کارت خیلی اشتباه بود بابا احسان!
بازم تابستون...
بازم پارک بادی...
بازم دست و پای شکسته و زیر تنه مونده بچه ها...
متاسفانه سه نفر کشته توی فصل بهار...
و بازم بی احتیاطی مادرو پدرها.......
از اونجایی که خدا لطفش رو در حق من تمام کرده،الحمدالله،دختری نصیبم شده منطقی ومحتاط.
سالهای پیش که اجازه نمیدادم یاسمین بره پارک بادی چون کوچولو بود ولی توی ذهنم میگفتم امسال حتما میتونه بره چون بزرگ شده،وقتی خاله هدی دو ماه پیش خبر ترکیدن دو سه تا از این سرسره ها و کشته شدن سه تا بچه رو داد ،کلا منصرف شدم و برا دخترم توضیح دادم که این سرسره ها خطرناکه ،فکر میکردم یاسمین قبول نکنه ولی خیلی معقولانه برخورد کرد تا اینکه...
دیشب داشتیم میرفتیم خونه مامانجون رباب ،چون تیم والیبال برنده شده بود و مردم ریخته بودن تو خیابونها از کمربندی انداختیم و از جلوی پارک محله دینکان(دینکون)رد شدیم ،جدیدا توی این پارک هم سرسره بادی آوردن ،احسان تا دید گفت اینجا خلوته میشه یاسمین رو بیاریم من گفتم نه چه ربطی به شلوغ و خلوتی داره نمیشه !یهو یاسمین از کوره در رفت گفت:
بابا چرا این حرفو زدی ؟من اگر برم پارک بادی بپوکم مامانم ناراحت میشه،خیلی حرفت اشتباه بود!مامان بابا میگه بریم پارک دینکون سوار سرسره بادی بشیم خیلی اشتباه کرد!
حالا هر چی باباش میگه ببخشید خانوم خانومها عصبی بود و نمیبخشید دوباره گفت:به مامانجون رباب میگم که گفتی برو پارک بادی!!!احسان گفت نگو ،یاسمین محکم و با عصبانیت گفت:میگم میگم میگمممممم!
بعد از ماشین پیاده شدیم جلو خونه باباجونش ،همینطور داشت زیر لب غر میزد و میگفت:بابا حقته دیگه دوستت نیستم!میرم دوست پسر خالم محمد جونم میشم!
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا در تاریخ 8تیر 1393 ساعت12:58نیمه شب نوشته شده!
-ورود ماه مبارک رمضان بر همگی مبارک.