ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

سفر مشهد

توی این چند روز یاسمین و محمد تا تونستن هله هوله خوردن از آبمیووه و پفیلاو کیک و پاستیل گرفته تا پیتزا    یاسمین  که عاشق سالادهای هتل هم شده بود هویج با سس!!!محمد که کلا غذا و شیر رو ترک کرده بود، یاسمین هم غذاشو به اصرار من یه کم میخورد. هتل هم که دیگه هتل هر سال نبود کبابهاش شده بود ١٠ سانت (واقعا خنده دار و مسخره بود)تنوع غذاییش نصف شده بود و اردور هم که زود تموم میشد ،توی یخچالها دیگه مینی بار نبود و هزار تا کم و کسری دیگه و اینجوری شد که ما برای همیشه از هتل بهارستان خداحافظی کردیم! هوای مشهد واقعا گرم و خشک بود برا همین یاسمین که قرار بود حسابی پوشیده بره حرم یواش یواش لباسهاش کم شد و باز هم با این ...
28 خرداد 1392

شانزدهم خرداد روز اول سفر

شروع سفرمون رو با ٢ ساعت تاخیر توی فرودگاه شروع کردیم،بچه های خوابالو و شیطون و هواپیمایی بدقول! توی هواپیما برای اولین بار یاسمین دیگه خودش صندلی داشت و کمربند بست هر چند که از کمربندش خوشش نمیومد ولی از اینکه روی صندلی جدا نشسته خیلی خوشحال بود از شدت خستگی همون اول کار نشسته خوابش برد ،حتی وقتی که رفتیم  کابین خلبان رو ببینیم آقای سرمهماندار اومد نشست کنار یاسمین که تنها نباشه و ما رفتیم کابین رو دیدیم. عشق به کالسکش باعث شده بود تمام طول سفر نگران این باشه که همه قصد ربودن کالسکه یاسمین رو دارن نه اینکه کالسکه مسافرتیش خیلی هم خوشگله!!!! به خاطر گرمیه هوا نمیشد یاسمین رو خیلی پوشیده ببرم حرم،واقعا با تمام وجود میتونم بگم...
25 خرداد 1392

حسش نیست

باور کنید حسش نیست هیچکاری بکنم نه فقط وبلاگ نویسی کارهای خونه هم همینطور.خدایا حس برسون! فعلا این رو داشته باشید تا بعدا بیام و بنویسم! ممنون از زیارت قبول گفتنها! -این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!   ...
22 خرداد 1392

دیدار با مامان گلی و خانواده

دوستای عزیزم، دیشب جمعه 17 خرداد نی نی نازی های ما و خانواده شون با خانواده مامان گلی توی حرم امام رضا (ع) قرار داشتن. شرح آنچه گذشت رو به همراه عکسها می تونید توی وبلاگ مامان گلی جون به آدرس زیر ببینید: http://kimiamami.persianblog.ir/post/166/ ...
18 خرداد 1392

آقا ما داریم میایم

نمیدونید چه لذتی داره وقتی دلت پر بکشه بری زیارت آقا و امیدی به رفتن نداشته باشی یهو بفهمی که دعوت شدی بدون چون و چرا!!! آقا ما داریم میایم -دوستان عزیز ما فردا با محمد اینا عازم مشهدیم.انشاا... دوشنبه با کلی عکس میایم.دعاگوی همتون هستیم شما هم دعا کنید این دوتا شیطون زیاد اذیت نکنن و سفرمون پر از خیر و سلامتی و خوشی باشه. -این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده! اینم فرشته من بای بای ...
16 خرداد 1392

