سومین سالگرد ازدواج
امروز یعنی ٢١ آبان ١٣٩١ مصادف میشه با سومین سالگرد ازدواج من و بابا احسان.از صمیم قلب خوشحال و خوشبختیم.خدارو شکر
بقیه در ادامه مطلب...
دیشب به همین مناسبت یه مهمونیه کوچیک ترتیب دادیم تا این همه خوشبختی رو همه با هم جشن بگیریم و شاکر باشیم(توضیحات مهمونی دیشب بمونه برا بعد).
امروز ظهر بابا احسان زودتر از سر کار اومد تا نهار باهم بریم بیرون و یه جشن کوچولوی سه نفره بگیریم.به رستوران که رسیدیم شما ٣-٤ تا پیشی دیدی و جیغ و دادو فریاد و خوشحالیییییییییییییییییییییییییییییییی زیاد!آخه پیشی دیدن اونقدر ذوق داره!(هر روز که میریم خونه خاله هدی میری بغل خاله و میگی موم موم یا پیس یعنی بریم پیش پیشی !اونروز هم رفتی به پیشی بیچاره گفتی پخپخپخپخ پیشیه ترسیده همش با ذوق میای تعریف میکنی که پخپخپخپخ پیس ترتید یعنی پخپخ کردم پیشی ترسید)
وقتی پیشیها رو دیدم فهمیدم که امروز قرار نیست به من و بابا احسان خوش بگذره و یه لقمه درست و درمون از گلومون پایین بره!
دست بابا احسان درد نکنه خیلی خوش گذشت با اینکه اگر شما یه کم خانومتر و ساکت تر و کم جنب و جوشتر بودی بهتر بود.
با این حال قربونت برم من امروز عین یه فرشته خوشگل شده بودییییییییی.
احسان عزیزم به خاطر همه خوبیهات ممنونم.
-این پست توسط مامان ندا نوشته شده!