ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

ياسمين زهرا و دو كار جديد در يك روز

1390/11/12 11:52
نویسنده : خاله هدي
1,186 بازدید
اشتراک گذاری

از ديروز غروب 11 بهمن 90 خداي مهربون دوباره يه نگاهي به شهر تشنه ما كرد و بارون رحمتش رو فرستاد. در حاليكه همه كشور رو برف و بارون فرا گرفته بود، همه شيرازيا نااميد از بارش رحمت الهي شده بودند و با حسرت به اخبار آب و هواي ساير نقاط كشور نگاه مي كردند. داشتيم اساساً عقده اي مي شديم كه ديديم نه بابا ما هم خدايي داريم مهربونتر از همه چيز و همه كس.دوباره شور و شادي شيراز رو فرا گرفت...

ديشب ياسمين زهراي گل منگلي ما با مامان و بابا توي هواي باروني اومدن پيشمون. از اونور خاله سارا و عمو عليرضا هم كه همش درگير كاراي اتاق ني ني محمدن با كلي خريد اومدن و جمعمون جمع شد. قبل از اون مامان ندا تا اومد گفت كه ياسمين يه حركت تازه ياد گرفته و به سمت وسايل و آدما با انگشت سبابه اشاره مي كنه و ميگه ايييييييييييييييييي . بعدشم خوش خنده خانم شروع كرد براي من و باباجون بازي درآوردن و اشاره كردن و اييييييييييييي (E كشيده) گفتن. كلي ذوقش كرديم و خورديمش. مامان ندا و ماماني هم توي اين فاصله توي آشپزخونه داشتن شام درست مي كردن.

يادم رفت بگم. وقتي اومدن يه مجله شهرزاد هم خريده بودن كه عكس خانم خانماي ما توش چاپ شده بود. البته عكسه كوچولو بود و مربوط به پنج ماه و بيست و شش روزگي ياسي زر زر و جشن آرمه داري خاله سارا بود. ماماني (مامان جون) كلي غر زد كه چرا عكس بهتري از ياس من نفرستادين. بچه يه وري افتاده و ... و جالب بود كه مامان و باباي ياسي هم ميگفتن اون يكي ديگه اين عكس رو پسنديده و فرستاده و حرف ماماني رو تاييد مي كردن كه منم بهش گفتم ولي خب مثلا باباش اينو دوست داشته يا مامانش اصرار داشت اينو بفرستيم.

ياسي خانم هم وقتي عكسش رو بهش نشون دادم كه ميون بچه هاي ديگه بود كلي ذوق كرد و ميخواست ني ني ها رو بگيره و تكون تكون بده كه نذاشتم چون مجله رو داشت ميكرد تو چشم خودش.

بقيه اش در ادامه مطلبه...

داشتم حرف ميزدم كه يهو قضيه مجله اومد وسط و يادم رفت...

من و باباجون ديشب كلي با ني ني بازي كرديم. باباجون هي براي ياسمين شعر ميخوندن و مشكوله مشكوله كردن.

باباجون دراز ميكشن و ني ني رو ميذارن روي قفسه سينه اشون و دو تا دستشو ميگيرن و به سمت جلو و عقب ميبرنشو ميخونن:

مشكوله، مشكوله   بند مشكُم زنجيله   آب مشكُم انجيله  (حالا كاملشو بلد نيستم بعد مينويسم. به لهجه شيرازي و به زبون ني ني ها خونده ميشه ( در مورد مشك آبه)

ياسمين هم كلي ذوق ميكنه و ميخنده و ديشبم همينطور بود. بعدش اومد دوباره نشست تو بغل خاله هدي و با بع بعي و يا زينب خاله كه عاشقشونه شروع كرد به بازي. (اين ياسمين زهرا هم مثل بچگي هاي مامان ندا و خاله سارا عاشق عروسكها و اسباب بازي هاي خاله هدي ست. با اينكه كلي اسباب بازي و عروسك دارن و داشتن ولي اسباب بازي هاي خاله هدي براشون يه مزه ديگه اي داره! شايد چون خاله هدي رو اموالش خيلي حساسه!قهقهه- اما اين بار بر خلاف گذشته خاله هرچي رو كه داره ميده تا ياسمين ازش لذت ببرهمژه)

باباجون با ياسمين نشونه بازي كردن و ياسمين خوشگلم دستشو دراز ميكرد به سمت باباجون و هي بلند ميگفت:‌ ايييييييي و در بينش ميخنديد و براي باباجون موش ميشد. خيلي ناز بود اين حركتش.

