اولين ديدار يه دخمل خانم ماه و پسر خاله كوچولوش
امروز 21 اسفند90 در نه ماه و بيست و چهار روزگي، بالاخره پسر خاله خوشگلتو ديدي... هنوز يكي دوساعت از اومدن خوشگل خان نگذشته بود كه با مامان و بابا اومدين خونه ما. محمد كوچول و مامان و باباش توي اتاق بودن كه شما رسيدين. اول از همه كه تا منو بالاي راه پله ديدي از خوشحالي كلي بال بال زدي و موش شدي تا پريدي تو بغل خاله. بردمت پيش محمد ناناس، اما هيچ عكس العمل خاصي نشون ندادي و بيشتر توجهت به عمو عليرضا بود كه داشتن لامپ اتاق رو كه يهو تكيده بود عوض ميكردن. هي گفتم نيگا ني ني، نيگا محمد كوچول و تو اصلا برات جالب نبود، تا اينكه ني ني يه ذره تكون خورد و تو به خاله سارا و ني نيش خنديدي و موش شدي و اون دندون خوشگلت پيدا شد.
بريم اون پشت ببينيم چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
اينجا تازه از خواب بيدار شده بودم و چون خانواده عمو عليرضا رو ديدم يه كم غريبي كردم. اما بعدش كه كلاه گذاشتن سرم سرحال شدم. اين كلاه كيك محمد كوچوله!
اين چيه اينجا، بذار دستمو بگيرم بهش و بايستم...
اينجا يه چي هست، من ميدونم...
نانا نيگااااااااااا ني نيهههههههههههه!
هـ هـ هـ ني نيه!!
پسل خاله كه ميگفتن اينههههههههههه! هـ هـ هـ
بذار پتو رو بردارم تا خوب ببينيمشششششششش! نههههه! (همين، به دليل دست درازي نقش اول، فيلم رو اينجا تموم كرديم. دخمله ميخواد ني ني رو ناز كنه، فكر كرده عروسك يا زينب منه!)
خوشگل خانم ماهم، امشب كار جديدي هم انجام داد كه شرحشو بعدا براتون مينويسم.
امشب دوتا ماه داشتيم. جالب بود مامان ندا و ياسمين زهرا توي اتاق ماماني اينا بودن و ني ني داشت شير ميخورد و خاله سارا و محمد كوچول توي اون يكي ديگه اتاق بودن و ني ني داشت شير ميخورد. دوتا خوشگلم امشب كنار من بودن يكي ياسمين نازم كه توي بغلم بود و با هم نشسته بوديم بالاي سر محمد خوشگلم و مراقبش بوديم تا مامان هاشون برن نماز بخونن. ( خدارو شكر ) كلي حال كردم وقتي توي اتاق محمد بودم و ياسي از توي هال با صداي بلند خخخخخخخخخخخخخخ ميگفت و صدام ميكرد و وقتي رفتم پريد توي بغلم و گفت دَ دَ ...
خدايا عاجزانه ازت ميخوام كه خوشبختي هامون پايدار و پاينده بمونه. دوست دارم. خودت بهتر ميدوني. متشكرم و سپاسگزار.
بعدا ميام و كلي مي حرفم. هم براي ياس ماهم و هم محمد نازم. خداييش خيلي ماهن (مثل خاله مشتركشون!)