ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

تولد دو سالگی عدیدم

1392/2/28 14:10
نویسنده : خاله هدي
2,872 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز سومین بیست و هفتم اردیبهشت ماه شاد و خاطره انگیز رو پشت سر گذاشتیم. روزی به یاد موندنی و شیرین. دیروز خدا روشکر همه چیز عالی بود البته اگه باز کیک تولد رو نادیده بگیریم. طرح داده شده برای کیک با اون چیزی که جناب قناد سرهم بندی کرده بود خیلی متفاوت بود. در واقع اگه یه کیک آماده خریده بودیم شاید شکل و ظاهرش خیلی بهتر از کیکی بود که مثلا سفارش داده بودیم. چیزی نگم بهتره آخه می ترسم مامان و بابای ناناسی یاد کیک بیفتن و ناراحت بشن ولی من که تا کیک رو دیدم اساسی اعصابم ریخت بهم و جناب به اصطلاح قناد خیلی شانس آورد که من همراه مامان و بابای یاسمین زهرا نرفتم کیک رو بگیرم، چون اونوقت اگه خوش شانس بود باید فقط یکی دو هفته قرص اعصاب میخورد نامرد. خلاصه بگذریم، اینقدر بقیه چیزها خوب بود که شاید کیک تولد یک درصد توی شادی ما اثر نداشت.

تولد رو توی باغ ما گرفتیم، یاسمین زهرا 12 تا مهمون داشت و با خودش 13 نفر بودیم:

خانواده ماماندا: باباجون، مامان جون، خاله هدی، خاله سارا، عمو علیرضا و محمد.

خانواده باباتان: باباجون، مامان جون، عمه زهرا، عمه فاطمه.

خانواده دندیین دهلا: بابا احسان، مامان ندا و یاسمین زهرا.

حدودای دو ظهر بود که رسیدیم باغ و یه ده دقیقه بعدش غذا رسید. هوا عالی، باغ و گل و گیاهان عالی، حال همگی مون هم شکر خدا خوب و عالی و ... جای همگی اساسی خالی، یکی یه کباب هفتاد هشتادسانتی گوشت و مرغ زدیم به بدن و از بس خورده بودیم دیگه نای نفس کشیدن نداشتیم. مامان ندا مثل اینکه قرار بود یه لشکر گرسنه رو غذا بده سه تا قابلمه چلو سفید پخته بود و انتظار داشت ما 13 نفر که دو نفرمون هم محمد و یاسمین زهرا بودن و البته خودش و من و عمه زهرا که رژیم بودیم این سه تا قابلمه رو با این کبابهای نزدیک یک متری بخوریم!

بهرحال بنده به شخصه تا جایی که خانم کارشناس تغذیه اجازه داده بود خوردم و بعدش هم دوغ محلی و سالاد، حلوا!!! خرما و ارده!!!! خربزه شیرین!!! رو بدون مجوز به بدن تزریق فرمودم. البته ماء الشعیر و نوشابه و سبزی هم جز مخلفات بود. (خدا رحم کنه امروز من و ندا باید بریم پیش خانم کارشناس تغذیه و نتیجه اعمالمون امروز عصر مشخص میشه. البته فکر کنم ندا روسفید بیرون بیاد و من؟؟!!!)

خلاصه، هنوز غذا پایین نرفته بود که مامان بنده بساط به قول ما شیرازیا: باقله گرمک و به قول خیلی های دیگه: باقالی رو برپا کردن تا عصر دوباره به بدنهای نحیفمان!! حالی بدیم.

یاسمین خانم به نظر خوابالود میومد. برای همین من به بهونه تاب بازی با مامان ندا بردیمش بیرون. کمی توی چرخونک! نشست و چون آفتاب شدید بود رفتیم سوار تاب چهار نفره.

