ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

جشن تولد يكسالگي ياسمين زهرا و تولد مامان ندا

1391/2/28 22:36
نویسنده : خاله هدي
5,930 بازدید
اشتراک گذاری

 قبل از شروع كلي تشكر ويژه دارم از همه دوستاي خوب و مهربون و گلم كه ديروز همه ما رو مورد لطف و محبتت خودشون قرار دادن و كلي تبريك گفتن.

حالا بريم سر اصل ماجرا:

 تصاوير زيباسازی TopBloger.com تصاویر زیباسازی وبلاگديشب چهارشنبه 27 ارديبهشت 1391، حدود 8.15 بابايي از تهران رسيدن و اومدن خونه، خاله سارا و محمد كوچول هم از حدوداي 2 كه ماماني رفته بود دنبالشون خونه ما بودن. خوشگل خان (محمد) از ساعت 7 لباس مهمونيشو پوشيده بود ولي چون از شب قبل نخوابيده بود هي غر ميزد، خاله سارا هم قيافه اش شده بود مثل اونايي كه ده ساله نخوابيدن و دلش ميخواست بشينه يه سير گريه كنه. تا بلند ميشد بره دنبال كاراش محمدي گريه ميكرد. خلاصه،‌ به زحمت اونم خودشو براي مهموني آماده كرد تا اينكه بابايي رسيدن. نماز رو كه خونديم راه افتاديم به سمت خونه خوشگل خانم ياياسي خاله. عمو عليرضا هم قراربود خودش جدا بياد اونجا..

 شکلکهای جالب و متنوع آروینشکلکهای جالب و متنوع آروین

 

من دارم از خواب میمیرما              ...............

فعلا چند تا میذارم بقیه برا بعد خوابم میاد ( اينا رو مامان ندا وقتي داشته برام عكس ميذاشته نوشته- گفتم بامزه است پاكش نكردم)

اين لباس اولش كه بلافاصله بعد از شام عوضش كرد: شکلکهای جالب و متنوع آروین

اين لباس دوم و اصليشه كه فقط چند دقيقه تنش بود: شکلکهای جالب و متنوع آروین

 اينم لباس سومش كه خيلي توش حال كرد: شکلکهای جالب و متنوع آروین

ايشون هم محمد آقا، مهمون ويژه تولد دخمل خاله:  شکلکهای جالب و متنوع آروین

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

دیگه دارم میمیرم (بازم اين جمله مامان نداست- بعد از گذاشتن 10-12 تا عكس)

  براي خوندن مطالب و ديدن عكسهاي جشن ياسمين جون بفرماييد صفحه بعد:

 

 آخه اين نيم تنه اي كه من برات دوختم؟

 حدوداي نه و ده دقيقه بود كه رسيديم. وقتي داشتيم ماشين رو پارك ميكرديم از طبقه آخر ساختمان ياسي اينا يعني خونه خودشون صداي كل و شادي بلند شد. مشتاقتر شديم كه بريم ببينيم چه خبره. محمدي هم همون موقع دوباره از خواب بيدار شد و داشت شروع ميكرد به غر زدن. هوا بسيار عالي بود و داشت باد ملسي (خنك و با حال) مي وزيد. روي محمدي رو پوشونديم و بابايي بغلش كرد و رفتيم بالا. وارد كه شديم خانواده بابا احسان اومده بودن و بازار روبوسي و ديدن محمدي براي اولين بار گرم گرم بود... محمد شروع كرد به گريه كردن ... ولي ياسي روي زمين با لباس عروس آبي رنگش نشسته بود و با تعجب داشت نگاه بقيه ميكرد كه يهو چي شد؟ من سريع بغلش كردم و يه ماچ گنده روي لپاي خوشگلش كردم. بابايي هم توي روبوسي ها دنبال گلش ميگشت و گفت بدش به من. ياسي رو بعد از پنج شش روز نديدن بغل كرد و بوسيد. خاله سارا رفت به محمد كوچول شير بده و آرومش كنه كه عمو عليرضا هم از راه رسيد.با اومدن عمو عليرضا، مهموناي اولين جشن تولد ياسمين گل بانو كامل شدن:

خانواده پدري ياسي جون:‌ باباجون، مامان جون،‌ عمه زهرا و عمه فاطمه.

خانواده مادري ياسي جون: بابايي، ماماني، خاله هدي، خاله سارا، عمو عليرضا و محمد كوچول.

