دلتنگي و سوپرايز
دلم هواي ياسي كوشولو رو كرده. جديداً كمتر از قبل مي بينمش يعني يك روز در ميون مياد خونه ما. ولي وقتي هم مياد يا خوابه يا داره گريه مي كنه. ديروز ساعت 9 صبح ماماني ياسي زنگ زد بيمارستان و گفت بيا دختر خواهرتو ببر. نذاشته اصلاً بخوابم. يه نيم ساعت بعدشم دوباره زنگ زد و گفت ياسي مي خواد باهات صحبت كنه! واي خداي من! يه موشي از پشت گوشي تلفن آو آقو بعو .... مي كرد. منم چون سركار بودم نمي تونستم خيلي ابراز احساسات كنم ولي دلم وحشتناك غش رفته بود. آخرشم دخمله زد زير گريه و مامانش برد كه آرومش كنه. نامرد تا ساعت 12:45 نخوابيده بود و مامان بيچاره اش داشت بيهوش ميشد. ديشب هم نتونستم برم خونشون و مامانم تنهايي رفت خونه ياسي اينا. چون دل اونم بدجور هواي نوه كوشولوشو كرده بود.
مامان و باباي ياسي براي ديشب يه نقشه هم كشيده بودن كه باباي من، يعني باباجون ياسي رو سوپرايز كنن.
از اونجاييكه بابايي سي شب ماه رمضون رو تو مسجد احيا مي گيره، مامان و باباي ياسي تصميم گرفتن كه براي اولين بار ياسمين زهرا خانم رو ببرن مسجد. با اين كار هم باباجونو شگفت زده كنن و هم تو شبي كه مسجد آرومه اگه ني ني خوشگله خواست دوباره احيا بگيره حداقل خودش و والدينش يه ثوابي هم ببرن! خاله سارا و عمو عليرضا هم كه پايه اينجور جاها هستن قرار شد همراهيشون كنن.البته اين بچه مثبت ها از قبل برنامه احياء ديشب رو داشتن. منم چون صبح زود بايد ميومدم سركار نرفتم و مامانم هم به خاطر اينكه من تنها بودم از رفتن به مسجد محروم شد.
خلاصه، همه رفتن و ما منتظر عكس العمل باباجون مونديم. سحر كه بابام اومدن خونه معلوم بود كه اساساً ذوق زده شدن و خيلي سرحال بودن و جالب تر اينكه گفتن ياسمين زهرا خانم تا سحر خواب تشريف داشتن!
نتيجه اخلاقي: مامان و باباي ني ني، بهتره كه اين بيست و شش،هفت شب آينده رو همراه باباجون برين مسجد. هم ثواب داره، هم خودتون و ني ني تون مي تونيم يواشكي يه چرتي بزنين!