اولين يلداي عشقولانه با ياسمين زهراي ماه
ماه خوشگله، امشب اولين شب يلدايي بود كه تو بغلمون بودي و اساسي به خاطرت خوش به حالمون بود.(دقيقاٌ هفت ماه و سه روزگيت) البته يه ذره اخمات تو هم بود و كلا و اصولا، اصلاٌ خاله هدي رو تحويل نگرفتي و حتي نگاهشم نمي كردي. شايدم چون از ظهر اومده بودي خونه ماماني اينا و مهمون داشتن خسته شده بودي. بهرحال نمي شد كه ازت عكس نگيريم و اين شب رو از دست بديم. بنابراين تند تند مامان ندا دويد و رفت سفره نصفه و نيمه اي به اسم شب يلدا انداخت كه البته خيلي چيزاشو يادش رفت بذاره توش. آخه مامان ندا و بابا احسان بايد خونه اون مامان جونت اينا هم مي رفتن و يه كم دير شده بود. همون موقع هم شام باباجون از راه رسيد (پيتزا، همبرگر، سيب زميني سرخ شده) و استرس بيشتر شد چون غذا سرد ميشد و بقيه منتظر بودن (آقايون يعني باباجون، بابا احسان و عمو عليرضا). خلاصه دردسرت ندم يه چيزي انداختيم به اسم سفره و از ترس اينكه هندونه نخوري يه هندونه درسته گذاشتيم تو سفره. مامان ندا فقط يه انار رو قاچ زد و گذاشت نيم متري تو كه برش نداري و تو هم هي مي چرخيدي سمتش و مامان ندا هي جيغ ميزد حواست باشه نخوره! يه ظرف آجيل شيرين هم گذاشت اينور ديگه ات كه جنابعالي عين دزدا دست ميكردي توش و مامانت دوباره جيغ ميزد برش دار، نذار بخوره! خودمونيم مامانت خيلي استرس داره ها! شما هم ماشااله خوش اخلاق، تا ديدي اجازه هيچ كاري نداري زدي زير گريه!
(شرمنده همه به خاطر اين نحوه چيدن سفره!)
ببين از دست تو! آخه اين چه سفره ايه. همه چي با فاصله و بدون هماهنگي و ناقص و غيراستاندارد گذاشته شده. كلا ما بايد همه چي مون متفاوت باشه
ماماني (مامان جون) اومدن و تند زود سريع يه كادو كه براي ياسمين خريده بودن رو گذاشتن كنار سفره. ما هم كادو رو داديم شما. شماهم ماشااله انگار اين علاقه به خريد و عاشق كادو و چيزاي جديد رو خوب از مامان ندا به ارث بردي، خوشحال شدي و يه ذره لطف فرموده به ما خنديدين.
از بس مامانت شور زد كه واي الان اينو ميخوره، واي الان اونو برميداره، خاله هدي نشوندت پشت هندونه كه دوباره مامان ندا جيغش دراومد كه واي الان خودشو ميندازه زمين و سرش ميخوره به زمينو ...
يكي نيست به مامان ندا بگه نيگا، دخمله عين بچه خوب نشسته و هندونه رو تماشا ميكنه. چرا جيغ ميزني آخه
خلاصه دختر، يه چندتايي عكس گرفتيم و مامانت هي غر زد كه من دوربينمو نياوردمو و اين دوربين هاي شما خوب نيست و از اين حرفا درحاليكه دوربين خاله هدي مارك سونيه و دوربين باباجون كه كانن با 12.1 پيكسل فكر نكنم بد باشه (اين عكسا بده تو روخدا)
شام كه خورديم، حدود نه شب بود كه تند تند مامان ندا اومد و آجيل شيرين رو گرفت جلو همه و شماها به همراه خاله سارا اينا لباس پوشيدين كه برين. نه هندونه خوردين، نه انار و نه..
بعد از رفتنتون ماماني خيلي غصه دار شده بود، چون مي گفت كه قرار بوده براي امشب ياسي گلي كه اولين شب يلداي عمرشه برنامه خاصي داشته باشه. قرار بوده رو هندونه شكلك درست كنه (آخه دوره اش رو ديده- ماماني خيلي هنرمنده) و يه سفره با حال برات بندازه و بخصوص دمپخت شيرازي درست كنه ولي از بس سرش شلوغ بوده اصلاٌ يادش رفته امشب شب يلداست
بنابراين خاله هدي كه معمولا نخود هر آشي هست، براي اينكه ماماني دلش بيشتر نگيره، رفت و هندونه شما رو آورد و شروع كرد به حكاكي. كار هرگز نكرده و با ابزار جديد حكاكي ماماني حاصلشم شد اين:
باباجون و ماماني مثل اينكه خوششون نيومد چون تعريف نكردن. باباجون كه ميگفتن نوشتي يا حسين زهرا و ماماني هم مونده بود چي بگه. بهرحال اين هنر ابتدايي فقط براي ياسي گله بود كه اولين شب يلداش متفاوت باشه ولي شما نبودي كه با اين هنر خاله هدي عكس بگيريولي باز خاله هدي خيلي پررو تر از اينه كه درجا بزنه و نااميد بشه. رفت و دوستاي خوشگلت رو آورد و به جاي تو هندونه شب يلدات با اونا عكس گرفت:
اين عكس عروسك عزيز خاله هدي است كه عيد 89 توي حرم حضرت رقيه با زحمت ماماني به دست اومد. اسمش يا زينب هست آخه مدام يازينب يا زينب ميگه! درضمن تو هم عاشقشي و وقتي ماماني برات تكونش ميده هي نگاه پاهاي شَلش ميكني و مي خندي
اينم يا زينب و دختر خارجيه كه خاله هدي هيچوقت از قيافه اش خوشش نيومده
ديگه همين. خيلي حرف زدم. بايد برم و بخوام. فردا صبح بايد برم سركار دنبال يه لقمه نون.
همه اينا بهونه بود كه بگيم: ياسمين زهراي ناز، اولين يلدات مبارك
پ.ن١: ماماني (مامان جون) الان تا اين عكسا رو ديد، از سفره ايراد گرفت كه اين چيه گذاشتي رو وبلاگ دخملم.زشته! منم گفتم توضيحشو نوشتم چرا اين سفره ناقصه. بعدشم باز پرسيدم حكاكيم خوب شده؟ يه خنده اي كرد كه يعني اگه ميدادي خود ياسي حكاكي كنه بهتر ميشد. خلاصه كلي حالم گرفته شد.
پ.ن٢: یادم رفت یادی از نی نی زهرای گل که همچنان مسافره بکنم.الان پنج ماه و بیست و پنج روزه که تو دل مامانیشه (یکی دو روز این ور یا اونور) انشااله سال دیگه شب یلدا، با دو تا نی نی ماه یکی یاسی زهرا یکسال و هفت ماهه و دومی زهرا گلی نه ماهه چه بساطی خواهیم داشت. انشااله همه سالم باشیم و شاد و از این دورهم بودنها رو سالیان سال ببینیم. البته انشااله همه سالم و شاد باشن.آمین یا رب العالمین
(راستي ياسي گلي اين مطلب رو ساعت 12 تا يك نيمه شب اول دي 1390 برات نوشتم. به ساعت وبلاگ توجهي نكن.)