ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

ریخت و پاش

1391/10/26 18:30
نویسنده : خاله هدي
1,158 بازدید
اشتراک گذاری

عاشق ریخت و پاشی.هیچ جایی از دست تو در امان نیست حتی حمام!

تمام اسباب بازیهاتو جمع میکنم دو دقیقه بعد همه ریخته وسط حال!!!حالا کاش باهاشون بازی هم میکردی فقط میگی هییییییییییییییییی میریزیشون و بعدشم بیخیالشون میشی.

تمام کشوها و کابینتهای آشپزخونه رو خالی میکنی ،میوه و پیاز و سیب زمینی و گردو و....همه رو پرتاب میکنی اینور و اونور حتی توی کمد لباسها یا زیر مبل یهو میوه پیدا میکنم!

روزی ٥-٦ دست باید لباس عوض کنی آخه همه رو زودی کثیف میکنی (نه فقط یه دوتا لکه اصلا قابل پوشیدن نیست)میگی آب میخوام وقتی بهت میدم دیگه باید به زور ازت بگیرم آخه دوست داری به تمام گلهای قالی و مبل آب بدی و البته آستینهاتو هم میزنی بالا و وضو هم میگیری!!!

الان ٣ روزه پشت سر هم من و بابا احسان حال رو جارو برقی میکشیم ولی....هر کی بیاد میگه اینا ٢ ماهه جارو نزدن.روی قالی پر از برنجک و خیار رنده شده با دندون و گردو و.....

دیروز همه پرتقالها رو برداشتی و رفتی گم و گورشون کردی ،باور کن یکیشو توی لباس کثیفا پیدا کردمسبز،امروز بهت میگم برو پرتقالها رو بیاریه نگاه به اطرافت کردی گفتی : مامان پققال نیس!!!!خلاصه کلی گشتیم تا ٣ تاشو پیدا کردیم بعد از پیدا شدن بهونه کردی که پققال میخوام منم گفتم مطمئنی؟گفتی بلی گفتم میخوری؟گفتی: بلی گفتم پوست بکنم؟گفتی: بلی .منم برات پوست کندم و خرد کردم گذاشتم توی بشقاب برات و نشوندمت توی صندلی غذات وقتی اومدم دیدم همه رو خردیمژهمنم گفتم آفرین دخترم اومدم برگردم دیدم پام رفت روی یه چیزی زمین رو نگاه کردم دیدمآخهمه پرتقالهارو از روی صندلی پرت کردی اینور و اونورعصبانی.

دارم سالاد درست میکنم گیر دادی خاآر (خیار)،همه کاهو و کلمها رو به هم ریختی بازم پیدا نکردیا ولی اصرار که میخوام !خلاصه اینور و اونور زنگ زدیم تا یک خیار پیدا کنیم اما نشد تا اینکه بابا احسان از سر کار رفت و برا شما خیار خرید و آورد،تا در رو باز کردم داد و بیداد بابا خاآر خاآر!!!!خلاصه خیار رو شستیم و دادیم دست خانوم همه رو جویدی و ریختی کف حال و مابقی رو ریختی توی لیوان با کمی دلستر و ماست و سس هزار جزیره قرو قاطی کردی و سبز.

همین دوساعته پیش داشتم به بابا احسان میگفتم خداروشکر اتاق یاسمین رو مرتب کردم خیلی ریخت و پاش نکرده اما دیری نپایید که دیدیم یاسمین صدات نمیاد و بلیییییییییییییییتعجب.اینم از کشو لباسهای خانوم خانومهااااااااا.

بقیه در ادامه مطلب...

 

حالا هم بردم بخوابونمت،پتوهای خودتو که دوست ندارِی، یک پتوی یکنفره بزرگ هست که اونو برداشتی و شده پتوی شما و هیچ کس نباید یه ریزه با این پتو تماس داشته باشه ابروعادت هم داری که دوتا دستات و دوتا پاهات بیرون از پتو باشن و فقط دور شکمت پتو بپیچم ،حالا من باید پتوی به این بزرگی رو عین بستنی قیفی روی هم سوار کنم روی شکم تو چون دوست نداری یه ریزه از پتوت بیوفته روی تخت و همش باید روی شکم خودت باشه و روی دست و پاهات هم نباید بیوفتهسوال.

تیپش منو کشتهنیشخند

عجب روزگاری داریم با تو خانوم کوچولو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

عمه زهرا
27 دی 91 1:43
قربون ناز کردنت برم من عمه گلی اینقدر مامان ندا رو اذیت نکن نفسم


هییییییییییی کاش گوش میکرد
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
27 دی 91 8:03
بابا این چیه کردی تنش؟؟؟ عکسای آخری رو میگم.
بووووووووویییییییییی توی این عکس دومی خیلی دخملو خیلی بزرگ شده
توی عکس سومی و چهارمی که واقعا با اون موهاش خوگشلش ماه شدهههههههههههههههه
عدیدم (عزیزم با تلفظ یاسمین)


خوشگله که عدیدم؟
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
27 دی 91 8:15
توی نظر قبلی آدرس عکسای ادامه مطلب رو دادما ولی الان که اومدم این صفحه اصلی رو دیدم دلم غش رفت آخه همشون خوگشلننننننننننننننننننننننن. یاسمین شیطون بلای خودم، خواهرمو اینقدر اذیت نکن مگرنه میام موهای خواهرتو میکشم (استارت برای شروع یه شایعه- مامان ندا در حال کندن موهای خاله هدی)
مامان گلی
27 دی 91 14:07
قربون این دخترخانم بشم مامان نداجون اگربیای اتاق کیمیاراببنی چی میگی اینکه ریخته پاش نیست .اتاق کیمیا بمب منفجرشده چقدرکارهای این فرشته های ناز شبیه هم هستن کیمیاهم عاشق پیراهنی که دامن داشته باشه اگردیپش وببینین


مامان گلی جون یاسمین علاقه به منفجر کردن حال داره تا اتاق خودش.برا همینه همیشه تصویر بسته ازش میگیرم .....
خاله هدی 2
27 دی 91 15:19
ههههه خدا موهااااشو
عزیزم... بچه ها تو این سن همه همین طورن
بزرگ میشن اینا همه میشه خاطره...


موهاش منو کشتههههههه
نسرین مامان بردیا
27 دی 91 15:25
چه روزگار شیرینی دارین با یاسی جون....

ناز و اداها و ریخت و پاشتو قربون دخترررررررررر


واقعا شیرینه راست میگی
مريم مامان آرمان
27 دی 91 19:06
چه شيرينه اين روزگاران.با اين همه ريخت و پاش.

خدايا شكرت.


صد در صد
تی تی جونمممممممممم
27 دی 91 21:55
خدایااااااااااااااااااااااااا بخولم این دخملیییییییییییییی روووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
چقدر تو نانازییییییییییییییییییی
عمووووووووووووووووووووووووووووووووقلبوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن


ممنون
میترا
28 دی 91 1:39
چه میشه کرد. باید تحمل کرد. من که اکثر اسباب بازی های کیمیا رو جمع کردم فقط چند تا رو گذاشتم دمِ دستش. ولی خیلی جالبه که دقیقا همین کارها رو میکنه. باید بیخیال بشی.


منم بیخیالم.اما آبروم هم گاهی در خطره.مجبورم پا به پاش کار کنم اخر سر هم هیچی به هیچی
مامان قندعسل
29 دی 91 22:59
درکت میکنم ولی شیرینه.



تا یه حدیش اره