مامان از گل بهترم
دیروز عصر رفتیم خونه مامانم اینا .یاسمین زهرا که تا فهمید میخوایم بریم اونجا هر کاریش کردم عصر نخوابید همش میگفت مامان بابایی ددا ممد تارا....
تا وقتی خاله هابودن که مشغول بازی با خاله ها یا محمد بودی وقتی هم که رفتن با مامانی کلی بازی کردی و ریسه میرفتی از خنده هر چی میگفتم یاسمین بیا بخواب نمیومدی.به مامانی میگفتی پخپخپخ بعد میدویدی تو اتاق و باخنده میگفتی :مامانجو ترتید=مامان جون ترسید!( هنوز تکلیفت رو معلوم نکردیم که به مامان من چی بگی مامانی یا مامانجون دوست دارم یه چیزی صدا کنی که پر از عشق و صمیمیت و همه چی باشه اگر پیشنهادی دارید بگید)
الهی قربونت برم که اینقدر خوشمزه شدی مامانی هم کلی بوس بارونت کرد و ذوقت کرد ،وقتی هم دیدی بلند شدم آماده رفتن بشم نشستی و کلی گریه کردی که نه نریم(جدیدا یا خاله هدا و یا خاله سارا باید تا در ماشین بیارنت وگرنه نمیای بغلم تا بریم).
مامانم دوتا نوه جیگر داره که دوتاشون عاشقشن و دوستش دارن و این فکر کنم یه حس خیلی قشنگ و غیر قابل وصف برا مامانم باشه.
من و احسان و یاسمین زهرا باید خیلی قدر دان مامانم باشیم آخه همیشه کمک به حالمون بوده و بی منت کمکمون میکنه برا هر مهمونی که باشه بدون اینکه بهش بگم کلی کمکم میکنه ،هر وقت میاد خونمون هم همینطوره کارهایی رو که وظیفه من و احسانه ، خودش انجام میده و هر چی ازش میخوایم که اینکارو نکنه قبول نمیکنه (خدا کنه ما هم دختر و پسر خوبی باشیم براش).
بزرگترین درسی که مامانم بهم داده اینه که برا بچه هام بدون منت و توقع تشکر از جانب اونا و بقیه کمک به حالشون باشم.
خدارو شکر که شوهر قدردانی هم دارم و مامانم خیلی احسان رو دوست داره و بالعکس.
منم دوست دارم مامانم رو الگوی خودم قرار بدم و برا یاسمین و داداش یا خواهر آیندش همین اندازه فداکار باشم و بی منت و بدون اینکه منتظر تشکر باشم براشون هر کاری از دستم برمیاد رو انجام بدم.
خدایا ازت میخوام پدرو مادرمون رو در پناه خودت سالم و شاد حفظ کن و سایه پر برکتشون همیشه بالای سرمون نگه دار.
مامان از گل بهترم از اینکه اینقدر خوبی متشکریم.
این پست توسط احسان ، ندا و یاسمین زهرا نوشته شده!