مامان از گل بهترم
دیروز عصر رفتیم خونه مامانم اینا .یاسمین زهرا که تا فهمید میخوایم بریم اونجا هر کاریش کردم عصر نخوابید همش میگفت مامان بابایی ددا ممد تارا.... تا وقتی خاله هابودن که مشغول بازی با خاله ها یا محمد بودی وقتی هم که رفتن با مامانی کلی بازی کردی و ریسه میرفتی از خنده هر چی میگفتم یاسمین بیا بخواب نمیومدی.به مامانی میگفتی پخپخپخ بعد میدویدی تو اتاق و باخنده میگفتی :مامانجو ترتید=مامان جون ترسید!( هنوز تکلیفت رو معلوم نکردیم که به مامان من چی بگی مامانی یا مامانجون دوست دارم یه چیزی صدا کنی که پر از عشق و صمیمیت و همه چی باشه اگر پیشنهادی دارید بگید) الهی قربونت برم که اینقدر خوشمزه شدی مامانی هم کلی بوس بارونت کرد و ...