مهمونی
مهمونی رفتن با یاسمین خانوم هم دردسرها و صد البته شیرینیهای خودش رو داره.اول از همه دلهره اینکه بچه خوبی باشه و نترسه و گریه نکنه(که تا حالا ثابت شده فقط این قضیه رو برا چند نفر داریم)و بعدش هم دلهره اینکه دخترم زیادی خودمونی نشه و همه چیز رو زیر و رو کنه!
تو این چند هفته اخیر چند تا مهمونی رفتیم و به این نتایج رسیدیم:
١- ١٥ دقیقه اول بسیار خجالتی(وقتی خجالت میکشه دستاش رو میکنه توی دهنش)
٢- ١٥ دقیقه دوم کمی از خجالتش کم شد شروع میکنه به ناز کردن و خندیدن و یه کم راه رفتن.
٣-١٥ دقیقه سوم خجالتش کاملا رفع شده و هر چی میوه و شیرینی و شکلات هست از توی میوه خوری و شیرینی خوری بر میداره و میذاره جلوی ما(به برای خصوص عمو علیرضا) و میوه های بشقابها رو جابه جا میکنه!
٤- ١٥ دقیقه چهارم همه اتاقها و آشپزخونه و... سرک میکشه و هرچی دلش خواست برمیداره!
٥- ١٥ دقیقه پنجم!!!
این خلاصه ترین حالتی بود که میتونم براتون توضیح بدم.
چند هفته پیش رفته بودیم خونه عمه بنده عیادت پسرشون که تصادف کرده بود یاسمین اونقدر میوه هارو جابه جا کرد تا اینکه بالاخره به این نتیجه رسید که بهتره کیفش رو بده خاله سارا تا درش رو براش باز کنه و ایشون تا اونجا که کیفش جا داشت میوه چپوند توی کیفش تا ببره خونه.
هفته پیش هم رفتیم خونه دایی بنده برا دیدن رونیا کوچولو یا به قول یاسمین نینی توچولو که تازه دنیا اومده:اول از همه کادو رو رفت داد به حاله الهام گفت بیو آدو(بیا کادو) بعدش رفت و مشغول بهم ریختن میوه ها و شکلاتها شد(داییم و زنداییم گفتن بذار هر کاری دوست داره بکنه)،آخر سر ظرف شکلات خوری رو برگردوند روی سرش و داد میزد هلاااااااااا(هورا)و موقع خداحافظی هم که رفت توی اتاق کادو مون رو برداشت گفت بییم(بریم).
باز همون هفته پیش رفتیم خونه مامان عروس عمه من(خاله نزهت)دیدن سامان کوچولو یا به قول یاسمین بامان که اونم تازه دنیا اومده .اونجا هم از این اتاق میرفت اون اتاق و بازم آخر کار کادو رو برداشت و پاره کرد و میخواست همراش بیارتش خونه.
پنجشنبه ظهر هم خونه خاله مریم یا به قول یاسمین منم(مریم) بودیم و از اولش شاهد دعوای یاسمین و رادوین(پسر پسر خاله من)و بکش و مکش بین اسباب بازیها و گریه و زاری و همش دادو بیداد که نه مال منه مال منه .(ولی خوشمان امد دخترمان بسی قلدر است)
پنجشنبه شب هم خونه دایی بزرگ من بودیم و اونجا هم حسابی بهش خوش گذشت و بدو بدو کرد البته بازم همه میوه هارو زیرو رو کرد و حدود ٣٥ تا دونه میوه و ١٠ تا گز برا عمو علیرضا برد و آخر سر هم میگفت که مامان یه توچولو یه توچولو(یعنی بذار یه میوه کوچولوی دیگه هم بیارم)،فدای محمد بشم که تمام ٢ ساعت مهمونی رو داشت گوشه اتاق مطالعه میکرد و کتاب چوپان دروغگو رو میخوند و هر از گاهی میگفت بع بع .
خلاصه از الان یاسمین رو دارم آماده میکنم برا مهمونی جمعه شب که خونه عمو مهدی هستیم و یاسمین روابط حسنه ای تا الان بر قرار نکرده باهاشون و .....
وصد البته نگران دید و بازدید عید و این قضایا.خدایا خودت کمکم کن .
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!
-عکسها روز ١٧ اسفند قبل از رفتن به خونه خاله مریم گرفته شده!