ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

يه هفته حرف درمورد ياسمين

1390/11/20 13:02
نویسنده : خاله هدي
1,534 بازدید
اشتراک گذاری

اين مدت سرم خيلي شلوغه و درست نمي تونم بيام بحرفم. بنابراين امروز توي بيست دقيقه اي كه وقت دارم هرچي مي تونم مي نويسم. (مامان ندا اگه چيزي از قلم افتاده تصحيح كن لطفا)

ناناسي گلي، خاله هدي رو خيلي دوست داره. بعداز ظهرها كه ميرم خونه معمولا همراه مامانش خونه ماست. دو سه ماهي هم هست زماني كه من ميرسم خونه (حدود سه بعداز ظهر) با ماماني (مامان جون) توي اتاق آخري هستن و ماماني دارن پوشكشو عوض ميكنن و براي همين كلا خيلي سرحاله. ناناسي ميدونه كه وقتي اين موقع ها با ماماني ميرن توي اون اتاق و قراره پوشكش عوض بشه يه اتفاق ديگه هم ميفته و اونم اينكه خاله هدي از سركار مياد پيشش. (چه همزماني ميمون و مباركيييييي!!!قهقهه) براي همين تا كوچكترين صدايي از بيرون اتاق ميشنوه (به گفته ماماني و مامان ندا) مدام سرشو ميچرخونه به سمت در اتاق و منتظر ميمونه تا من از در بيام تو. منم وقتي ميرم خونه و صداش ميزنم با خنده و شادي فراوون و دست و پا زدن خودشو ميندازه توي بغلم. (دل همه تون بسوزه اساسيمژهنیشخند) ولي خب چون شرايط مناسب نيست مجبورم فقط باهاش حرف بزنم تا بعد كه پوشكشو بستن بياد بغلم. البته تمام تدابير شرعي لازم در مواقع بين الپوشكين! توسط ماماني و مامان ندا انديشيده ميشه و احدالناسي نمي تونه ياسي خانمو ديد بزنهابرو

 حالا بريم سر موضوع اصلي (بقيه در ادامه مطلب...)

دوشنبه اين هفته 17 بهمن ماه ساعت سه بعداز ظهر خسته و نالان از كار طاقت فرسا، رفتم خونه. ديدم كه ياسي كوشولو و ماماني توي اتاق آخرين. رفتم و لباسمو عوض كردم و دست و رومو شستم و يه بشقاب پر از پلو و خورشت سبزي خوشمزه براي خودم ريختم و با سيني غذا رفتم پيش ياسمين. كلي ذوق كرد و دست و پا تكون داد بعد بدون توجه به من يه نگاهي به ظرف غذام كرد و برگشت روي شكم و درحاليكه ماماني هي روي پاهاشو با پتوش مي پوشوندن، گارد چهار دست و پا رفتنو گرفت و خودشو پرت كرد به سمت جلو. نگاش فقط به سيني غذا بود و هي دستشو خيلي سوزناك دراز مي كرد كه به ظرف برسونه. من، ماماني، مامان ندا و خاله سارا هم از بس جيغ زديم و ذوقش كرديم كه خودمون افتاده بوديم روي خنده. زودي با موبايل از اين وضعيت خنده دار و جالب فيلم گرفتيم و مامانش هي ميگفت ياسي راه افتاد (همون چهار دست و پا رفتن) و قربون صدقه اش مي رفت و من هم يه ذره از پلو رو ميذاشتم توي دهنش بچه بيشتر حمله ور مي شد. خاله ساراي ذوق زده هم همزمان با عموعليرضا حرف مي زد و جيغ ميزد ياسي داره راه ميره. ديديم بچه خيلي ولع داره غذاي خودشو آوردم كه بهش بدم ظرفو محكم ازم گرفت و با دست رفت توش و خاله سارا و ماماني و هم خودشو كثيف كرد.