تازه ترین های یاسمین زهرا

بازیهای جدید: -هرروز شستن یک عروسک در حمام و البته گرفتن کله مبارکش زیر شیر آب و ذوق کردن! خخخخخخخخخ - مامان بیا امیر دندون بازی بکونیم !من:خمیر دندون چه بازی هست ؟با هزار تا ادا و اطفار و کلمه های شکسته و...به من فهموند خمیر بازیش رو میخواد بهش میگم مامان این خمیر بازیه نه خمیر دندون!در حین بازی با خمیرها هی میگه : مامان نینی دلست کن،گوبه دلست کن و(گربه).... وقتی هم درست میکنم با بقیه خمیرها اونقدر روش فشار میده که دیگه نمیشه خمیرهارو از هم جدا کرد!!!! بلوزشو که درمیارم همش میگه: بیاید من بخولید !یا از افعال معکوس استفاده میکونه و میگه: نخولیدااااااااا!!! بابا احسان در حال خوردن یاسمین ...
14 خرداد 1392

بهتر از تو نیست

آخه بهتر از تو هم هست؟ دو هفتس دارم حسابی از مادر بودن لذت میبرم.دو هفتس دخترم حسابی خانوم شده،دیگه لج نمیکنه حواسش هست منو ناراحت نکنه مدام بغلم میکنه بهم میگه عدید من . دو هفتس دیگه سر غذا خوردن چک و چونه نداریم یاسمین دیگه تخم مرغ میخوره به عشق خانوم دکترش گاهی یه ریزه شیر میخوره . دو هفتس دیگه خودش برا خودش بازی میکنه ،گاهی نیمساعت با عروسکاش سرگرمه به خصوص عروسکی که برا تولدش خریدم ،اسمش رو گذاشته نازنین و اونقدر باهاش حرف میزنه، اونروز دیدم با جدیت و حالت تهدید بهش میگفت: نه دست ندنیا! شیرین زبونیهاش خوشمزه ترش کرده وقتی از پارک رفتنش برام حرف میزنه و با آب و تاب توضیح میده و اون وسطا هی آب دهنشم قورت میده: ماما...
12 خرداد 1392

حرفها و کارهای یاسمین زهرا

از شیطونیهاش: مامان نیگاه لاک ددم! مامان بییم حموم توتو بچورم! توی حمومم هی میگه: بارون بارون بارونه هی از  تخیلاتش : - مامان من تیر تاکائو دوست نداره محمد تیر تاکائو قورده مدیض تده!( مامان من شیر کاکائو دوست ندارم محمد خورده مریض شده! - مامان دیدی محمد دنبور دده! (دیدی زنبور محمد رو نیش زده!) دخترانه هاش: تمام کرم رو میماله به سر و صورتش میگه: مامان قدنگ تدم؟ (قشنگ شدم؟) لباس مهمونی میپوشه میگه: مامان نیگاه من عدوس تدم !(عروس شدم!) تقلیدهاش: بلند بلند روزنامه میخونه و هی میگه باااااااای آقای نعنایی بااااااااای باباجون و ..... عاشق رانندگی توی پارکینگ میشینه توی بغل ...
8 خرداد 1392

موز

بدلیل گلودرد خانوادگی ٢ عدد موز ناقابل داشتیم که نمیتونستیم هیچ کدوممون بخوریمشون ! من هم در بیحواسی کامل به احسان گفتم داری میری پایین این دوتا موز رو ببر مامانجون برا فاطمه شیر موز درست کنه ! وقتی احسان داشت میرفت یاسمین یک اشک و آهی راه انداخته بود که بیا و ببین ماهم فکر کردیم میخواد همراه احسان بره هی بهش میگفتیم بابا داره میره سر ساختمون و تو نمیتونی بری ،خلاصه احسان رفت و ناله های یاسمین شروع شد که بابا احتان موز بیار من موز میقام ..... زنگ زدم به احسان گفتم ببین این چی میگه :یاسمین هم با گریه و ناله میگفت: بابا بیا بابا بیا! وقتی تلفن قطع شد گریه یاسمین هم تموم شد بهم گفت:بابا داره میاد زنگ زدم به احسان گفتم چیکار ...
6 خرداد 1392