شیرین عسل
عزیز شیرینم واااااااااااااااای که چقدر خوردنی شدی اینروزها .....
مامانجون و باباجون تبدیل شدن به مانجون و بانجون قربونت برم که معلومه خیلی اصیلییییییییی.
وقتی میگم برام ناز بیاااااااااااااا خداااااااااااااااااااااا خیلی خوردنی میشی خب.
برام کتاب میخونی و همچین تعریف میکنی آقا گوگه و اَگو (آقا گرگه و خرگوش)!
امروز بهم میگی: بابا دَت دوتو؟ (بابا رفت دکتر؟)میگم: نه بابا نرفته دکتر رفته سر کار .بابا احسان که میخواد بره بیرون داد میزنی: بانجون ننو بَگَد (باباجون نرو برگرد،غ و گ رو قاطی میگی).
امروز بابا بهت میگه یاسمین خوبی؟تو هم گفتی: نَمنون (ممنون).
دیروز از خواب بیدار شدی هی میگم بیا پایین از تخت هی برام ناز میکنی آخر سر دستاتو بردی بالا عین نینیها میگی: بغل بغل...
وقتی پیتزا درست میکنم میری جلوی فر میشینی و دست میزنی و ذوق میکنی.
چون عاشق کیک تولدی البته نه برای خوردن برای خرابکاری و البته فوت کردن شمع ،عمه فاطمه هر وقت وقت کنه برات کیک تولد میپزه و تو هم کلی کیف میکنی.
همچنان عاشق بهم ریختن خونه هستی و وقتی بهت میگم یاسمین چرا فلان چیز رو ریختی سریع میگی: جاروووو!
عاشق پتو و بالشتتی ،هیچ کس حق نداره بهشون یه کم چپ نگاه کنه چه برسه به اینکه بهشون دست بزنه یا بخواد استفاده کنه!
به کلاه پوشیدن علاقمند شدی یهو یه کلاه برمیداری میذاری سرت و هر کاری میکنم میگم سرت خیس عرق شد نمیذاری بردارم از سرت به خصوص کلاه محمد رو خیلی دوست داری!
عینک دودی رو هم که همچین میزنی ژست میگیری که بیا و ببین هی با انگشتتم عینکتو میزنی عقب.
عاشق بوووووووووووی گفتنتم .وقتی یه چیزی برات جالبه همچین با ذوق میگی: بووووووووووووووووی!رفتیم توی خیابون یه مغازه کیف فروشی دیدی وایسادی با ذوق میگی: مامانجون بوووووووووووووووووووی کی(کیف)!
یا مثلا اونروز هرکاری میکردم سوار ماشین نمیشدی یهو یه باد سردی اومد داد زدی: بووووووووی ترده (سرده)!
وقتی پاتو میخوام بشورم بهم میگی: داگی(داغه؟)منم میگم نه مامان داغ نیست خوبه.
عمه فاطمه بردت توی اتاق تا درس و مشقش رو نشونت بده (چون عمه گیاه پزشکی میخونه و کلی توی درساش عکس توتوهای مختلفه خیلی مشقهای عمه رو دوست داری) اومدی میگی: دادا مغخش(مشق).
وقتی میریم بیرون برا خرید آدم رو پشیمون میکنی از رفتن ار بس اذیت میکنی کلا دوست داری خلاف جهت من و بابا احسان راه بری و البته یه کاری که خیلی هم خوب نیست ولی خنده داره انجام میدی اگر از چیزی خوشت اومد از مغازه برمیداری و در میری و من باید زودی بگیرمت ،البته مغازه دارها غش میکنن از خنده از کار تو!
از خوراکیهای جدید مورد علاقت: لیمو شیرین،برنجک یا به قول خودت جنجنجک،خیارشور(خودت میگی: تُرکی همون ترشی) خیار(میگه آخار یا خاآر)، پاستیل(میگی: پاتیل) البته خیلی کم میخوری چون برا این سن خوراکی مناسبی نیست و سبزی پلو با ماهی و آش شلغم و کتلت و کوکو سیب زمینی .نوش جونت سبزی پلو با ماهی رو که خیلی دوست داری.
بازی مورد علاقت هم اینه که من بنده خدا گربه بشم تو هم گربه بشی هی بیای دنگگگگگگگگ بزنی به من و من بیوفتم زمین!
کلا خیلی شیرین عسل شدی
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!
خاله هدی: با اجازه مامان ندا ادامه میدم:
عاشق هاپالی بازی (هواپیما) هم هستی. روز اربعین بعداز ناهار از بس شیطنت کردی و خونه ما رو ریختی بهم که مونده بودیم چه جوری سرگرمت کنیم که خودت زحمت کشیدی و یکی از برگه های مجلات مامان جون رو پاره کردی.همون موقع همگی باهم گفتیم: وااااااااااییییییی! و تو متعجب و شرمسار شدی! مامان جون گفتن اینجوری نباید باهاش برخورد کنین، حواسش نبوده و خلاصه کلی طرفداری از خانم کوچول. منم دیدم واقعا خجالت کشیدی با همون کاغذ پاره برات هواپیما درست کردم و تا به پرواز دراومد شدی همون یاسمین کپل شیطون خودم! فقط این نبود که؛ باباجون هادی، بابااحسان، عمو علیرضا، مامان جون، مامان ندا، خاله سارا و من هم درگیر شدیم و یاد بچگی هامون بیشتر از تو ذوق می کردیم و به اسم تو با هواپیما بازی می کردیم. تو هم اون وسط همش داد میزدی: هاپالی! (هواپیما)
(بابا احسان و عمو علیرضا هم هواپیما درست کردن ولی هواپیمای شکاری و دوربرد و امن من کجا و هواپیمای کاغذی اونا کجا!)
یه شعر بامزه:
روی گوشی بابااحسان، ترانه برنامه عروسکی هادی و هدی ست که خیلی دوستش داری. توی ترانه یه جایی هست که میگه:
مادربزرگ! هادی! هدی! بیایین... تو روی همون ریتم و آهنگ می خونی و می رقصی و با ترجمه خودت میگی:
مانجون! بانجون! دُدایی! بیوی (مانجون: مادربزرگ (منظورت به مامان جونه)/ بانجون: هادی (اسم باباجون هادی رو میگی)/ دُدایی: خاله هدی/ بیوی: بیایین)
دو کلمه بامزه دیگه:
دَن دوی (زن دوی یا زن دایی به لهجه شیرازی)- دوی دوی (دایی) و کلی کلمات دیگه که باید توی یه پست دیگه با کمک مامانت بنویسیم.