سفر مشهد
توی این چند روز یاسمین و محمد تا تونستن هله هوله خوردن از آبمیووه و پفیلاو کیک و پاستیل گرفته تا پیتزا یاسمین که عاشق سالادهای هتل هم شده بود هویج با سس!!!محمد که کلا غذا و شیر رو ترک کرده بود، یاسمین هم غذاشو به اصرار من یه کم میخورد.
هتل هم که دیگه هتل هر سال نبود کبابهاش شده بود ١٠ سانت (واقعا خنده دار و مسخره بود)تنوع غذاییش نصف شده بود و اردور هم که زود تموم میشد ،توی یخچالها دیگه مینی بار نبود و هزار تا کم و کسری دیگه و اینجوری شد که ما برای همیشه از هتل بهارستان خداحافظی کردیم!
هوای مشهد واقعا گرم و خشک بود برا همین یاسمین که قرار بود حسابی پوشیده بره حرم یواش یواش لباسهاش کم شد و باز هم با این حال خیس عرق میشد و موهاش چسبیده بود به هم!پشت سر هم آب به سر و صورت دو تا نینیمون میزدیم و این دوتا هم کیف میکردن مخصوصا وقتی میبردیمشون کنار حوض توی حرم.یاسمین که کلی آب بازی میکرد و روی ما هم آب میپاشید ،محمد هم تند تند میگفت:آبی آبی و ذوق فواره ها رو میکرد.
عصرها محمد مهمون اتاق ما میشد و آخر شبها هم یاسمین میرفت پیش محمد !هر چیزی برا محمد میخریدن برا یاسمین هم میخریدن و البته برعکسش.با هم حسابی خوب بودن جز در چند مورد خاص یکی وقتی محمد دلبری میکرد و هر کدوم از ما ذوقش میکردیم یاسمین اعصاب مصاب براش نمیموند از کتک زدن من گرفته تا محمد و بابا احسان تا خودش رو لوس کردن و پریدن توی بغلمون و... و محمدم هر از گاهی میخواست چنگ بندازه توی موهای یاسمین و گیل گیل میکرد میخواست گل سر یاسمین رو بکنه!ولی در کل با هم خوب بودن.
یاسمین عاشق اما رضا شده قبلا اصلا شعر امام رضای امیر محمد رو دوست نداشت ولی الان چند بار پشت سر هم گوش میکنه و همراهیش میکنه ،جلوی ضریح که بردمش صلوات میفرستاد(اللهم تل علی ممد وآل ممد ولجل تلجهم) سوره توحید رو میخوندم اونم بقیش رو میگفت:من میگفتم :بسمالله الرحمن لحیم قل هوالله یاسمین میگفت: علد الله: ممد لم یلد ولم: گولد ولم یکن له: کپبن علد(کفوا احد)!اسم امامها رو هم جلوی ضریح برا امام رضا گفت.به امام رضا هم میگفت:عامو ردا
موقع دعا تک تک اسم میبردم و اونم اسامی رو تکرار میکرد مثلا میگفتم برا باباجون دعا کن واونم دو تا دستشو برده بود بالا و میگفت بابا جون الله.... یه بار بهش هر چی گفتم برا مریضها دعا کن قبول نکرد گفت:ملیضا دوست ندارم!روز آخر هم موقع بیرون رفتن از حرم برا خداحافظی برگشتیم سمت گنبد یاسمین هم گفت:اداتظ بازم بیام.(خداحافظ بازهم بیام)
شبی هم که با مامان گلی اینا قرار داشتیم شب خیلی خوبی بود اکثر توضیحات رو خاله سارا و مامان گلی جون دادن : کیمیا بی هدف فقط میدوید و از پله ها بالا و پایین میشد،یاسمین هم دنبال سرش صدا میزد: کیمیا کیمیا!یه بار هم کیمیا کفشای یاسمین رو پوشید و رفت یاسمین شور میزد میگفت:مامان بلدش(بردش) بعدم داد میزد: بیالش ببیالش!به مامان گلی هم یاسمین میگفت:مامان جون گلی
خدارو شکر سفر خوبی بود یاسمین و محمد هم بچه های خوبی بودن روز آخر توی فرودگاه شیراز یاسمین کلی گریه کرد چون میخواست با عمو علیرضا و خاله سارا بره!
انشاا... به زودی بیام و دوباره بنویسم عازم مشهدیم!
ببینید محمد چه ذوقی میکنه یاسمین بوسش کرده!
خخخخخخخخخ فقط یکی که یاسمین رو بشناسه میتونه بفهمه این قیافش یعنی چی ؟بعدش نوبت زبونشه!
-این پست چون مربوط به ٢ سالگی یاسمین هست میذارم توی موضوعات ٢ سالگی!بقیه عکسها هم باشه برا یه پست دیگه!
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!