ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

دندان هفتم و هشتم

حدود ٢ هفته پیش بود که خیلی شبها بیتابی میکردی و اصلا نمیتونستی بخوابی منم حدث زدم که یه دندون خوشگل تو راه داری اما هر چی نگاه کردم چیزی ندیدم،از بس دهنت کوچولوهه هیچ چیزی پیدا نیست و تازه شما هم بدت میاد کسی بهت دست بزنه !ومن هیچ اثری از دندون پیدا نکردم تا دیروز که نمیدونم چرا دستم رو کردم توی دهنت و دیدم بلههههههههههههههههه یه دندون خوشگل اون پشت درآوردی و معلومه همون ٢ هفته پیش هم درومده چون تقریبا همش بیرون از لثته!و دندون هشتمت هم یه کوچولو داره درمیاد . الان ٤ تا دندون بالا داری که کنارهمه، جای ٢ تا دندون نیشت خالیه و ٢ تا هم کنار دندون نیشت داری، البته دوتا دندون خوشگل هم پایین داری عزیییییییییییییییییزم. -این پست توسط مامان...
24 تير 1391

اولين قدمهاي ياسمين زهرا

پنجشنبه شب 22 تيرماه 1391 ساعت 10.45 دقيقه شب، بالاخره در يكسال و يكماه و بيست و شش روزگي، دو سه تا قدم برداشتي! خاله هدي تو رو از توي اتاق و از پيش  محمد كوچول كه گير داده بودي نازش كني آورد توي هال و گذاشتت زمين. بدون هيچ معطلي به صورت كامل دو سه قدم برداشتي و اين يعني جيغ بنفش خاله هدي و بعدش مامان ندا و اطرافيان. با اين جيغ زدنها، دست و پاهاتو گم كردي و افتادي. بعدش هم خودت كه كلي ذوق ناز مي كردي چندبار تلاش كردي تا قدم برداري ولي هي خودتو پرت ميكردي عشقولانه توي بغل مامانت. ماماني و بابايي، مامان ندا و بابا احسان، خاله هدي و خاله سارا و محمد كوچول اولين قدمهاي زيباي زندگيت رو تماشاگر بودن. قدمهات استوار فرشته كوچولو...
24 تير 1391

تولد سيناي عزيزم

سيد سينا خواهر زاده خاله جون يا همون خاله هدي كوچيكه است. خاله هدي كوچيكه يا خاله هدي ثاني، دوست عزيز اهوازيمه كه با اسم خاله جون مياد پيشمون. يه دختر خانم ماه كه مثل من عاشق خواهرزاده كوچولوشه. توي اين مدت، خاله هدي كوچيكه و خواهرش مناجون مامان سيناي عزيزم هميشه همراه ما بودن و چقدر كه دلگرمي دادن به ما. خاله هدي كوچيكه خيلي با وفاست، خيلي نكته سنجه و باهوش و البته خيلي مهربون. اما من، خاله هدي بزرگه امروز كلي شرمنده خاله و مامان سيناجون شدم. 16 تيرماه اولين سالروز تولد گل پسر، قند عسل سيناجون بود و من فراموش كردم كه حتي يه سري به وبلاگش بزنم. براي همين با كمال شرمندگي و خجالت پس از سه روز، يكسالگي سيناي عزيزم رو تبريك مي گم و اميدوارم ...
19 تير 1391

من به تنهایی وایسادم

از سه شنبه ١٣ تیرماه ١٣٩١ من یاسمین زهرا با تلاش بسیار تونستم تنهایی و بدون کمک هیچ مبل و میز و صندلی و دست و پای دیگرون خودم از روی زمین بلند شم! حالا برای اینکه خستگیم از تنم بیرون بره و تشویق بشم چند تا زیتون مامان ندا بهم داده تا نوش جان کنم. -بیشتر از هر کسی خودم ذوق میکنم که از سر جام بلند میشم و البته حسابی هم خودم رو تشویق میکنم،دست میزنم و هورا میگم با این لحن هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. -بعضی وقتها مامانم رو گول میزنم و بلند میشم و پاهامو تکیه میدم به مبل و به مامانم میگم که نگام کنه و تشویقم کنه اما ظاهرا مامانم فهمیده من کلک میزنم و میگه بچه گ...
16 تير 1391

اولين جمله سه كلمه اي

دوشنبه شب 12 تير91 بعد از مهموني خونه عمو رضا حدوداي دوازده شب با ماشين خاله سارا اينا داشتيم برمي گشتيم خونه، ياسمين شيطون بلا و مامانشم با ما بودن. دخترك از خوشحالي جيغ ميكشيد و شادي ميكرد طوري كه همه مي پرسيديم اين مگه چي خورده؟؟؟  مامان ندا در همين زمان از ياسمين پرسيد: ياسمين كو بابا احسان؟ ياسمين در حاليكه توي بغل مامانش ايستاده بود و روش به پنجره بود گفت:‌ بابا يَفت دَدَ  (بابا رفت دَدَ). واييييييييي جيگرتو كوچول من! ما كلي ذوق زده شديم و مامانش دوباره ازش درمورد بابا احسان پرسيد و ياسي دوباره و در دوكلمه تكرار كرد: يفت دَدَ. اين اولين جمله سه كلمه اي بود كه ما از ياسمين خانم شنيديم. يا...
14 تير 1391