اولين بوسه ياسمين زهرا
جمعه 2/10/1390 يه روز به ياد موندنيه. ياسمين زر زر هفت ماه و پنج روزه بعد از دو روز كه هيچ واكنشي نسبت به احساسات خاله هدي نشون نمي داد، خاله رو حسابي تحويل گرفت. حتي از بغل ماماني (مامان جون) خودشو انداخت تو بغل خاله هدي. براي خاله دست و پا تكون ميداد و از اون خنده هاي دلبرانه ميكرد. خاله هدي هم ذوق زده شده بود و جيغ ميزد كه ياسي اومد بغلم، ياسي بهم خنديد و ... بقيه هم از شادي اون خوشحال مي شدن. اما اين همه ماجرا نبود...
ماه شب چهارده ما خوب ميدونست اولين بوسه اش رو، بايد روي گونه كي بزنه. روي گونه كسي كه همه عشقش و همه جونش، ياسي نانازه. جمعه دوم ديماه 1390 ساعت حدوداي سه و نيم بعدازظهر كه ياسي، مامان ندا، بابا احسان و خاله سارا و عموعليرضا خونه باباجون اينابودن و همگي داشتن فيلم ورود آقايان ممنوع رو ميديدن، يهو مامان ندا و ماماني شروع كردن به جيغ زدن و خوشحالي. ياسي خانم گونه مامان ندا رو بوس كرد.
خوشگل نازي نازي به درخواست مامان ندا چند بار ديگه هم اينكارو تكرار كرد. خاله هدي هم دوباره اومد وسط معركه، به ياسي گفت نيگا، و بعد گونه مامان ندا رو بوسيد و ياسمين زهراي خوشگل هم برگشت و گونه خاله هدي را بوسيد. همه دنيا يه طرف و اين بوسه هم يك طرف...(الان مي تونيد تصور كنيد خاله هدي در اون زمان به كجاها پركشيد) به درخواست خاله هدي، ياسمين دوباره خاله را بوسيد.و بعدش اين ياسمين بود كه بوسه بارون شد. بعداز اون درخواستهاي خاله سارا،ماماني و ... رو بي جواب گذاشت. تازه چند روز قبل از هفت ماهگي هم خانمي به تقليد از خاله هدي شروع كرد به دست زدن، حتي بعد از مامان ندا هم تكرار كرد. اما وقتي بابا احسان اومد جلوي بابايي هيچ عكس العملي نشون نداد و همه رو ضايع كرد. به خاطر همين عمل دخملي، ماهم يادمون رفت عكس بگيريم و يا حتي مطلبش رو توي وبلاگ بذاريم.
اينم عصر جمعه است كه ياسمين داره به ابراز احساسات خاله هدي جواب ميده. خاله اينجا مي خواست از ياسي و شيشه كوچولوي پستونكش عكس بگيره كه دخملي بازيگوشي ميكرد و نمي ذاشت.
اينجا هم كوشمولو تلاش ميكرد تا كاملا به حالت چهار دست و پا دربياد و شروع كنه به حركت. به زوري كه دخمل خانم داره ميزنه دقيقا توجه بفرماييد!
تو ميتوني خوشگله. تو ميتوني! تلاشها ادامه دارد...
اينم ياسمين و شيشه پستونكش كه بيشتر به عنوان ليسك يا دندوني ازش استفاده ميكنه و در اين بين مقداري هم آب نوش جان مي فرمايند.
و بالاخره اينم آخر ماجرا! مامان ديدا بابا حسان بليم خونمون، دلم بلاي خونمون تنگ شد(خداييش عجب شباهتي دارن اين شكلكها با عكسهاي بالايي!)