ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یک گردش نیمروزه و یک اتفاق بد(2)

تا اینجا گفتیم که یاسمین رو بردم توی باغ بازی و گردش و تند تند ازش عکس میگرفتم.   تا اینجا خوب بود تا اینکه یاسمین رو بردم دستشویی و اومدیم نشستیم توی آلاچیق دور آلاچیقمون پرده کشیده بودن یاسمین فکر کرد پرده خیلی سفت و محکمه و میتونه با دستاش بهش تکیه بده همون لحظه که تکیه داد یهو ول شد پایین و غیب شد منم نمیدونستم اون پشت چیه ؟آبه؟سنگه؟فقط یک جیغی کشیدم و یا امام حسین گفتم که بعدش فهمیدم چقدر صدام بلند بوده و رفتیم دیدیم یاسمین از ارتفاع یک متری افتاده روی سیمانها و خدارو شکر که سرش و چشماش به سنگهایی که کنار دستش بود و تیز بود برخورد نکرده بود. بمیرم که اونقدر مظلومه و البته شیطون که همش ١٠ ثانیه گریه...
30 شهريور 1392

یک گردش نیمروزه و یک اتفاق بد

جمعه گذشته سه نفری رفتیم دشت ارژن برای تفریح و نهار . چه رستوران قشنگی بود و آب هم که رد میشد و یاسمین حسابی بهش داشت خوش میگذشت. تمام فکر و ذکر یاسمین شده بود آب بازی ولی خب آب هم حسابی سرد بود ،وقتیکه یاسمین اومد بیرون حسابی پوشوندیمش چون سردش بود . وقتی احسان گفت نهار چی میخورید یاسمین بلند گفت: کباب بعد از نهار هم یاسمین رفت دوباره آب بازی و بعدشم بردمش یه کمی با چوب و سنگ و این چیزا مشغول شد. -این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده! ادامه دارد... ...
28 شهريور 1392

یک آخر هفته پر گشت و گذار(قسمت آخر)

گفتم که هفته گذشته خیلی پر گشت و گذار بود ،جمعه ظهر هم با باباجون ابراهیم اینا رفتیم یه باغی بالاتر از پالایشگاه که بیچاره نصفه بیشترش خشک شده بود ،بابا احسان هم تا رسیدیم بساط منقل و جوجه رو راه انداخت و نهار خوردیم . اونجا دستشویی نداشت هر چی یاسمین رو میبردم برا دستشویی میگفت مامان اینجا باغه دسشویی نیست !خلاصه یه دستشویی داغون پیدا کردیم تا خانوم اونجا کارشون رو بکنن! هوا بس نا جوانمردانه گرم بود و تا عصر هی نشستیم به خوردن و حرف زدن و منم همش نق میزدم که گرممه . وقتی هم که اومدیم خونه یاسمین یه بالشت و پتو برداشت گفت من خوابم میاد گرفت خوابید، من و باباش دقیقا اینجوری شدیم . -این پست توسط مام...
27 شهريور 1392

یک آخر هفته پر گشت و گذار(پشت بام)

یادمه بچه که بودیم تمام بازیهامون رو توی حیاط  انجام میدادیم من که عاشق خاله بازی بودم و همیشه گوشه حیاط یه قالی کوچولو و چند تا عروسک و وسایل آشپزخونه و....ریخته بودم و با دوستام بازی میکردم. الان با این زندگی آپارتمانی و 24 ساعت توی چهار دیواری بچه ها دلشون میگیره ،حوصلشون سر میره نه تنها بچه ها ما که بزرگتریم هم دلمون هوای تازه و یه نسیم خنک کوچولو میخواد. اینروزها پشت بام خونه ما حکم حیاط رو پیدا کرده ،عصرها که میشه با یاسمین شال و کلاه میکنیم و قالی برمیداریم و معمولا میوه یا شیرو توت وبادوم و.... میریم روی پشت بوم با هم بازی میکنیم ،شعر میخونیم و درباره آسمون و هواپیما و ابر و ماه و ستاره حرف میزنیم تا وقتی که بابا احسان هم از...
20 شهريور 1392

یک آخر هفته پر گشت و گذار(عکسهای زیبا)

