یک گردش نیمروزه و یک اتفاق بد(2)
تا اینجا گفتیم که یاسمین رو بردم توی باغ بازی و گردش و تند تند ازش عکس میگرفتم. تا اینجا خوب بود تا اینکه یاسمین رو بردم دستشویی و اومدیم نشستیم توی آلاچیق دور آلاچیقمون پرده کشیده بودن یاسمین فکر کرد پرده خیلی سفت و محکمه و میتونه با دستاش بهش تکیه بده همون لحظه که تکیه داد یهو ول شد پایین و غیب شد منم نمیدونستم اون پشت چیه ؟آبه؟سنگه؟فقط یک جیغی کشیدم و یا امام حسین گفتم که بعدش فهمیدم چقدر صدام بلند بوده و رفتیم دیدیم یاسمین از ارتفاع یک متری افتاده روی سیمانها و خدارو شکر که سرش و چشماش به سنگهایی که کنار دستش بود و تیز بود برخورد نکرده بود. بمیرم که اونقدر مظلومه و البته شیطون که همش ١٠ ثانیه گریه...