6 ماه و 23 روز هرروز زیباتر از دیروز
این روزها همون روزهاییه که مدتهاست من منتظرشم.
روزهایی که دخترم منو کامل بشناسه و بین من و بقیه تفاوت قایل بشه و از بغل همه حتی بابایی خودش رو خم کنه و بیاد بغلم.
روزهایی که دخترم از غریبه ها بترسه و گریه کنه و به بغل مامانش یا باباش پناه ببره و خودش رو بچسبونه بهمون و احساس امنیت کنه.
روزهایی که طنین صدای اون توی خونه بپیچه و جیغ و فریادش سر همه رو ببره.
روزهایی که ماما ماما بگه و وقتی خوابش میاد یا شیر میخواد منو با یه حالت گریه صدا بزنه چون فهمیده این نیازهاش رو فقط من میتونم برآورده کنم.
روزهایی که خونه رو با روروئک دور بزنه و کنجکاویهاش و شیطنتهاش چند برابر بشه.
روزهایی که من با ذوق و شوق براش غذا درست کنم و با هزار ادا و اصول بدم تا یاسمین بخوره.
روزهایی که صدای خنده یاسی و ذوق کردنش بشه بهترین لحظاتمون.
روزهایی که دخترم خودش به تنهایی بشینه واز هر طرف غلت بزنه.
روزهایی که وقتی میخوابه خونه سوت و کور میشه و دل من و باباش، براش تنگ میشه.
خدارو بینهایت سپاس به خاطر تک تک ثانیه های بی نظیری که توی این ٦ ماه و ٢٣ روز نصیب ما کرد.
بقیه عکسها در ادامه مطلب...