خاله كربلايي هدي يا كربلايي خاله هدي!
انشااله اگه واقعا خدا قسمت كنه و حضرت علي(ع)، امام حسين(ع) و بقيه بزرگواران اجازه تشرف بدن، فردا جمعه اينجانب خاله هدي ياسمين زهرا به همراه ماماني و باباجون ميريم پابوس همه بزرگواران درخاك خفته عراق. دو نوع حس عجيب اومده سراغم.خالص و بي ريا مثل يه آدم عادي بگم: يكي شوق رفتن و يكي ترس مردن!!!!!!!!! شوق رفتن به پابوس همه پدرانم يعني حضرت علي (ع)، امام حسين (ع) و امام موسي كاظم (ع) و همچنين زيارت عموهاي بزرگوارم حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد (ع) و امامان بزرگورار امامين عسكرين(ع) و.... حسي فراتر از احساسات عادي... اما نمي دونم چرا ترسي توي وجودم رخنه كرده، ترس مردن و به ديدار نرسيدن... نمي دونم شايد چون خيلي بد سفرم و بدتر از اون چون از جنگ خاطره خوبي ندارم... وقتي ميشنوم توي عراق انفجاري صورت گرفته ناخودآگاه وحشت ميكنم و همه اون خاطرات زشت جنگ جلوي ذهنم رژه ميرن.ولي خب وقتي مي بينم اين همه آدم دارن ميرن و عين خيالشونم نيست از خودم خجالت ميكشم. شايدم چون آدم وسواسي بدسفري هم هستم همه چيز برام سخت تر شده. هرچند خيلي سعي ميكنم آدم باشم و مثل بقيه هي به چيزي گير ندم ولي نميشه كه نميشه. براي رفتن به هر مسافرتي عين ننه پيرزنها همه چي با خودم ميبرم. پتوي مسافرتي، انواع ملحفه هاي يكبار مصرف جهت مصارف روانداز، زير انداز، رو بالشي، يه كيسه انواع داروهاي مختلف براي كليه امراض بشريت و حتي قطره هاي چشمي و...، انواع كرمها و لوسيونها و مواد بهداشتي، دمپايي براي هتل، براي بيرون از هتل!!!!! لواشك و آلوچه. آخه يه وقتي اگه اونجا هوس كردم دم دستم باشه بهتره تا اينكه خون به جيگر مامان و بابام كنم. احتمالا گردو و قند براي صبحانه هم مي برم (بدون درنظر گرفتن اينكه جديداٌ به گردو حساسيت پيدا كردم بايد گردو رو باخودم ببرم) و همچنين ليمو ترش كه بايد در كنار غذا ميل بفرمايم (هميشه تو هر مسافرت ميبريم و له شده بر ميگردونيم!)، قفل چمدون، قيچي و ...، سوزن و نخ (در معقولترين شرايط فقط مشكي و سفيد نه همه رنگها)، ناخنگير، ژل شستشوي دست، دستمال مرطوب و غير مرطوب، چسب زخم و ... كه همگي توي يه كيف جدا حتي خارج از شهر هم همراهم هستن (كه البته اينا ضرورين و فكر كنم همه ميبرن) كلا مثل عشاير كوچ نشين يه عالمه وسايل روي دوشمه و راه ميفتم ميرم سفر! تازه اونجا هم كه ميرسيم هي ميخوام گير بدم به اين و اون و زمين و زمون كه چرا اين اينطوريه و اون اونطوري! بخصوص اينكه اگه جايي تميز نباشه.......... واي همه دل نگرانيم اينه! تازه، از محاسن ديگه ام اينه كه هم بدسرمام و هم بد گرما. سرما منو ميكشه و كلا زندگيمو فلج ميكنه.
ادامه مطالب.... (اگه حوصله خوندن ندارين آخرش خيلي مهمه)
نوروز 89 جاتون خالي با ماماني رفتينم سوريه و لبنان رفتيم. خيلي سرد بود. ملت مشكلي نداشتن ولي من و مامانم هي لرزيديم و يخ زديم. آلودگي و كثيفي هتل و شهر و همه چي هم خيلي اذيتمون كرد. اما سرما پدرمونو درآورد. بقيه عين خيالشون نبود. تابستون 89 هم با كل خانواده رفتيم سفر عمره، باز منو مامانم نفسمون از گرما بالا نميومد. هرچي رو خودمون كار كرديم كه چرا اينجوري شديم نفهميديم. درحاليكه بقيه خيلي طبيعي رفتار ميكردن.