خيلي خنديديم و جيغ كشيديم بعدش تازه يادمون اومد اين همسايه هاي پاييني بندگان خدا تازه يكي دوهفته اس اومدن اينجا و حتما پيش خودشون فكر ميكنن اينا چشون میشه كه هر بعدازظهر شروع مي كنن به جيغ زدن و ياسي ياسي گفتن.

خلاصه دخمل طلاي ما بالاخره در روز دوشنبه 17 بهمن 90 در هشت ماه و نوزده روزگي اقدام به چهار دست و پا رفتن كردن. محركشون هم ظرف غذاي خاله هدي و بهتر بگيم بوي عطر  چلو خورشت سبزي ماماني (مامان جون) بود. ني ني ما هنوز كامل اصول درست چهار دست و پا رفتنو بلد نيست. ابتداي كار رو خوب مياد و روي دست و پاهاش بلند ميشه ولي موقع حركت به سمت جلو محكم خودشو پرت ميكنه طوري كه صداي برخورد قفسه سينه اش به زمين آدمو اذيت ميكنه. ني ني گلي تقصيري هم نداره كه تا الان نتونسته چهار دست و پا بره. آخه بچه روي زمين نمي مونه كه. همش توي بغل اين و اون نشسته و داره مي خنده. كي دلش مياد اونو ول كنه روي زمين به حال خودش.

ياسمين عاشق اتاق خاله هدي ست. اتاقم عين زمين شخم زده و يا بهتره بگم مثل مناطق عمليات جنگي شده. از اونايي كه روزي ده بيست تا بمب خوشه اي به هر گوشه اش زده ميشه. از يكماه پيش كه از كربلا اومديم اصلا حوصله ام نشده مرتبش كنم و هر روز به فضايل اين اتاق افزوده ميشه. وقتي ياسمين رو بغل مي كنم به نوعي اشاره ميكنه كه بريم توي اتاق من. قبل از ورود به اتاق ذوق ميكنه و وقتي وارد ميشيم دست و پا ميزنه. سرشو هي ميگردونه و به اينور و اونور با شادي و تعجب و لذت نگاه ميكنه. (فكر كنم عاشق خريد توي شنبه بازار و جمعه بازار و ... باشه) اسباب بازي هام (ببخشيد!!!!!) رو كه صاحب شده. يه بع بعي تپل از خانواده Timmy دارم كه خاله سارا وقتي از سوريه اومدم برام آورد و گفت به جاي گوسفندي كه بايد جلوي پات قربوني كنيم اينو خريدم. يه عروسكم به اسم يازينب كه قبلا توضيحشو دادم (الان يا زينب با الطاف بي شائبه ياسمين جان به مرحله 90 درصدي جانبازي رسيده) و يه عروسك مدل باربي كه اونم از سوريه آوردم و از بس پاهاشو ليس زده كه بيچاره غش كرده. اينا رو ياسمين از توي اتاقم وقتي دور ميزديم و ذوق ميكرد برداشته و الان ديگه وسط هال ولو هستن. روي تخت من هم راحت ميشينه و صدا هم نمي ده و به دور و اطراف نگاه ميكنه. درضمن عاشق عكس ني ني گولويي هاي منه كه بالاي ميز كامپيوترم گذاشتم. عكس رو يادم باشه براتون بذارم دقيقا هشت ماهه هستم با دو تا دندون كوشولو.

 يه چيز ديگه نگفتم. بچه ددري عشق بيرون، ديروز چهارشنبه يك ذوقي ميكرد كه بيا و ببين. ديشب مهمون بودن خونه عمه باباش. موقع رفتن شروع كرد به داد زدن و جيغ كشيدن و بلند: دد دد دد گفتن و خنديدن. از بس ذوقش كرديم و خنديديم فكر كنم همسايه ها شاكي بشن. دوباره بندگان خدا(ياسمين و مامان و باباش)  آخر شب اومدن منزل ما تا باباجون كه دو روز بود ياسمين رو نديده بودن خانمو ببينن. موقع رفتن به بيرون ساعت 11 و اندي شب دوباره دخمله شارژ روحي شد و ...