خانواده ياسي جون:‌ بابا احسان، مامان ندا و ياسمين زهرا.

 تعداد بزرگترا:‌ ١١ نفر

تعداد فسقل ها: 2 نفر

جمع كل: ١٣ نفر

 از ماهها قبل مامان و باباي ياسمين داشتن برنامه ريزي مي كردن كه جشن تولد دخمل خانم رو چه جوري بگيرن و چه طور برگزار كنن. اول از همه قرار شد كه يه جشن بگيريم كه خانواده خاله ها، دايي ها و عمو ها و عمه هاي مامان و باباي ياسمين هم توش باشن. حداقل آماري كه با كلي سر و ته زدن افراد داشتيم 100 نفر بود. اما، بعد از پرس و جو و ديدن شرايط ياسمين خانم، تصميم عوض شد. چندتا مساله وجود داشت كه دوتاش مهمتر بودن. اول اينكه ياسمين زهرا توي جمعيت زياد كلافه ميشه، بخصوص اينكه همه هم ميخوان بغلش كنن و ببوسنش. دوم اينكه، خود ياسي جون هنوز خيلي كوشمولوئه و ماهيت جشن و حضور اين همه آدم رو درك نميكنه و به يادش هم نمي مونه.

خلاصه تصميم نهايي اين شد كه خودمون دور هم جمع بشيم و براش يه جشن خودموني ولي ماندگار بگيريم. البته باتوجه به اينكه 21 تولد

يه فيلم لو رفته از ياسمين رو باباجون ياسي بهم نشون دادن. همون قبل از اومدن ما گرفته بودن و دخمل خانم توش داشت مي رقصيد. اون صداي كل و شادي هم براي ايشون بوده. 

 ياسمين وسط سالن نشسته بود و مامان ندا به زحمت ميخواست يه ذره غذا بهش بده كه نخورد و ديگه بهش نداد آخه فقط لباسشو كثيف ميكرد. ياسي خانم يه گردنبند خوشگل الله با زنجيرش رو كه هديه خاله سارا براي به دنيا اومدنش بود رو انداخته بود گردنش و دستبندي رو هم كه عمه زهرا براي به دنيا اومدنش خريده بودن توي دستاش داشت. (كادوي من كه دستنبد و انگشتر بود رو انشااله جشن دوسالگي مي پوشه)

 اول از همه شام خورديم. جوجه كباب و كباب كوبيده كه سفارش داده بودن با ژله، كاسترد، دسر ميوه و ژله، ماست خيار كه ندايي آماده كرده بود و زيتون و نوشابه و ماء الشعير.

ياياسي ناناسي، كه دوباره چندروزيه غذا نمي خوره، نشسته بود كنار مامان و باباش و يه ذره جوجه كباب برداشته بود و مثلا ميخورد!!! با دست ميرفت توي ظرف مامان و باباش و دنبال زيتون ها بود. چون طعم زيتون رو دوست داره تقريبا يه زيتون هم خورد. اما شروع كرد به غر زدن و مامانش سريع بلندش كرد و بردش توي اتاق، محمدي هم تا اون لحظه توي بغل مامانش نشسته بود و شيرخشك ميخورد. چون به شيرخشك خيلي علاقه داره، مامانش براي اينكه آروم بشه بهش داد.

من دنبال ياسي و مامانش رفتم توي اتاق و بقيه زحمت جمع و جور كردن ظرفهاي شام رو كشيدن. لباس ياسي رو عوض كرديم و اون لباس اصلي مهمونيش كه محصول مشترك ماماني و مامان ندا و من بود رو رو كرديم تنش. دامنش كار ماماني و مامان نداست و البته قسمت بالا تنه رو خودم درست كردم و دوختم. بابا احسان اومد ببينه چي شده كه گفتيم داريم لباسشو عوض ميكنيم و ياسي هم همچنان در حال فرار از دست مامان ندا و غر زدن بود. توي بغل باباش بود كه بال پروانه ايش رو كرديم تنش و خودش قبل از اينكه كسي ببينه درش آورد و انداختش زمين. چوب سحرآميزش رو هم كرد توي دهنش و از وسط نصفش كرد. تاجش رو هم بر ميداشت و پرتاب ميكرد زمين. فكر كنم تور لباس اذيتش ميكرد. كلاً ميانه اي كه با كفش نداره و جوراب هم نپوشيد و سوتين لباسش رو هم كه اينقدر زحمتش كشيده بودم بالا و پايين كرد و بالاخره با عجله و اعصاب خردي فقط يه چندتا عكس تونستيم ازش بگيريم.

