خاله هدي مگه ميتونه آروم و ساكت بشينه و درمورد گل دخترو حرف نزنه! نفسم بند مياد از بس كه شيرينه و عسله و ماهه. واي خدا چطور بنويسم از محبت و مهربوني ياسمين زهراي نازم درمورد محمد كوچول. خيلي خيلي دوستش داره و حواسش بهش هست. 5شنبه گذشته 9 تيرماه، خاله زينب (دختر عمه من و دوست جون جوني مامان ندا) بعد از اتمام امتحاناتش از اهواز اومده بود شيراز و اومد پيش ما. ياسمين خانوم عليرغم همه تلاشها بغل خاله زينب نرفت و حتي نذاشت يه عكس درست و حسابي هم ازش بگيره. درگير شيطنت هاي خودش بود و درضمن خونه ما رو هم كرده بود بازار شام و همه چي رو ريخته بود بهم. خاله سارا اينا هم خونه ما بودن. ما كه ديديم ياسمين خانوم ننر! بغل خاله زينب نميره،&zw...