ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

اولين جمله سه كلمه اي

1391/4/14 4:31
نویسنده : خاله هدي
1,099 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه شب 12 تير91 بعد از مهموني خونه عمو رضا حدوداي دوازده شب با ماشين خاله سارا اينا داشتيم برمي گشتيم خونه، ياسمين شيطون بلا و مامانشم با ما بودن. دخترك از خوشحالي جيغ ميكشيد و شادي ميكرد طوري كه همه مي پرسيديم اين مگه چي خورده؟؟؟نیشخند مامان ندا در همين زمان از ياسمين پرسيد: ياسمين كو بابا احسان؟ ياسمين در حاليكه توي بغل مامانش ايستاده بود و روش به پنجره بود گفت:‌ بابا يَفت دَدَ (بابا رفت دَدَ). واييييييييي جيگرتو كوچول من! ما كلي ذوق زده شديم و مامانش دوباره ازش درمورد بابا احسان پرسيد و ياسي دوباره و در دوكلمه تكرار كرد: يفت دَدَ.

اين اولين جمله سه كلمه اي بود كه ما از ياسمين خانم شنيديم.

ياسمين جمله هاي يه كلمه اي هم خيلي وقته به كار ميبره مثل: نيس (نيست)/ يفت (رفت) / بييم (بريم)

يا جمله دو كلمه اي: مَن بي (بده به من).

ياسمين در حال انجام بازي كامپيوتري- تو يه حركت 200 امتياز هم گرفت ولي به دليل كمي سواد و تجربه مي باخت!قهقهه

بقيه عكسها و مطالب در ادامه مطلب...

بازم دل نگراني ياسمين براي محمد:

توي مهموني خونه عمو رضا،  وقتي عمو مهدي رفت سراغ محمد،‌ ياسمين دوباره شروع كرد به گريه كردن و جيغ زدن و هي ميگفت : مَمُد من، مَمَد منه!  همه مونده بودن از حركات اين دخمله كه چه جور حواسش به محمده. مجبور شديم دخملو رو ببريم تو حياط. من بعداز چند دقيقه رفتم و ديدم هنوز بغض كرده و ناراحته كه مامان ندا گفت،‌ خاله هدي ببرش پيش محمد تا ببيندش. وقتي رفتيم داخل اتاق و ديد كه محمد توي بغل خاله ساراست،‌ شروع كرد به خوشحالي و ذوق كردن.

چند دقيقه بعد مامانش دوباره بردش توي حياط تا اونجا بهش غذا بده، ياسي عمو مهدي رو ديد كه از توي حياط داره ميره داخل ساختمون، باور نمي كنين ولي خدا شاهده روي زمين به سمت داخل خم شد تا چهاردست و پا بره و با ناراحتي و گريه مي گفت: ممد... دلم كباب شد براش و بغلش كردم و بردمش داخل تا ببينه عمو محمد رو بغل نمي كنه كه البته عمو مهدي هم رفت و دقيقا محمد رو بغل كرد و جيغ ياسمين بيشتر دراومد!

- راستي اونشب تولد محمد پسر عموم هم بود و آخر شب كيك تولد هم زديم تو رگ. البته ياسمين خانم كه مجوز خانم دكترش رو هم گرفته بود يه كمي از كيك تولد در حد يكي دوسانت (البته از قسمت بدون خامه اش)‌ خورد و كيف هم كرد.

ياسمين درحال ياد گيري برنامه موبايل پسر عمه قاسمه! دقت رو داشته باشينقلب

ياسمين گير داده بود به امير علي و ميخواست باهاش بازي كنه كه اين پسمله هم انگار نه انگار و سرگرم موتور بازي روي موبايل بود. ياسمين هم نامردي نكرد و يكي دوبار انگشتش رو گذاشت روي موتوريه و اونم سرعتش زياد شد و اميرعلي باخت. توي يه حركت ديگه هم رفت و با زور و قدرت تبلت خاله مائده رو از چنگ اميرعلي درآورد و اونم مات و مبهوت مونده بود.

(ماشااله به ياسمين زهراي ناز خودم كه مثل خودم حريف هرچي پسرهقلب)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان محدثه
14 تیر 91 3:15
گلم به وبلاگ زهرای من سر بزنید دوست داشتید نظر بدین تا شما رو لینک کنم


چشم حتما
خانم معلم
14 تیر 91 11:07
سلام
منم میگم:من بی یعنی بیا پیش من


خيلي جالبه خاله جون
یاسمین
14 تیر 91 11:26
سلام خدا برات حفظش کنه خدا موفق کنه مثل همیشه پیروز باشه بای


مرسي خاله خوشگله
خاله جون
14 تیر 91 15:37
ای جونم مبارک باشه اولین جمله گفتنت
خاله هدی پس عکسای محمد توی مهمانی کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟


از محمد عكس نگرفتم
نگین مامان رادین
14 تیر 91 18:23
این روزها که حادثه بیداد می‌کند

دل از فراق روی تو فریاد می‌کند

برگرد ای مسافر تنهایی فاطمه

بانگ تو قلب فاطمه را شاد می‌کند
نیمه ی شعبان سالروز ولادت یوسف فاطمه مبارک

عيد شما هم مبارك باشه عزيزم

خاله جون
14 تیر 91 19:42
چراااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


خاله من يه سرم و هزار سودا. ماماناشون بايد به فكر باشن و عكس بگيرن. اونموقع هم محمدي خواب بود
اشلي
14 تیر 91 20:44
سلام...........
آپم..........


ببخشيد دير رسيدم
فرناز/مامان ريحانه
15 تیر 91 2:03
هزارماشاا... به ياسى ناناسى.
نحاناى ما هنوز 2 كلمه اى هم نشده. ههههه


نازي خوشگله. خاله منتظر باش همين چند روزه شروع ميكنه به جمله گفتن
مامان ریحان عسلی
15 تیر 91 21:07
سلام
ماشالا هزار ماشالا به شیرین زبونی ها و شیرین کاری هات یاسی جون
میگم این قضیه کیک چی بیده ؟
میگم خاله هدی حالا شما تا الان حریف چند تا پسر شدید


كيك تولد پسر عموي منه.
مامان قند عسل
16 تیر 91 1:13
ماشالله به این دختر باهوش و خوش زبون و دوست داشتنی


مرسييييييي
عمواميرنازنازي ياسمين
16 تیر 91 13:40
واييييييييييييييييييييييييي قربونت برم عزيزم تو حريف همه ي پسراي فداي تو بشم بيا با عمو جون يكم حرف سه كلمه اي بزن ديگهههههههههههههخيلي جيگر شدي عزيز دللللللللللللللللللللللللللللللللللل
مامان صدف
17 تیر 91 9:45
وای که چقدر کاراش منو یاد صدف میندازه. موهاشم همین طور.


آره خيلي شبيهن
فرناز مامان ایلیا
18 تیر 91 1:26
آخی...جونم....دلم میخواد صداشو بشنوم...

بخورمش...ببیم بیون...جووووووووووووووووووووونم....

کاش تهران بودی...هر روز میومدم میخوردمت....


خاله يه سر بياين شيراز بد نيستا. ماهم ايليا خوشگله رو مي چلونديم