 همه بدو بدو بالا و پايين ميشدن تا پرنسس خانم حواسش پرت بشه و ما بتونيم چندتا عكس درست و درمون ازش بگيريم. خوشگله اخم كرده بود و غر ميزد. محمدي رو بردم كنارش تا با هم عكس بگيرن ولي اصرار داشت بهش دست بزنه و محمد هم سرش توي آسمون بود و جاي ديگه اي سير ميكرد. ترسيدم ياسي محبت زيادي از خودش نشون بده بردم محمد رو تحويل بابايي دادم.

مامان ندا دوباره دخملش رو برد تا لباسش رو عوض كنه!!تعجب اين بار يه لباس راحتي كرد تنش و يهو ديديم خانم خانما در اتاقش رو بازكرد و چهار دست و پا و خنده كنان اومد بيرون. بعدشم مامان ندا دستاشو گرفت و تاتي تاتي كنان اومدن كنار كيك تولد... يكي از سي دي هايي رو كه عمو عليرضا براش گرفته بود گذاشتن و همراه آهنگ خانم خانما شروع كرد به ني ناي ناي و شادي. قسمت جالب ماجرا، محمد كوچول بود كه معلوم شد اونم ... استغفرااله ... با آهنگ اساسي اخلاقش عوض ميشه! همچين به وجد اومده بود و دست و پا ميزد كه حيرون شديمتعجب.

خانم خانما توي بغل مامان و باباش بود و كيك رو با هم فوت كردن. بعدشم فشفشه هاي روي كيك رو روشن كرديم و ياسي خانم ذوق زده شده بود و متعجب. بعداز اونم كيك برون بود توسط مامان و بابا و دخمله. يه ذره از كيك رو به اندازه يه سانت مامان ندا داد به ياسي كه به عنوان اولين كيك رسمي زندگيش بخوره كه خوشش نيومد و نخورد.

قسمت هيجاني ماجرا هم خب، مربوط ميشه به باز كردن هدايا. اول از همه بابا احسان كه هديه اش رو يادش رفته بود بياره دويد و رفت توي اتاق و هديه اش رو كه توي كشوي كمد ياسمين قايم كرده بود آورد. چهار تا پاكت بود كه دو تا براي تولد مامان ندا و دو تا هم براي تولد ياسي خانم بود. چي بود؟ كارت هديه. كه كلي مامان ندا و ياسي خوشحال شدن. البته مامان ندا كه معلومه چرا ولي ياسي هم از  هورا گفتن و دست زدن بقيه به وجد اومده بود و پاكتها رو ميزد به هم و ميگفت هورااااااااا.

بعدش نوبت به مامان ندا رسيد، يك تاب و سه تا جعبه اسباب بازي شامل عروسك باربي، اجاق گاز و وسايل آشپزخانه و الو تل (فكر كنم اسمش اين بود- دو تا بي سيم بود)

اين زمان بود كه عمه هاي ياسي گفتن پس اون دوچرخه رو چرا نميدين كه گفتيم صبر كنين داستان داره...

ماماني و بابايي رفتن براي دادن كادو: اول يه پلاك طلاي جوجو براي ياسمين به همراه يه سارافون پرچين لي و كلاه لي خوشگل به ندايي هم يك پلاك طلاي N به همراه يك عدد بلوز (ببخشيد من اسم نوع لباسها رو بلد نيستمنگران مثلا فقط ميدونم چيزي كه دادن به ياسي اسم كليش لباسه ولي چه نوعه رو نمي دونه، سارافون يا بليرسوت يا چيز ديگه رو نمي دونم...- ندايي بعد مياد اسمهاي درستشونو مي نويسه)

بعدش نوبت باباجون و مامان جون شد يك فيش حج عمره كه شهريورماه براش اسم نوشتن رو به علاوه پارك توپ به ياسي جون و 50 هزارتومن پول به علاوه یه بلوز به ندايي دادن.

ديگه نوبت اينجانب رسيد كه تا اونموقع نقش عكاس رو داشتم. دوربين رو تحويل عمه زهرا دادم و رفتم سه چرخه رو دادم به ياسي جوني و يه بلوز مجلسي به همراه يه كرم بدن هم كادو من بود براي ندايي.