ناناسی اصلا دل به کار نمی داد و نمی خوابید و مامانش وحشت اینو داشت که موقع جشن تولد دخملش خوش اخلاق نباشه. خانم خانما، بهونه استخر رو گرفت و برای اینک خار توی پاهای خوشگلش نره بغلش کردم و بردمش کنار استخر، بعدشم گفت: میمه میقام بتنم! (میوه میخوام بکنم یا بچینم). من بنده خدا هم با این دست و کمر داغون بغلش کردم و کل باغ رو برای چیدن میوه ای که قابل خوردن باشه طی کردیم. انار ها که هنوز گل بودن، گردو و سیب و زردآلوها و انجیرها هنوز سبز سبز بودن و انگورها که تازه خوشه هاشون سبز شده بود وآلو سیاه و توت سفید رو هم شب فهمیدم که میوه داشتن و باباجون برای چیدن ما گذاشتن کنار. یاسمین هی میگفت: آقایی میمه میقایم! (آقاهه ما میوه میخوایم) این آقاهه رو من همینطوری گفتم. یعنی گفتم: آقاهه من و یاسمین میخوایم میوه بچینیم یه میوه بده به ما. یه آقاهه خیالی! بالاخره به اصرار دخملو از یه درخت ته باغ یه سیب سبز چیدیم و خوشحال برگشتیم. وسط راه مامان ندا به دادم رسید و دخملو رو بغل کرد. مامان جون هم با محمد سر رسیدن و نشستن توی تاب، یاسمین و مامانش هم روبروشون نشستن که محمد گیر داد به سیبی که دست یاسمین بود. به فرمان مامان جون رفتم و برای گل پسر هم سیب چیدم مبادا بچه مون افسرده بشه! مامانش هم که خواب!!!

یاسمین خانم با هیچ ترفندی نخوابید که نخوابید. چشمای خوشگلش از زور خواب سرخ و کوچیک شده بود. البته کمی هم از شیطنتش کاسته شده بود و مثل همیشه خدای انرژی نبود. حدودای4 و 5 بود که بابا و مامان دخترک افتادن به تزیین کردن محل برپایی جشن و بقیه هم یه جورایی همفکری می کردن. بابا احسان بادکنکها رو باد کرد و بعدش بساطی داشتیم با طراحی هایی که با بادکنکهای لوله ای و دراز انجام می دادیم. علاوه بر مامان و بابای دخملو، مامان جون (مامان من)، عمه ها و من هم با این بادکنکها کمی تمرین کردیم و آخر چیزکی درست شد که برای توی عکسها جالب بود.

 حدودای شش آماده جشن شدیم. می خواستیم تا هوا روشنه و زیبایی های باغ مشخصه جشن بگیریم. خدا روشکر هوا واقعا عالی بود و باد آروم گرفته بود و تزئینات رو خراب نکرد. خوشگل خان با لباس بسیار زیباش وارد شد. لباسی نباتی رنگ که روی سیسمونیش بود و از دبی خودم انتخاب کردم و خریدیم. یه تاج کوچولو هم براش آورده بودم و اونم توی موهای نازش زده بود و مثل همیشه خوشگل خوشگل شده بود.

هدایا رو آوردیم و روی میز چیدیم و بعدشم کیک. یاسمین با ذوق سوار ماشین برقیش شده بود و مدام با سوتکش سعی می کرد سوت بزنه. محمد کوچولو هم توی بغل مامان جون نشسته بود و خوشحالی میکرد.

تا کیک اومد یاسمین خانم از ماشین پیاده شد و رفت سمتش. هیچ کاری نکرد جز اینکه با انگشت رفت توش و نوشته روش رو خراب کرد. کیکه دیگه اساسا کیک رویاهای من شده بود!!!!!!!!!کلافهبه بدبختی کیک نگون بخت رو از زیر چنگال یاسمین زهرا خانم نجات دادیم و بعدش نوبت شمع شد که به سختی روشن شد و دخترک شادمان از دیدن شمع و شنیدن شعر تولدت مبارک میخندید و از خوشحالی پا به زمین می کوبید. شمع، در ایکی ثانیه خاموش شد و البته قبلش فشفه های روی کیک یاسمین و محمد رو به ذوق آورده بود. محمد که مدام میگفت: آتی با ش بسیار ریز و یاسمین هم میخواست فشفه ها رو خاموش کنه.

مراسم با تندی پیش میرفت و کیک رو سه تایی یعنی مامان و بابای یاسمین و خودش بریدن. بعدش مامان من گفتن قبل از همه میخوان کادوی یاسمین رو بدن که یه لباس عروس با تور و گل مو و جوراب ست اون بود. همونجا در حضور همه حضار لباس دخملو رو عوض کردن و خوشگل خانم، عروس خانم با ناز و ادا رفت و سوار ماشینش شد. همه اومدن و تند تند هدایاشون رو دادن و با خانواده دخملو عکس گرفتن.

هدایای یاسمین زهرا:

 مامان جون و باباجون مامان ندا: یک عدد رخ طلا 24 عیار به همراه یک لباس عروس و ست همراهش و یک جفت کفش عروسکی صورتی رنگ.

مامان جون و باباجون بابا احسان: یک عدد ماشین برقی اسپورت قرمز رنگ.

خاله هدی: یک سکه پارسیان به علاوه یک عدد جورچین سه کاره و یک عروسک موزیکال و متحرک انگری برد.