حالا هم قبل از سفر عتبات، ماماني هي ميره و هي براي من انواع لباس گرم ميخره. همش هم ميگه امكانات عراق خيلي پايين تر از سوريه هست و همين دلهره منو بيشتر ميكنه. حالا اين سفر چي بشه و بندگان خدا مامان و بابام چي از دستم بكشن خدا ميدونه.
جدا از اينا، چيزي كه حتما تو اين سفر خيلي اذيتمون ميكنه دوري ياسمين زهراست. اگه يكروز نبينيمش انگار يه گمشده اي داريم كه سالهاست نيومده. به ماماني گفتم اين همه سال ميخواستيم بريم كربلا (البته ماماني و بابايي قبلا رفتن) حالا بريم اونجا مي ترسم از فراق ياسمين همش گريه كنيم و به چيز ديگه نرسيم. ماماني و باباجون هم همش به ياسمين ميگن ما اين يه هفته رو چه جوري بدون تو سر كنيم. ولي بهرحال عقل سليم ميگه اگه امسال بريم سفر خيلي بهتره تا سال ديگه. چون سال ديگه هم ياسمين رو داريم و هم انشااله ني ني زهرا رو.
ديگه خيلي حرف زدم.
كلام آخراينكه از همه دوست جوني هام حلال بودي مي طلبم و انشااله ميرم كه نايب الزياره همه تون باشم. هركي كاري، پيغامي داره تعارف نكنه. اگه نخواستين كسي بفهمه تو نظر خصوصي بهم اطلاع بدين. اگه زماني هم كه سفرم (از جمعه 16 دي تا جمعه 22دي) مطلبي بود كه بايد مطلع بشم، تو وبلاگ ياسي پيغام بذارين مامان ندا حتما بهم اطلاع ميده.
دعا كنين برم و سفر پر از خير و بركت و آدم سازي رو داشته باشم. انشااله اگه اومدم كه درخدمتتونم ولي اگر ... حتماٌ هواي ياسمين زهراي نازم رو داشته باشين و به ني ني زهراي خوشگلم هم سر بزنين.
(اين يه درخواست جديه. در حد وصيت نامه): حتماً حتماً ياسي زر زر خاله هدي و ني ني زهراي گل خاله هدي رو حمايت كنين. خاله هدي غير از اين گلها و ماماناي نازشون دل مشغولي ديگه اي نداره. حلالم كنين
براي ياسي زر زر خودم: خيلي سعي كردم حرف بي ربط نزم و مثل يه كسي كه ميخواد بره خط مقدم جنگ، تو دل خودم و ديگرونو خالي نكنم. ولي نشد كه نشد. ناناسي، حواست به خودت و مامان ندا باشه. وقتي برگشتم ميخوام خوشگلتر و تپلتر و ناز تر ببينمت. به اون دندون كوشولوها هم بگو تا زماني كه خاله نيومده حق ندارن بيان بيرون. وقتي خاله هدي اومد اولين كاري كه ميكني مثل يه فرشته مي پري تو بغلش. حتي ميتوني لپشو چنگ بزني (ولي فرشته ها كه چنگ نمي زنن). دخمل خوبي باش. اگه خاله اومد مياد و دوباره ميخوردت، باهات بازي ميكنه، باهات تمرين ميكنه، باهات غذا مي خوره... اگه هم خاله نيومد... بدون خاله هدي هميشه دوست داره... مراقب مامان ندا باش...
براي ني ني زهرا گلم: ناناسي، كوشمولوي خودم، هميشه منتظرتم... دوست دارم سالم و زيبا به دنيا بياي و يه دنيا پر از شادي در انتظارت باشه... آرزومه ببينمت. انشااله كه هستم و اين آرزو حقيقت پيدا ميكنه ولي اگه نبودم... بدون يه خاله هدي با يه دل پر از آرزو منتظر اومدنت بوده... بدون كه هميشه دوستت داره... مراقب مامان سارا باش...