تا اینجا گفته بودم که غذا رو خوردیم و راهی شیراز شدیم... در راه برگشت به شیراز یه منظره زیبا دیدیم و برای گرفتن عکسهای خوشگل از دختری خوشگل ایستادیم و ماحصل ایستادنمون شد یه سری عکس که من واقعا دوستشون داشتم. گلچینی از عکسهای یاسمین زهرا..   بقیه در ادامه مطلب...   - این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده! ...
19 شهريور 1392

400000 هزار نفر

 تعداد بازدیدکننده ها از وبلاگ یاسمین تا الان به بیش از 400 هزار نفر رسید در کمال تعجب دیدم که امروز فقط 1600 نفر از وبلاگ یاسمین بازدید کردن در حالیکه فقط 2 نفر نظر گذاشتن،ولی با این اوصاف از همه اونهایی که زحمت میکشن خاطرات یاسمین زهرای مارو دنبال میکنن متشکریم. دوستون داریم زیاااااااااد      الهی که خوشتون بیاد 400000 هزار تایی شدیممممممممم -این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده! ...
19 شهريور 1392

یک آخر هفته پر گشت و گذار(ماهی کباب)

این پنجشنبه با قرار قبلی قرار شد یک گردش چند ساعته تا چله گاه بریم و ماهی کباب بزنیم به بدن ،درگیریهای بابا احسان باعث شد دیر راه بیوفتیم و از اونجا که آقایون همه جای دنیا رو عین کف دستشون میشناسن یه عالمه راه زیادی رفتیم و ...تا رسیدیم نزدیک ساعت 3 بود. هوا خوب بود و استخرهای کوچولو و پر از ماهی قزل آلا یاسمین رو به وجد آورده بود .سفارش دو عدد ماهی کباب با مخلفات رو دادیم که جلوی خودمون ماهی رو صید کردن و تمیز کردن و شستن و بردن و کبابیش رو آوردن که البته با سبزی پلو بسی خوشمزه تر میشد که ما نمیدونستیم اونجا از پلو خبری نیست با نون محلی خوردیم. بعد از یک گشت و گذار کوچولو و دیدن غاز و اردک و ماهی ،راهی شیراز شدیم.خدارو شکر خوب بود ...
17 شهريور 1392

صبح شیراز

صبح پنجشنبه تصمیم گرفتیم بریم نزدیک دروازه قرآن یک املتی از قهوه خونه بگیریم و بزنیم به بدن و کمی هم تفریح کنیم.بابا احسان یاسمین رو توی خواب بغل کرد یاسمین هم هی نق میزد من میخوام بخوابممممممم........ . به یاسمین گفتم پاشو بعداز دوسال و سه ماه ببین صبحهای شیراز رو (البته چند باری صبح از خواب بیدارشده ولی توی خونه بوده). بعد از خوردن املت و پیاز و نوشابه شیشه ای رفتیم دروازه قرآن و اونجا بود که یاسمین حسابی بهش خوش گذشت  آخرش هم از گرما مردیمممممممممممم و یاسمین دلش نمیومد دل بکنه . پنجشنبه خوبی بود خوش گذشت.   بقیه در ادامه مطلب...   تمام لباسهاش خیس شد،آب ه...
10 شهريور 1392

سالگرد

پنجشنبه گذشته توی باغ باباجون هادی مراسم سالگرد مادر و آقا(مامان و بابای مامانجون شهناز)بود،چون هر دو عزیز توی ماه شهریور رفتند پیش خدا مراسم رو توی یک روز گرفتیم و همه بعد از نماز جماعت برای شادی روحشون سوره یس رو خوندیم که البته عمو علیرضا زحمت قرائت قرآن رو کشیدن. اینم عکس بچه های فامیل که اونشب حسابی بهشون خوش گذشت از سمت راست:رادوین ،آروین،امیرعلی ،یاسمین و محمد کوچولو هم که توی بغل آروینه.فراز و آتنا توی عکس نیستن بقیه در ادامه مطلب... عزیز خاله تا دوربین رو میدید میخندید . آقا فراز گل فراز داره میرقصه محمدم که همش دست میزد فداش شم. اینم خوشمزه خودمه.ماشاا... بگید...
10 شهريور 1392