مامان ندا اضافه میکنه:دیشب خونه عمه بابا احسان دعوت بودیم یاسمین کفشاشو گرفته بود دستشو بازی میکرد عمه جون بابایی اومدن و گفتن یاسمین کفشاتو بده به من یاسمین تو جهی نکرد وقتی عمه جون رفتن و روی مبل نشستن یاسی کفشاشو تعارف میکرد به عمه جون تا ایشوت میومدن نزدیک دوباره دودستی کفشاشو میچسبید و نمیداد و این کا ر رو هی تکرار کرد و ما کلی از دست این بلا خندیدیم

-یاسمین زهرا تا به باباجون(بابای بابایی) میرسه دستشو اشاره میکنه به چراغ و لوستر اتاق آخه بابا جون یاسی رو بغل میکنن و یاسی با دست میزنه به آویز لوستر و وقتی میگیم یاسی کو چراغ ؟با دست اشاره میکنه طرف چراغبغل.

-تازگیها اونقدر توی ماشین با هیجان میرقصی و بالا و پایین میری که دیشب محکم سرت رو زدی به چونه من!

-موقع دیدن برنامه کودک یا کلا دیدن نینی سریع با انگشت کوچولوش بهشون اشاره میکنه و بعضی وقتها مثل همین ٢ دقیقه پیش براشون بای بای میکنهلبخند.

-عکسارو همین جوری انداختم چون حیفم اومد شما نبینین!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله هدي
20 بهمن 90 13:29
مامانی طهورا
20 بهمن 90 15:10
بوس بوس بوسچه لپای خوشمزه ای مامانی چیکار کردی لپاش اینطوری شده به ما هم بگوخدا حفظش کنه
مامان گلي
20 بهمن 90 15:31
ببخشيد اين اتاق صورتي خوشگل مال ياسمين زهراي گلم هست يا مال خاله هداي باسليقه .همسايه محترم هم كم كم عادت ميكنن چون ماهم وقتي كيميا هست اينقدر جيغ وداد ميكنيم ودست ميزنيم واصلا توجه به ساعت نداريم كه چه موقع روز يا شبه وقتي كه كيميا نيست همسايه البته خواهرشوهرم مياد ميگه كيميا رفت
عمه زهرا
20 بهمن 90 15:49
قربون تيزهوش خودم برم عروسك خوشكل عمه
نانازیا
20 بهمن 90 16:07
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
مریم 1007 - مامان سپنتا
20 بهمن 90 22:30
یاسی نازنینم مبارک باشه چهاردست و پا میری عزیزم .خاله بهترین ها رو برات آرزو می کنه دخمل زرنگ و بلا
خاله جون...
20 بهمن 90 23:16
الان دیگه با مامان یاسمین خانوم موافقم که نی نیمون یه کم لاغر شده
چهار دست و پا رفتنش خیلی باحال بود
حالا چرا میپره که بخوره زمین؟؟!!!!!؟؟؟؟؟؟
زنده باشی عزیزمممم
همسایه ها هم دیگه باید عادت کنن به خونواده های نوه دار اونم نوه یکی یه دونه
ما که خونمون آپارتمانی نیست ولی اگه توی حیاط یا بهارخواب باشیم بازم صدای جیغ و داد و ذوق فراوان میره اسمون هفتم

آخه ما هميشه از همسايه ها ايراد ميگيريم كه چقدر صدا ميدن. تا حالا كسي صداي ما رو نشنيده بود ولي الان همه محل شنيدن
مامان گلي
21 بهمن 90 0:36
خاله جون چيكاركردين دخملم چي ديده اينجوري لباشو گاز گرفته

من به خدا بي تقصيرم. كار مامانشه
عموامير
22 بهمن 90 0:17
سلام عمويييييييييي
عكسات خيلي قشنگن تبريك ميگم به كسي كه ازت عكس ميگيره

amo joon ina ro khale hoda gerefte.
میترا
30 بهمن 90 2:18
یاسی جونم تو هم مثل کیمیا لپات داره کوچولو میشه من لپ می خوام