ریخت و پاش
عاشق ریخت و پاشی.هیچ جایی از دست تو در امان نیست حتی حمام!
تمام اسباب بازیهاتو جمع میکنم دو دقیقه بعد همه ریخته وسط حال!!!حالا کاش باهاشون بازی هم میکردی فقط میگی هییییییییییییییییی میریزیشون و بعدشم بیخیالشون میشی.
تمام کشوها و کابینتهای آشپزخونه رو خالی میکنی ،میوه و پیاز و سیب زمینی و گردو و....همه رو پرتاب میکنی اینور و اونور حتی توی کمد لباسها یا زیر مبل یهو میوه پیدا میکنم!
روزی ٥-٦ دست باید لباس عوض کنی آخه همه رو زودی کثیف میکنی (نه فقط یه دوتا لکه اصلا قابل پوشیدن نیست)میگی آب میخوام وقتی بهت میدم دیگه باید به زور ازت بگیرم آخه دوست داری به تمام گلهای قالی و مبل آب بدی و البته آستینهاتو هم میزنی بالا و وضو هم میگیری!!!
الان ٣ روزه پشت سر هم من و بابا احسان حال رو جارو برقی میکشیم ولی....هر کی بیاد میگه اینا ٢ ماهه جارو نزدن.روی قالی پر از برنجک و خیار رنده شده با دندون و گردو و.....
دیروز همه پرتقالها رو برداشتی و رفتی گم و گورشون کردی ،باور کن یکیشو توی لباس کثیفا پیدا کردم،امروز بهت میگم برو پرتقالها رو بیاریه نگاه به اطرافت کردی گفتی : مامان پققال نیس!!!!خلاصه کلی گشتیم تا ٣ تاشو پیدا کردیم بعد از پیدا شدن بهونه کردی که پققال میخوام منم گفتم مطمئنی؟گفتی بلی گفتم میخوری؟گفتی: بلی گفتم پوست بکنم؟گفتی: بلی .منم برات پوست کندم و خرد کردم گذاشتم توی بشقاب برات و نشوندمت توی صندلی غذات وقتی اومدم دیدم همه رو خردیمنم گفتم آفرین دخترم اومدم برگردم دیدم پام رفت روی یه چیزی زمین رو نگاه کردم دیدمهمه پرتقالهارو از روی صندلی پرت کردی اینور و اونور.
دارم سالاد درست میکنم گیر دادی خاآر (خیار)،همه کاهو و کلمها رو به هم ریختی بازم پیدا نکردیا ولی اصرار که میخوام !خلاصه اینور و اونور زنگ زدیم تا یک خیار پیدا کنیم اما نشد تا اینکه بابا احسان از سر کار رفت و برا شما خیار خرید و آورد،تا در رو باز کردم داد و بیداد بابا خاآر خاآر!!!!خلاصه خیار رو شستیم و دادیم دست خانوم همه رو جویدی و ریختی کف حال و مابقی رو ریختی توی لیوان با کمی دلستر و ماست و سس هزار جزیره قرو قاطی کردی و .
همین دوساعته پیش داشتم به بابا احسان میگفتم خداروشکر اتاق یاسمین رو مرتب کردم خیلی ریخت و پاش نکرده اما دیری نپایید که دیدیم یاسمین صدات نمیاد و بلییییییییییییییی.اینم از کشو لباسهای خانوم خانومهااااااااا.
بقیه در ادامه مطلب...
حالا هم بردم بخوابونمت،پتوهای خودتو که دوست ندارِی، یک پتوی یکنفره بزرگ هست که اونو برداشتی و شده پتوی شما و هیچ کس نباید یه ریزه با این پتو تماس داشته باشه عادت هم داری که دوتا دستات و دوتا پاهات بیرون از پتو باشن و فقط دور شکمت پتو بپیچم ،حالا من باید پتوی به این بزرگی رو عین بستنی قیفی روی هم سوار کنم روی شکم تو چون دوست نداری یه ریزه از پتوت بیوفته روی تخت و همش باید روی شکم خودت باشه و روی دست و پاهات هم نباید بیوفته.
تیپش منو کشته
عجب روزگاری داریم با تو خانوم کوچولو