خاله سارا و عمو عليرضا كه اومدن كلي عروسك و استيكر براي اتاق محمد كوچول خريده بودن كه خانم خانماي ما حتي زورش اومد يه نگاهي به عروسكاي خوشگل محمد آقا بكنه و خيلي تعجب كرديم ولي از استيكر ها خوشش اومده بود و هي تكونشون ميداد...

موقع شام، همه سر سفره بودن غير از من و ياياسي بامزه. ياسمين براي عمو عليرضا ذوق ميكرد و هي انگشتشو به سمتش نشونه ميرفت و ميگفت:‌ اييييييييييييي. عمو هم هي ميگفت خيلي خوشگلي خيلي نازي. هر كاري كردم نمي نشست روي زمين و ميخواست بايسته و يا بشينه توي بغلم. منم نشوندمش توي بغلم و داشتيم بازي مي كرديم كه يهو ماماني (مامان جون) كه پشتشون به ياسمين بود و سر سفره بودن برگشتن و قربون صدقه ياسمين رفتن. ياسمين دستاشو به سمت ماماني دراز كرد و شانه (كتف) ماماني رو گرفت و بدون كمك، خودش بلند شد و ايستاد و چون خيلي ذوق زده شده بود ماماني رو فشار ميداد و سرشو هي ميزد به شانه ماماني. هر كاري كردم نمي نشست كه. اگه مي نشست هم، دوباره لباس ماماني رو ميگرفت و بلند ميشد و ذوق ميكرد. درضمنش با اشاره به سمت بقيه ميگفت: اييييييييييييي.

ديشب هي ميگفتيم تصور كنين ياسمين با اين قد و هيكل راه بره. يه ني ني حدود هفتادسانتي توي دست و پاي آدم راه بره چي ميشهههههههههه!

ماه تر شده بود دخملي ناناز ما. هي ميخنديد و موش ميشد و دلمونو ميبرد. انگشت اشاره اش رو هم نگو. عين يه تير عشقولانه ميرفت تو قلبمون.قلب

يه چيز ديگه كه درمورد ياسمين خانم بايد گفت اينه كه تا زماني كه مامان ندا رو نديده يا صداشو نشنيده بغل باباش، من يا ماماني و ... مي مونه و بازي ميكنه و ميخنده. اما حتي اگه تو اوج خنده و شادي هم باشه و مامانشو ببينه و صداشو بشنوه اداي گريه رو در مياره تا بره بغل مامانش.

بابا احسان رو كه مي بينه مثلا گريه ميكنه. تازه فهميديم چرا اين بچه اينكارو از سه چهارماهگي انجام ميده.  اين يعني اينكه ميدونه بابا احسان مسئول بردن بيرونشه و اداي گريه رو در مياره كه باباييش زودتر ببردش بيرون. آخه اين ني نيه خيلي عشق گردشه! درضمن خيلي سياست مدارهمتفکر

يه مطلب جالبم اينه كه كلاً وقتي كسي نماز ميخونه بهش خيره ميشه و براش جالبه كه اين داره چي كار ميكنه. وقتي هم كه مامانش ميخواد نماز بخونه اولش شروع ميكنه به غر زدن كه بيا منو بغل كن ولي جالبه وقتي مامان ندا مشغول نماز خوندن ميشه، (بر خلاف مطلب بالا) نگاش ميكنه ، لبخند ميزنه و بالا و پايين ميشه (با شادي) و با عروسكاش بازي ميكنه. دوباره نگاه مامان ندا ميكنه باز لبخند ميزنه،با شادي بالا و پايين ميشه و بازي ميكنه. همش سرك ميكشه مبادا مامانش ولش كنه و بي صدا بره و وقتي ميبينه مامانش هست و داره دولا و راست ميشه دلش آروم ميگيره.

راستي ياسمين زهراي ناناز ديشب 11 بهمن 90 شما، هشت ماه و 14 روز داشتين.

مامانش زودي عكس بذار من عكس ندارم!

