ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 7 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یه جمعه خوب سری اول( یاسمین زهرا)

1391/7/2 18:34
نویسنده : خاله هدي
1,134 بازدید
اشتراک گذاری

بقیه عکسها در ادامه مطلب...

 

-جمعه رفتیم نزدیکهای سپیدان باغ دوست بابایی واقعا جای قشنگی بود و حسابی بهمون خوش گذشت البته همه هم از دست شیطونیهای یاسمین خسته شده بودند تا اینکه اخر سر شیطنتهاش کار دستش داد و خورد زمین و لبش زخم شدناراحت.

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!

ادامه دارد...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

نایسل
2 مهر 91 19:11
عجب جایی بوده ... وای چه دهنم آب افتاد
نایسل
2 مهر 91 19:11
خیلی خاله عکساتتت قشنگه


ملسی خاله جون
تاتیانااااااااااااااااااااااا جونم
2 مهر 91 20:51
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چی شده بهش......عمو قربون وقتی میبینم سر پاهات وایمسی خیلی خوشحال میشم جای قشنگی رفتی خیلی قشنگه مخصوصا عکسی که انگور میخوای بچینی....بوس بوس عزیزم الان لبش ببینی چطور شده ناراحت شدم عمو جون


زود بیا عکستو بزار وبلاگ عمو جون جون
منتظرماااااااااااااااااا


نگران نباشین عموجون. الان خوبم. اوخی لبم کمتر شده. مرسی از لطفتون
عمه زهرا
2 مهر 91 21:45
قربون عروسکم برم با این بازیگوشیش زنده باشی نفس عمه
یاس نقره ای
3 مهر 91 1:49
سلام.ماشاالله دختر خیلیییی نازی دارید.
با اجازه ما لینکتون کردیم.
خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید و اگر دوست داشتید ما رو به دوستاتون اضافه کنید.


مرسی لطف دارین چشم حتما عزیزم
میترا
3 مهر 91 2:32
وای درکت میکنم. کیمیا هم وقتی جایی میریم انقدر شیطونی میکنه که همه کلافه میشن. به خاطر همین میترسم جایی برم. عکس ها مثل همیشه عااااااااالی.

وای ترس از اینکه خدای نکرده اتفاقی براشون بیفته آدم رو اذیت میکنه. 5-6 نفر مراقبش بودن ولی باز خورد زمین. لب خوشگلش اوخ شد و همه مون حالمون گرفته شد.
مامي نسيم( مامان ملودي )
3 مهر 91 12:26
چه جاي قشنگي . الهي بميرم خاله واسه لب كوچولوت جقدر اشك ريختيس حتما

خاله جون کلی اشک ریختم
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
3 مهر 91 13:18
من که دیگه عمراً تا زمانی که ناناسی و محمدی بزرگ نشدن همراهشون بیرون نمی رم... همش آدم دلشوره داره این دخمله یه کاری دست خودش بده. تازه دوسه ماه دیگه اون یکی میخواد برام راه بیفته... بابا، محمدی با این سنش داشت کله یاسمین رو می کند و موهاشو می کشید .... نفهمیدیم ناهار چی خوردیم! یاسمین که هی دور میزد و دست میکرد توی غذا و می کشید روی فرش و ... محمد هم تا غذا رو کشیدن زد زیر گریه و کولی بازی درآورد. بیچاره ماماناشون و مامانی!!!....ترس از نیش زنبور و مورچه و ... ایناهم جدا. به نظرم گردش و تفریح تا سه چهارسال دیگه باید تعطیل بشه. بعدشم اگه دخمل پسمل خوبی بودن اونوقت... با اینکه همه،حواسشون بود به دخمله ولی ناناسی یهو خورد زمین و انگار همه دنیا رو کوبیدن توی سر همه مون... من نمیخوام ناناسی تپلیم و محمدگلیم اوخ بشن.. پس فعلاً کسی هوس باغ و ماغ نکنه لطفاً!!!! خاله اعصاب خراب بعضی ها
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
3 مهر 91 13:22
تازه من نمیگم که کیا ایستادن به فوتبال بازی کردن و توپه رو ندادن به دخمله. ناناسی هم اینقدر گریه کرد و اشک ریخت که جیگرمون کباب شد... محمد هم که گل کاشت اساسی خداروشکر به خیر گذشت
تاتیانااااااااااااااااا عشقولانه
4 مهر 91 8:40
به خاطر همین خومزه گی و با نمک بودنشه که دل نمیکنم ازششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش خدارو شکر که لبت خوب شده
مامان گلی
4 مهر 91 9:48
وای قربون این دختر بشم وای کیمیا هم خیلی خطرناک شده
مانی محیا
4 مهر 91 10:13
آخی..اما عجب جای باصفایی بود. ایشاله دیگه چیز بدی پیش نمیاد خاله هدی. برو حالا سری بعد. از دستت میره ها
مامان صدف
9 مهر 91 10:09
چه جای خشگلی. آدم یاد بهشت میفته

آره جاتون خالی خیلی خوشگل بود