هشت روز اول يكسالگي
واي كلي وقته نيومدم و مطلب ننوشتم. آخه چيكار كنم سرم خيلي شلوغه و مامان ياسمين هم نمي رسه بياد وبلاگ رو به روز كنه فقط هراز گاهي چندتا عكس ميذاره و ميره. بهرحال اين 13 روزه بعد از تولد گل دخمل خيلي اذيت شديم. خلاصه وقايع: پنجشنبه 28/2/91 يكسال و يك روزگي (366) صبح راهي اصفهان شدن. قبلش يه سر اومدن بيمارستان پيش من كه ديدم دخمله داغه...از بغلم كه جداش كردم زد زير گريه و منم دلتنگ رفتنش و داغ بودن تنش...اين شروع تب كردناش بود... حدود 3 ظهر اصفهان رسيدن. مامان ندا:تا رسیدیم اصفهان یه کباب بناب زدیم تو رگ جاتون خالی خیلی خوشمزه بود وبعد از نهار توی خیابونا به دنبال هتل میگشتیم تا بالاخره هت...