بعدش نوبت عمه زهرا بود كه 100 هزار تومن دادن به ياسي جون به همراه يه کیف به ندا جون.

خاله سارا و عمو عليرضا و محمد كوچول هم زحمت كشيدن و يه سارافون چوب كبريتي خوشگل صورتي رنگ به همراه چندتا سي دي خاله ستاره به ياسي دادن و يه مانتو خوشگل هم به مامان ندا.

آخرين نفر از جمع حاضر هم عمه فاطي بود كه توي يه جعبه كه با چندتا عروسك كوچولوي جاكليدي تزئين شده بود يه پلاك طلا براي ياسي جون هديه گذاشته بود.

اما، عمه انسيه من هم زحمت كشيده بودن و هم براي محمدي و هم براي ياسي از طريق بابايي كادو فرستاده بودن. البته كادوي محمدي رو قبلا باز كرديم. دستشون درد نكنه يه بلوز خوشگل دخترونه بود با تعدادي كتاب كودك كه از نمايشگاه كتاب خريده بودن. توي يكي از كتابها دست نوشته نويسنده هم براي ياسمين بود كه تولد يكسالگي گل دخمل رو تبريك گفته بود... دست عمه جون درد نكنه كه اينقدر بافكرن و كلي سوپرايز شديم.

انشااله بعداً عكس تك تك كادوها رو ميذارم.

همگي كلي عكس گرفتيم و ماچ و بوسه و از اين چيزا ...

در آخر هم مامان ندا، يه تشكر ويژه كرد از ماماني (مامان من) به خاطر يكسال گذشته كه كلي هواي دختر و نوه گلشو داشته و ...

و بعدش هم بابا احسان از همه تشكر كردن...

                                         

 

ديگه نوبت كيك خورون رسيد. همه گفتن نمي خوان و مي برن خونه فقط يه نفر كيك ميخواست اونم من بودم خجالت. آخه شكلات و سوهان و ميوه  و آجيل رو نخوردم كه جا داشته باشم براي كيك،‌ اونم كيك تولد ياسمين جونم حالا نمي خوردم؟ نشستم و با كمال ميل نوش جان فرمودم.

محمدآقا شروع كرد به بي تابي، مامانش بردش تو اتاق كه بهش شير بده، منم ياسمين رو سوار سه چرخه كردم و بردم دم در اتاقي كه محمد اينا توش بودن، ياسمين شروع كرد به جيغ زدن كه منو ببر پيش محمد، همون موقع مامان ندا اومد و به ياسي شير داد. در حين شير خوردن حركاتي انجام ميداد كه نگو. به قول خاله سارا حيف كه نمي شه ازش عكس يا فيلم گرفت خيلي باحال بود. درضمنش دستي هم به سمت محمد روانه ميكرد تا نازش كن. ناناسي خيلي ذوق محمد رو ميكنه و خدا رو شكر ميفهمه كه محمد خيلي كوچولوئه و حسودي نمي كنه.

محمد كه رفت رو دور ناآرومي، همه بلند شديم كه بريم سر خونه و زندگيمون. مامان ندا و بابا احسان گفتن كه برنامه سفرشون به اصفهان براي 5شنبه و جمعه (امروز و فردا) حتميه. بابايي كمي دلش گرفت كه بعداز چند روز اومده دخملي رو ببينه و اونا نيستن و بابايي هم بايد يكشنبه تهران باشه. ماچ و بوسه هاي آخر رو كرديم و بعد از زدن بنزين سوپر (آخرين روزهاي بنزين سوپر زدن) برگشتيم خونه.

شکلکهای جالب و متنوع آروینشکلکهای جالب و متنوع آروین

 شکلکهای جالب و متنوع آروین- ماه ناناز ما،‌ چند روزيه كه بسيار خومزه بازي در مياره و همه رو مي بوسه، ديشب كلي بابايي رو ماچ كرد و وقتي روي تخت كنارش نشسته بودم برگشت دستمو بوسيد و بعدش هم چون نذاشتيم خود محمد رو ببوسه ساك خوابشو بوسيد. حتي نشسته بود توي بغل عمو عليرضا كه برگشت اونو هم بوسيد عمو عليرضا كلي ذوق زده شد از بوسه خانم خانما.