گذاشتم خاله هدی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

خاله هدي
12 بهمن 90 11:56
مامانش يه عكس از ديشب بذار با انگشت اشاره و eeeeeeeeeeeeee گفتنش


خالش دیشب ازش عکس ننداختم
مهدیه(مامان ریحانه)
12 بهمن 90 12:10
ماشالله به این دختر... خیلی عکساش قشنگن


خاله جون خودش خوشگلتر از عكساشه. به نظرمن همه خوشگلياش توي عكس نميفته.جون خودم راست ميگم.(خاله هدي)
خاله هدي
12 بهمن 90 12:16
چرو اخم كردي ناناسي ماماني پوفتو دير آماده كرده الان ميام ميخورمتا
فرزانه مامان آنيسا
12 بهمن 90 12:51
مامان ياسمين جون عكس دختر گلتو توي مجله ديدم و كلي خوشحال شدم به شوشو گفتم من اينو ميشناسم از بچه هاي لينكدونيمه انشاال.. هميشه شاد و خوشحال باشيد

ممنونم خاله جون. شما و خانواده هم انشااله هميشه شاد و خوشحال و موفق باشيد.
مامان گلي
12 بهمن 90 15:11
قربون نوه زرنگم بشم من
مامان ریحانا
12 بهمن 90 15:38
سلام
7000 تایی شدنتون مبارک همینطور 8 ماه و 14 روزگی یاسی جون
قوربون ایییییییییییی گفتنت بشم خاله
مامانم مثه جوراب یاسی رو البته رنگ قرمزش خریده اما براش کوچیک
مامان الان یاسمین چند کیلو؟

ممنون خاله سيما جونم. مامان ندا بعدا خودش بهتون ميگه من چند كيلوام. آخه خاله هدي درمورد گفتن قد و وزنم از مامانم اجازه نگرفته.ولي اينو بدونين قيافه ام كپلويي ولي وزنم كمتره.
خاله جون...
12 بهمن 90 18:17
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه ! از آن پاک تری.
و بهاری؟؟؟
نه
بهاران از توست
از تو میگیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را...

برای یاسمین زهرای عزیزممم!
این شعرو همیشه مامان و بابام واسه سینا میخونن...
حالا منم تقدیمش میکنم به یاسمین


مرسي خاله هدي جووون. خيلي دوست دارم. اگه عكساي جديد از سينا كوچولو داشتين و ما مي تونستين ببينيم دريغ نكنيد. ني ني سينا حتما الان مردي شده واسه خودش
خاله سارا
12 بهمن 90 21:57
ای قربون عروسکم بشم که بغل همه میره جز من که عاشقشم

خاله آخه من از شمك شما مي ترسم خيلي بزرگه. مامان ندا ميگه توش يه ني ني خوگشله ولي باز من مي ترسم.
فرناز/مامان ريحانه
13 بهمن 90 5:52
الهى چه نازى تو جيگر،
خاله هدى نازنين،
چندتا عكس از ريحانه گذاشتم خواستى سر بزن.


چشم خاله اومدم
مامان رها
13 بهمن 90 10:56
وای خوشکل خاله چقدر ناناز شدی دیگه به ما سر نمی زنی
بلای خاله منتظرت می مونم عکساتم خیلی نازن
می بوسمت

مرسي خاله. چشم با مامانم يا خاله هدي ميايم پيشتون
مامان زینب
13 بهمن 90 15:18
چقد زرنگه هاااا از الان فهمیده چیکار کنه که بغلش کنین و ببرینش بیرون وای به حال بزرگیشششششششش

ني ني سياستمدار يعني اينننننننننننننن
مامانی درسا
13 بهمن 90 18:23
قربون این جگر طلای خاله که این قدر باشه . ماشاالله .
مامان سایان
14 بهمن 90 16:55
عزززززززززززززززیییزززم یه مدت بود وقت نکردم بیام به وبلاگت سر بزنم ماشالااااااا هز رور داری بزرگنر و دوست داشتنی تر میشی نانازم با اجازه مامانت میخوااااااااامممم یه ماچ گنده از اون لپات بگیرم میشه؟؟؟؟؟
نگین مامان رادین
15 بهمن 90 18:02
…´´´´´´´´´´´,;****,´´´´ ´´´´´´´´´´´´,*¨¨,“¨¨*,´´´ ´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@“;“;;-… ´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨“)““-““““ ´´´´´´´´//,***¨¨¨¨* ´´´´´´´(,(**/*“¨““¨¨* ´´´´´´((,*/*;*)¨¨¨¨* ´´´´´((,**)*/**/¨¨¨”¨* ´´´´,(,****.*¨¨¨¨¨¨* ´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨* ´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨* ´´,***/*)¨*¨¨,¨* ´)*/*)*)*¨¨* /**)**¨¨“\\)\\) */*¨¨¨¨,…)!))!)…..,( “,¨¨¨¨_)–“–“——/_.
مامان الینا
15 بهمن 90 22:50
مبارک باشه8ماه و14روزگیت فداااااااااااااای تو