درباره نی نی
مرده این ادا و اطوارهاتم! اگه از شیطنتهای بی حد و حسابت فاکتور بگیریم، یه دخمل خانم ناناز و رویایی هستی. وقتی که کیفت رو میندازی روی دستت و عینک دودیت رو میزنی و نی نی خرسه رو بغل میکنی و با ادا و اطوارهای دخترونه راه میری، نفسی برامون باقی نمی مونه. من همیشه عاشق این حرکات دخمل کوشولوها بودم. مامان ندا میگه که کفشش روهم پا میکنی و اینجور کرشمه هات کاملتر میشه.
یه نی نی خرسه داری که عاشقشی. هرکاری میخوای بکنی باید نی نی هم کنارت باشه. غذا میخوری باید به نی نی هم بدی، ماست میخوری باید نی نی هم ماست بخوره، اگه بخوای بری آب بایی (آب بازی) و حمام نی نی رو هم می برین و می شوریش. براش کرم می زنی و ... مهمونی میری، نی نی باید بغلت باشه و موقع خواب هم نی نی توی بغلت میخوابه.
دو هفته پیش، نی نی توی بغلت بود و دیدیم رفتی گوشه اتاق و مشمای تعویض محمد رو برداشتی و خیلی مصر بودی که از سمت تصاویرش پهن کنی روی زمین. پارچه حوله ای رو برداشتی و مدل مامانت که موقع شستنت میندازه روی یه شونه اش انداختی روی کتفت و بسته پمپرز محمد رو دادی به من تا یه پمپرز بهت بدم. بعدش کرم پا رو آوردی و دادی تا یه ذره بزنم سر انگشتت. رفتی نشستی کنار مشما و نی نی خرسه رو گذاشتی روش، یه ذره کرم زدی به لپاش که گفتم باید بزنی به پاهاش و تو هم زدی کف پاش خلاصه، همون موقع صدای باباجون هادی زدی و گفتی: بابان جو بیو! باباجون رو نشوندی کنار مشمای تعویض و گفتی که نی نی رو پوشک کنه! کارای نکرده!!!!!!! باباجون هم نی نی رو پوشک کرد و تحویل شما داد. شما خوشگل خانم هم نی نیت رو بغل کردی و دوباره راه افتادی.
سه شب پیش، کاملا خونه ما رو منفجر کردی و موقع رفتن از بس همه چی درهم و برهم بود و مامان و بابات دیرشون شده بود که فقط تو رو زود آماده کردن و بردن و نی نی تهنایی موند خونه ما! حدودای یک شب بود که یهو یادم اومد موقع رفتن نی نی بغلت نبود و رفتم سراغ مامان جون که داشت ریخت و پاش های بعضی ها رو جمع می کرد. پرسیدم یاسمین نی نیش رو برد که مامانم گفت حتما برده مگرنه زنگ میزدن و میگفتن. همون موقع، میون یه عالمه عروسک که سوار نی نی لای لای محمد کرده بودی، نی نی رو پیدا کردم. به مامان جون گفتم نی نی رو نبردن، مامان هم گفت احتمالا امشب با اون کیفه که شکل شیره میخوابه (همون کیفه که برای شب یلدای محمد خریده بودم و تو با کیف بع بعی خودت عوضش کردی و همش هم افتخار میکنی که از چنگ محمد درش آوردی).
فرداش، مامان ندا گفت که موقع خواب سراغ نی نی رو گرفتی و بابا احسان هم دنبال نی نی، هم ماشین و هم خونه باباجونت رو گشته و پیداش نکرده و چون ساعت یک شب بوده نمی تونستن بیان دنبالش و خلاصه مامان ندا، برات توضیح داده که نی نی امشب پیش خاله هدی مونده. تو هم بدون بهونه گیری نی نی شیره رو بغل کردی و راضی شدی و خوابیدی.
اینجا میخواد مامانشو بوس کنه
فرداشب وقتی اومدین خونه ما، گفتم بیا بریم پیش نی نی و تو انگار کسی که فرزند گمشده اش رو پیدا کرده با خوشحالی میدویدی و وقتی اونو توی تخت محمد دیدی کلی ذوق کردی و خندیدی و نی نی رو بغل کردی و بردی به مامان ندا نشون دادی. منم بهت گفتم که نی نی دیشب پیش من بود و خیلی خوب خوابید...
موقع رفتن، علاوه بر نی نی خودت، عروسک پو محمد رو هم بردی. این عروسکه رو هم خیلی دوست داری و از میون این همه عروسک و اسباب بازی که محمد داره همیشه اینو بر میداری و احساس میکنی که باید با خودت ببری خونه تون.
خلاصه اینکه از میون این همه عروسک و اسباب بازی، نمیدونم چرا این نی نی خرسه اینقدر برات عزیزه، آخه خداییش نه شکل درست و حسابی داره و نه کاری میکنه، فقط یه خرس کوشولوی قهوه ای رنگه که دل دخمل خوشگل ما رو برده.
-تمام عکسها همین امروز ٥ دیماه گرفته شده!