 - امروز صبح به سلامتي راهي اصفهان شدن. اما وقتي كه اومدن دم در بيمارستان تا امانتيشونو بگيرن، كلي دلم گرفت. آخه ياسمين جونيم اصرار داشت بياد بغلم و وقتي بغلش كردم. داغ بود. به ندا گفتم خيلي داغه. گفت تب داره،‌ فكر كنم ميخواد دندون دربياره. ناناسي تا گلهاي توي بيمارستان رو ديد گفت گيل. چند روزي هست (از دوشنبه) كه به گل ميگه گيل. آخي عسيسم موقع رفتن بغل مامانش نمي رفت و به زور دادم به مامانش و اونم شروع كرد به گريه كردن... دلم خيلي گرفت...

سفر به سلامت ... تو رو خدا به سلامت برگردين...

 

شکلکهای جالب و متنوع آروین

اينم چند تا عكس از مهموني ديشب كه البته مامان ندا در اوج خواب برام فرستاده، تكميلي و شايد عكساي بهتر رو بعد از سفرشون براتون ميذارم. انشااله:

 دخمل نماز خون ما، قبل از شروع مجلس مشغول عبادته، سجده شكر به خاطر پشت سر گذاشتن يكسال بسيار خوب، خدا روشكر.

 

با پاي خودش داره مياد تا اولين شمع تولدش رو فوت كنه

چون تعدادمون كم بود و وزن كيك پايين،‌ قناديها گفتن كه طرح خاصي نمي تونن بزنن. اين شد كه به اين خانم كيتي بسنده كرديم.

انشااله كيك 120 سالگيت رو اينقدر با دقت قاچ بزني. ناناسي خوشگلم

 اينم هدايا به صورت كلي:

اين پايين هم شام و خورد و خوراكمونه:

شکلکهای جالب و متنوع آروینشکلکهای جالب و متنوع آروین

 شکلکهای جالب و متنوع آروین- در آخر باز هم از همه دوستاي مهربونم متشكرم. ديروز هم 130000 تايي شديم و هم 131000 تايي و هم آمار بازديد وبلاگمون در يك روز به 1648 نفر رسيد و 53 نفر هم برامون پيغام گذاشتن. ممنونم از همه دوستاي عزيزم.

 شکلکهای جالب و متنوع آروین- تشكر ويژه هم از خاله نسيم مامان ملودي ناناز، خاله سيما مامان ريحانه عسلي، خاله مريم مامان محمد طاهاي گلم، خاله نگين مامان رادين خوشگله، خاله مريم مامان دينا جون كه يه پست توي وبلاگشون به تولد ناناسي خاله اختصاص دادن. ممنونم از همه تون.

--- الان ساعت 13.47 دقيقه زنگ زدم به مامان ندا، گفت شهرضا هستن و داره پرتقال پوست ميكنه و ياسمين نمي ذاشت. بابا احسان هم رفته بود چايي بخوره و كمي استراحت كنه. خدا رو شكر تب ياسي هم پايين اومده بود. ندايي بازم گفت براي دندونشه چون هم غذا نمي خوره و هم مثل ديشب يه ذره كلافه است. خداروشكر كه همه چي خوبه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (38)

مامی امیرحسین
28 اردیبهشت 91 14:58
تولدت مبارک یاسی خوشگله...ایشالا صدساله شی...چقدر احساس نزدیکی میکنم به خانواده مهربونت.فکر میکنم بخاطر ریز نوشته های خاله مهربون و با حوصلته.خدا همیشه کنار هم شاد و خوشبخت حفظتون کنه...


ممنونم عزيزم. شما بزرگواريد و لطف دارين به ما.
عمه زهرا
28 اردیبهشت 91 15:43
قربون عروسكم برم ماشاالله انشاالله 120 ساله باشي جيگر عمه راستي خاله هدي من به مامان ندا كيف هديه دادم بلوز متعلق به مامان جون بود

آره ببخشيد ندا زنگ زد بهم گفت. كلي شرمنده شدم. ببخشيد از بس همه چي با هم شده بود يادم رفت. شرمنده
مامان امیر مهدی
28 اردیبهشت 91 15:50
-----------------()---()-()-()-()
-----------------||---||-||-||-||
--------------{*~*~*~*~*~*~*}
---------@@@@@@@@@@@@@@@
--------{~*~*~*~*~*~*~*~*~*~}
---@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
---{~*~*~*~*~HAPPY~*~*~*~*~*~}
---{~*~*~*~~ BIRTHDAY! ~~*~~*~*}
---{~*~*~*~*~*~ *~*~*~*~*~*~*}
---@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