خاله سارا و خانواده: یک عروسک خوشگل نوزاد که شیر میخوره و جی جی میکنه با ست همراهش.

عمه زهرا: یک اسباب بازی هوش سنج.

عمه فاطمه: یک شلوارک و یک عدد فرفره.

--------

بابا احسان: یک عددps2

مامان ندا: یک عدد عروسک بزرگ مانکن هم قد خود یاسمین به همراه یک تاپ و شلوارک

  برای محمدی هم هدیه گرفته بودیم:

مامان جون و بابا جون من: دو دست بلوز و شلوارک که یکیش با جلیقه بود به همراه یک جفت جوراب.

خاله هدی: یک بازی هوش که اسمشو نمی دونم!!! فقط شکلشو میدونم چیه یه نوع جورچین بود! (اگه از این بازی های هوشی برای من هم می خریدن الان این مشکلو نداشتیم!قهقهه)

خاله ندا: یک دست بلوز و شلوارک

مامان جون و باباجون بابا احسان هم زحمت کشیدن و یه عروسک خوشگل برای محمد هدیه آورده بودن که یاسمین زهرا ول کنش نبود و همش اونو می خواست.آخ

راستی دیروز به نوعی تولد مامان ندا هم بود و کلی کادو گیرش اومد.

ما که روز شنبه هدایامون رو داده بودیم.

مامان جون و باباجون من: یک شمش طلا که دیروز بهش دادن به علاوه یک کیف خوشگل و البته یه شیشلیک خوشمزه در بام شیرازچشمک(این آخری رو مامان ندا اضافه کرد چون هدی یادش رفته بود) .

هدی جون!: یک سکه پارسیان

ساراجون!: یک  بلوز خوشگل و چیزای دیگه!

از طرف خانواده بابا احسان هم کلی چیزهای خوشگل گیرش اومد:

باباجون:50 تومان پول

مامانجون و فاطمه جون:پارچه چادر رنگی

و زهرا جون:روسری

اما قسمت سوپرایز ماجرا هدیه بابا احسان برای مامان ندا بود که یه دستبد بسیار خوشگل طلا و سنگ بود.

بساط عکس و فیلم به راه بود و بلافاصله هوا سرد شد و در حالیکه باقله گرمک میخوردیم رفتیم داخل ساختمون باغ. البته من به همراه مامان و بابای یاسمین دنبال سرش اینور و اونور باغ رفتیم و کنار گلهای نسترن و رز و محمدی عکس می گرفتیم. محمد و مامانش هم اومدن. یاسمین با ماشینش توی باغ مانور میداد ولی اصلا سرحال نبود و معلوم بود که کاملا خسته است. یاسمین دخمل شیطون همیشگی ما نبود و این کلی باعث غصه من شده بود. عکسهای کمی با خنده گرفت و بیشتر داشت چرت می زد. توی ساختمون که رفتیم اومد تا چای بخوره، دو دفعه استکان چای رو ریخت چون خوابش میومد.

مغرب،آقایون به جماعت پشت سر باباجون نماز خوندن در حالیکه مامانم مثل همیشه توی آشپزخونه بود و با عشق و ذوق و بی ریا داشت تدارک شام می دید. اما این بار به درخواست همه یه شام سبکتر. کوکوی سیب زمینی به همراه ماست و بادمجان، ماست و خیار و مخلفات سفره.

هوا خیلی سرد شده بود که شام رو خوردیم و جمع و جور کردیم که بیایم شهر. یهو جیغ محمد بلند شد و نی نی خوشگله وحشتناک افتاد روی گریه. محمد توی روروک بود و داشت پیش یاسمین و عمه فاطمه بازی میکرد و میخندید ولی یهو صداش دراومد. احتمال دادیم چیزی نیشش زده باشه و یا دستش جایی گیر کرده باشه چون تا دادمش بغل مامانش به مامان سارا دستش رو نشون داد. چند دقیقه طول کشید تا آروم شد و از بس سوزناک گریه می کرد مامان ساراش همراهش گریه می کرد.

وسایل رو گذاشتیم پشت ماشینها (البته آقایون زحمت کشیدن) و رفتیم و برای آتیش بازی آماده شدیم. بابا احسان برای دخترش سنگ تموم گذاشت و ما رو به صرف آتیش بازی دعوت کرد که یه بارش خیلی ترسیدیم. یاسمین خانم که با فشفه اول و از صداش وحشت کرد و زد زیر گریه. محمد هم که فقط میگفت: آتیش، آتیش و تا ورودی شهر شیراز همه مون رو کچل کرد. آخه هی میخواست فیلم آتیش رو ببینه.

