امروز روز تولد دخترمه
خاطرات دوسال پیش رو دارم مرور میکنم،اونهمه استرس همراه با یه شور و شوق عجیب و هزار تا فکر و احساسی که نمیشه به زبون آورد و نمیشه نوشت!
الان دوسال از اون روزها میگذره و جنینی که توی شکمم بود و هر از گاهی قلقلکم میداد امشب بعد از ٣ ساعت کشمکش روی پاهام خوابید.نوزادی که توان درخواست کوچکترین خواستش رو نداشت الان اونقدر بزرگ شده که بعد از نماز بهم میگه:مامان ابول باچه(قبول باشه).
هنوز عطر شیری تنش توی مشاممه،باورم نمیشه نوزاد کوچولوی من اونقدر بزرگ شده که گاهی دستاشو میبره بالا و میگه:مامان اینجو عطر بزن.
دوسال پیش وقتی یه نوزاد کوچولوی ٢٦٨٠ رو دادن بغلمآرزو میکردم که کاش زمان تندی بگذره و دخترم بزرگ بشه ولی الان با تمام وجودم دلم میخواد داد بزنم:تورو خدا آهسته تر من خیلی از لحظات رو دارم از دست میدم ،آرومتر ،نمیخوام زودی کوچولوم بزرگ شه نمیخوام دیگه بی نیاز از من باشه هر چند میدونم من بیشتر نیازمندم به بغل کردن و شیر دادن و خوابوندن و بوییدنش تا اون به من.
نوزاد کوچولوی دوسال پیش من و دختر شیرین زبون دوساله من تولدت مبارک.
بیشتر از اون چیزی که تصور کنی دوست دارم.
برات سلامتی ،عشق،امید،ایمان،خوبی،ثروت،طول عمر و همه خوبیهارو آرزو میکنم. میگن دعای مادر در حق فرزند گیراست ،خدایا همه این دعاها رو یه مادر برا دختر کوچولوش کرده،امشب شب آرزوهاست بهترین وقت برای اجابت دعای منه،خدای مهربونیها الوعده وفا.
اینم هدیه خاله هدی ٢(خاله هدی سینا).ممنون از هدیه زیباتون
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!