.....$$$....$$$...............................................
...................................$$....................
..................................$$...........................................$$$....$$$.
....$$$..........$$$$.......$$.............$$$$.......$$$
...$$$.........$$...$$......$$............$$...........$$$................................$$$
...$$$$$$$$$$$$$.......$$............$$$..........$$$................................$$$
......................$$$$.....$$$$$$$$$$$$$$.....$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$


...............................$$.....$$$$$$$$$$$$
...............................$$.....................$$$
...............................$$.....................$$$
................................$$...................$$$
.....$$$$........$$$.......$$.......$$........$$$....................$$$
...$$...$$......$$$.........$$.....$$.........$$$....................$$$
...$$$$$$$$$$$$$$$$$$$.....$$...........$$$$$$$$$$$$$$$$
..........................................$$........$
.........................$$$.............$$$$$$


ممنونم خاله جون
مامان گلی
28 اردیبهشت 91 18:01
iهمیشه شادباشید وسلامت درکنار هم به خوشی زندگی کنیدچقدر پسرم خوشگل شده. درکنار دخمل خاله خوشگل نباید کم بیاره

نه مامان گلي جون بچه هاي خواهرام اگه به خاله شون برن از هيشكي كم نميارن
مامان دینا جون
28 اردیبهشت 91 20:17
باز تولد یاسی خوشگل و مامان ندا رو تبریک میگم.خوشحالم که بهتون خوش گذشته.


ممنونم انشااله تولد دينا جون
مامان ریحان عسلی
28 اردیبهشت 91 22:54
عزیزم همیشه به سادی و مهمونی خونتون آذین کنید و جمع تون همیشه شاد و خندون باشه
منم موافقم تولد یکسالگی نه اینکه مهم نباشه اما خوب نی نی درک زیادی ازش نداره و تازه خیلی خسته میشه
دست خاله هدی جونم درد نکنه بابت لباس نازی که دوخته بودن


ممنونم. چشماتون ناز مي بينه
محدثه
28 اردیبهشت 91 23:17
سلام عزیزم ببخشید دیر اومدم تولدت مبارک یاسی جونم ایشالله 120 ساله بشی عسل اون لباست منو کشتهههههههههه


قربون محبتت. شما خيلي ماهي عسيسم
مامان سامان
29 اردیبهشت 91 0:31
تولدت مبارک سیندرلا،خوش بحالت که این قدر کادور گرفتی

قابل شما رو نداره خاله جون
مامان آرینا موفرفری
29 اردیبهشت 91 1:32
عزیزم تولدت مبارک ماشااله خیلی خوشگلی و لباساتم خیلی خوشگلن.


مرسي خاله جون
مامان قند عسل
29 اردیبهشت 91 2:09
خاله هدی کامنت منو خوندی؟


عزيزم من الان خوندم... ساعت حدود نه صبح شنبه است و اونا ظهر برميگردن. ببخشيد ديروز رو خط نبودم...
مامانی
29 اردیبهشت 91 3:40
عزیزم، تولدت مبارک ایشالاه 120 ساله بشی.
ببخشید می تونم یک سوال کنم
عکس مربوط به غذاها، اون عکسی که بالای ماست و خیار هست که توی چند تا ظرف هست چیه؟؟؟
ظاهرش میگه که خیلی خوشمزه هست. میشه دستورش رو بگین؟؟؟


مرسي خاله جون. يه نوع دسره كه توش ميوه و ژله بود. والله من فقط خوردم مامان ندا كه اومد ميگم حتما براتون توضيح درست كردنشون بده.
مامان دخملی
29 اردیبهشت 91 11:02
سلام
ای جانم تولد ۱۲۰ سالگیش
وای جیگرشو چه لباسای خوشگلی تنش کردین مخصوصا اون نیم تنه بنفشه وای
ماشاله براش اسپند دود کنید جیگر طلا رو

ممنونم چشم حتما. شما لطف دارين
مامان امیر علی
29 اردیبهشت 91 11:31
چه تولد خوشگلی .اما لباس اصلیه خیلی ناز بود.دستتون درد نکنه.


