ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

ياسمين 13 ماهه من!

خاله هدي مگه ميتونه آروم و ساكت بشينه و درمورد گل دخترو حرف نزنه! نفسم بند مياد از بس كه شيرينه و عسله و ماهه. واي خدا چطور بنويسم از محبت و مهربوني ياسمين زهراي نازم درمورد محمد كوچول. خيلي خيلي دوستش داره و حواسش بهش هست. 5شنبه گذشته 9 تيرماه،‌ خاله زينب (دختر عمه من و دوست جون جوني مامان ندا)‌ بعد از اتمام امتحاناتش از اهواز اومده بود شيراز و اومد پيش ما. ياسمين خانوم عليرغم همه تلاشها بغل خاله زينب نرفت و حتي نذاشت يه عكس درست و حسابي هم ازش بگيره. درگير شيطنت هاي خودش بود و درضمن خونه ما رو هم كرده بود بازار شام و همه چي رو ريخته بود بهم. خاله سارا اينا هم خونه ما بودن. ما كه ديديم ياسمين خانوم ننر! بغل خاله زينب نميره،&zw...
12 تير 1391

بازی جدید

عسل مامان یه بازی جدید بلد شده که خودش کیف میکنه اما من از پا میوفتم از بس که باید هر از ٢٠ ثانیه از آشپزخونه برم توی اتاق و بالعکس. یه تخت داره که ماله نوزادیشه و چون دیگه ازش استفاده نمیکنه شده انبار اسباب بازیهاش!!!با روروئک میره کنار تختش و منو صدا میزنه:ماما ماما    وقتی رفتم پیشش میگه: اییییییی  یعنی یکی از عروسکهامو بده هی باید یکی یکی نشونش بدم این خوبه؟؟؟؟اگر خوشش نیاد میگه:مه یا نه   ولی اگر خوشش بیاد میگه:بههههه    بعدش عروسکش روبغل میکنه میدوه و میره توی حال میذارتش روی میز و دوباره از اول تا اینکه تمام عروسکهاش رو بریزه روی سرهم و من دوباره اونارو برگردونم توی اتاق و سرجاش و باز هم ...
11 تير 1391

يكسال و يكماه و يازده روزگي

سال و ماه و روز گذشت. چهارشنبه ٧ تیر ١٣٩١ ١٦خرداد ٩١-  تهران،‌ منزل عمه انسیه ١٢ خرداد٩١- تهران،‌ خونه خودمون اینم یه عکس کاملا هنری!! ١٥ خرداد ١٣٩١- تهران، منزل خاله زهره نی نی ها به ترتیب از سمت راست: محمد کوچول توی نی نی لای لای- فراز توی ننی (ننو)- یاسمین زهرا توی بغل بابا احسان سپهر توی بغل عمو احمد و کوروش روی زمین ...
7 تير 1391

يكسالگي وبلاگ یاسمین زهرا و افتتاح وبلاگ خاله هدي

بدون هيچ مقدمه: امروز هرچند سرم خيلي شلوغ بود اما به واسطه بعضي مسايل تصميم نهاييم رو گرفتم و يه وبلاگ جديد اونم براي خودم راه انداختم، تا هرچي دلم ميخواد بنويسم و هرچه دل تنگم ميخواد يادداشت كنم. يه جايي بدون دخالت هيچكس... نمي دونم چرا فقط من نمي تونم هركاري كه ميخوام بكنم! اكبر و اصغر و تقي و نقي هم ميخوان نظر بدن. بابا ،من،‌ دلم ميخواد خيلي حرفها بزنم و خيلي كارها بكنم. خداروشكر كه هميشه هم در چارچوب قوانين شرعي و عرفي و مملكتي و ادب و انسانيت رفتار كردم ولي خب، نميشه ديگه! همه بايد نظر بدن. بنابراين ديشب به مامانم گفتم ميرم براي خودم وبلاگ ميزنم تا حداقل خواهرام و شوهر خواهرام و ني ني هاشون متضرر نشن. اين شد كه دست به ك...
5 تير 1391