ممنونم. چشماتون خوشگل مي بينه عسيسم
الهام
29 اردیبهشت 91 12:01
عاشقتم یاسی جون ایشالله 120 ساله بشی قربونت برم
تو اون لباس بنفشه مثل یه فرشته شده بودی عزیزم


مرسيييييييييييي
زری
29 اردیبهشت 91 15:45
سلام تولد یاسی خانومتون مبارک باشه وبلاگ خیلی زیبایی دارین البته به خاطر ناناز بودن یاسی کوچولو صد برابر شده حدود یه ماه پیش که هنوز آرمان کوچولو رو باردار بودم تو نت میچرخیدم و وبلاگ های مختلف رو میخوندم خیلی وبلاگ دیدم ولی بین همشون وبلاگ شما از همشون قشنگتر بود شاید باورتوننشه ولی دیدن وبلاگ شما باعث شد منم واسه پسملم وبلاگ نویسی کنم هر چند مثل وبلاگ شما نیست خیلی مونده مثل شما بشه ولی خوشحال میشم از وبلاگم دیدین کنید ممنونم خاله جونیا یه عالمه تولد فرشته کوچولو مبارک ایشالله 120 ساله شی عزیز خاله


وايييييييييي مرسي عسيسم. قدم گل پسرتونم مبارك باشه. چشم ميام همين الان ميام سراغتون
خاله جون
30 اردیبهشت 91 0:16
عزیزم بازم تولدتو تبریک میگم...
عکسا هم قشنگ بودن تولدت مبارک تپلوی خودمعزیزمممممم


مرسي خاله جون
میترا
30 اردیبهشت 91 1:27
دست همگی درد نکنه. خیلی خوشگل بود همه چیز. قربونش بشم یاسی جونم مثل همیشه ناز و خوردنی. لباساشم خوشگل بودن. کار خوبی کردین تولد یکسالگی اش رو خودمونی گرفتین.
3چرخه اش مثل 3چرخه ی کیمیا است
ندا جون منتظرم از سفر برگشتی بازم عکس بزاری


ممنونم. آره سه چرخه كيميا جون رو كه ديدم مصمم شدم كه حتما براي تولد ياسي بخرم. چون بين سه چرخه و ماشين شارژري گير كرده بودم. البته انتخاب سه چرخه به صرفه تر هم بود
نازنین مامان آروشا
30 اردیبهشت 91 1:46
تولدت مبارک یاسمین خوشگل و ناز. مامانی خسته نباشی همین طور خاله هدی . امیدوارم یه روز عکس جشن قبولی دانشگاه و عروسیش رو بذارید.

ممنونم خاله جون
مانی محیا
30 اردیبهشت 91 8:59
روم نمیشه الان تولد گلی خانم رو تبریک بگم..هیچکی ندونه هدی جون میدونه که من از سه شنبه نبودم و تو شمال هم پای ایتنرنت بند نمیشم.. شرمنده خاله. یاسی جون ایشاله هزار ساله بشی. ما که از بودنت کلی لذت میبریم دیگه خوشبحال مامان ندا و بابا و خاله جونها و بقیه. ایشاله عاقبتت خیر باشه نازنین خاله..


مرسي خاله. اكشال نداره. شما نبودي مامان صدفي نبود. مامان عسل و ارميا و كلي دوستاي ديگه مون نبودن. مثل خودم كه خيلي وقتها نيستم. مرسي از محبتت. همين كه به يادمونين كافيه
مامي نسيم ( مامان ملودي )
30 اردیبهشت 91 9:28
همه چي عالي بود . انشا الله تولد هزار سالگيش و جشن بگيرين. بوس خوشگله خاله


مرسي خاله نسيم
مامان پریسا
30 اردیبهشت 91 10:06
چه تولدی. دست مامان و بابا درد نکنه.

لباس های یاسمین جان خییییییییییلی خوشکلن.

تولد تولد تولدت مبارک




مرسي خاله جونم
خاله جون
30 اردیبهشت 91 10:49
میگم یه سوال
این عمه زهرا که اینجا نظر میذارن عمه ارشد یاسمین زهراست یا عمه کوچیکس؟؟

در هر صورت از آشنایی با عمه های یاسمین هم خیلییییی خوشحال میشیم مطمئنم اونا هم خیلی مهربونن و یاسمینم که معلومه عاشقشونه و چقدر در کنارشون احساس راحتی میکنه



عمه زهرا، عمه بزرگه ياسمين جونه كه مثل ياسي ماهه آره خيلي مهربونن. خانواده شون كلا خيلي خوبن ما كه جز خوبي چيزي نديدم

ياسي هم مسلما عشق ميكنه وقتي با اوناست
خاله جون
30 اردیبهشت 91 11:50
پس عمه فاطمه یاسمینه که همسن منه


آره .فكر كنم همسن باشين
یاسمین
30 اردیبهشت 91 12:13
سلام بسیار زیبا بود تولدت مبارک نفس خاله الهییییییییییی فدات بشم


مرسي عسيسم
مامان آرال
30 اردیبهشت 91 18:09
سلام تولد این دختر خانوم خوشگل مبارک باشه منم به زبان خودم میگم : ناز قیز دوغوم گونون قوتلو اولسون


ممنونم شما لطف دارين خاله جون
مامان خورشید
30 اردیبهشت 91 23:31
تولدت مبارک خوشگلم
عروسکم ایشالله 120 ساله بشی بوووووووووووسسسسسسسسس


ممنونم خاله جون
مامان زهرا
31 اردیبهشت 91 0:24
تولدت مبارک یاسی خوشکلم
ایشالا سفر خوبی داشته باشن و بهشون خوش بگذره این روزا اصفهان خیلی خوشکله خاله هدی جون کاش شما هم میومدین
خیلی دلم میخواد یاسی رو ببینم تا کی اصفهان هستن؟ میشه قرار بذارم ببینمشون؟

ممنونم خاله جون. ياسي اينا ديشب برگشتن شيراز. از 5 شنبه تا شنبه رو اصفهان بودن. ما هم خيلي خوشحال ميشدين ببينيمتون. انشااله سري بعد
میرزا کوچک خان
31 اردیبهشت 91 10:42
تفلد عروسک خانو مبارکه!!!

ماشاالله چه پسرخاله اش هم بزرگ شده!



مرسي. آره خاله كلي بزرگ شده ماشااله
ثمین
31 اردیبهشت 91 13:06
سلام! اومدم بگم اگه جشنی برای کوچولوتون در راه دارید یه سر به دنیای نفیس بزنید و از ایده های متنوع و شیک استفاده کنید...
جشن سیسمونی... جشن دندونی... جشن قدم... جشن تولد پسرانه ... جشن تولد دخترانه ... جشن تکلیف... جشن الفبا... و........

خلاصه دیدم اینجا جشنه! عجیجم چ لباسای نازی! چ دخمل خوشکلی! ماشاله! زنده باشه!
منتظرتون هستم...


مرسي عسيسم شما لطف دارين
مامانی درسا
31 اردیبهشت 91 14:21
هزار ماشاالله برای این فرشته کوچول خودمون ...... انشاالله 120 ساله شی

مرسي خاله مژگان جون
مامان زهرا
31 اردیبهشت 91 15:40
خصوصی
نایسل
1 خرداد 91 1:39
قربونت عزیززز دلم ایشالاااا 120 سالگی اش این عسل طلا

مرسي
مانی محیا
1 خرداد 91 11:30
سلام. اگه مطالبی که برام فرستادی رو اینجا میذاشتی یه پست میشد. یاسی برنگشت خاله؟؟

شنبه شب اومدن شيراز. ولي الان مريضه بردنش دكتر... خيلي سوزناك شده بود ناناسيم... اشكم درمياد وقتي يادش ميفتم...
کودکانه های من
2 خرداد 91 9:27




مامان آرشیدا کوچولو
2 خرداد 91 10:54
خدا بد نده فرشته کوچولو خدا کنه هر چی زودتر خوب بشی عسلی تولدت مبارک

مرسي خاله
مامان ثنا و ثمین
3 خرداد 91 2:13
با تاخیر تولدت مبالک باشه ناناسی
امیدوارم تا حالا حات خوب شده باشه تا خاله جونت از افسردگی دربیاد و یه سر هم به ما بزنه

مرسي خاله جون. شما لطف دارين. ما شرح خوبي هاتونو از خاله سيما و ريحانه عسلي زياد شنيديم. چشم حتما ميام پيشتون
مامان عسل
16 خرداد 91 12:09
ياسمين زهرا جون تولدت مبارک انشالا تولد 120 سالگيتو بگيري خوشگلم چه لباساي خوشگلي و چه دختر نازي دلمون ضعف رفت خاله جون

مرسی.شما لطف دارین :-)م
ابوالفضل جعفربور
16 خرداد 92 12:00
تولدت مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررك كوچولوhttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile/61.gif