بعد از آتیش بازی، سوار ماشینها شدیم که بیایم شهر. یاسمین زهرا اومد پیش ما و با ذوق به همراه محمد که هی غر میزد تبلت رو بده من، فیلم آتیش بازی رو نگاه می کردن. ورودی باغ ها، یاسمین رو تحویل مامانش دادیم و با محمد اینا اومدیم خونه تا ما رو برسونن. حدود بیست دقیقه به یازده شب رسیدیم.

روز بسیار خوبی بود خدا. این خوشی ها رو از ما نگیر و به ما اجازه بیشتر باهم بودن و شاد زیستن رو بده. شکرت خدا

-این پست توسط خاله هدی نوشته شده!

-عکسهای این پست رو مامان ندا گرفته و البته عکسها ادامه داره.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مانی محیا
28 اردیبهشت 92 14:36
همیشه شاد باشین اونقدر هدی جان مفصل نوشت فکر کردم تو تولد بودم..
خاله هدی 2
28 اردیبهشت 92 14:43
خیلی عالی بود... خداروشکر که خوش گذشته مثل همیشه از توصیفات کامل و جامع هدی جونم لذت بردم تولد و تزینن گل و درختا با بادکنک و ریسه های رنگی خیلی ایده ی قشنگیه...عکسا خیلی خوشگل بودن دست همگی برای کادوهای قشنگشون درد نکنه... و عروسک کوچولوی شیرینمون که جشن 2 ساله شدنشو پشت سر گذاشت هم ماه شده بود اون پسرخالشم که دیگو نگو ماشالله ماشالله ماه شب چهارده!! همیشه سلامت و شاد باشید
مهدیه
28 اردیبهشت 92 15:13
من یک بار دیگه نظرمو گذاشته بودم.. ولی فکر کنم نیومده.. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در هر حال .. عزیز دل خاله.. تولدت مبارک.. انشاءالله تولد صدو بیست سالگیشو جشن بگیرید... دست مامان و بابا و بقیه ی بزرگترها هم درد نکنه.. انشاءالله همیشه زیر سایه خدا و زیر سایه ی بزرگترها زندگی سراسر از شادی و آرمش داشته باشید..
گلها
28 اردیبهشت 92 17:20
ارسال رایگان------ قیمت بسیار مناسب عرقیات باغ گلها مرکز توزیع بهترین و مرغوبترین شربت آلات و آبلیمو و آبغوره وعرقیات معطر و دارویی شیراز 5 گیاه لاغری- 7 گیاه قند خون- 7 گیاه هاضمه- 6 گیاه تعادل- 6 گیاه کبد بسیار جواب داده که مخصوص باغ گلها است که تحت نظر متخصص تغذیه تهیه می شه. همچنین شربت آلات دست ساز مخصوص فصل تابستان به لیمو- بهار نارنج- نعناع- سکنجبین ارسال سفارشات به صورت تلفن به تمام نقاط (کشور) با پیک رایگان 09174444261 یا تماس یا sms یا ایمیل به golhaboiled@yahoo.com عزیزم اگه خواستی بگو تا لیست قیمت و خواص دارویی عرقیات رو برات بفرستم
ثنا
28 اردیبهشت 92 17:43
زهره مامان آرتین
28 اردیبهشت 92 18:53
یاسی عزیزم !خوشگل خانم گل تولدت مبارک 120 ساله بشی خانم گل! ندای عزیز واقعا مفصل بوده ها! هدایای نازش هم مبارکش باشه. دستت درد نکنه مامان ندای عزیز.خدا قوت. بوس برای یاسی ناز و مامان ندای مهربونش
تاتیانا و عمو دون دونش
28 اردیبهشت 92 21:51
تتلد تتلد مبارکککککککککککککککککککک بیا شمع ها رو فوت کننننن بابا کدوم شمعععععع یاسمین زهرا خیلی ناناز شدیییییییییییییییییییییییییییییییی بوسسسسسسسسسسسسس آقوووووووووو ما دو ساله که جواب نگرفتیماااااااا بازم تتلد تتلد مبارککککککک کادو دارممممممممم براتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
پریسا مامان نیکان
29 اردیبهشت 92 8:23
یاسی جونم عزیز خاله تولدت مبارک ایشالا صد ساله بشی و زیر سایه مامان و بابا همیشه شاد وسالم باشی. ندا جون دستت درد نکنه واقعا همه چی عالی بود...
مامان منا سینا
29 اردیبهشت 92 9:41
سلام! تولد یاسمین زهرا کوچولو مبارک باشه عکساش خیلی قشنگ شدن ایده ی خیلی خوبی بود تو فضای باز شادیهاتون پایدار و مستدام ای جونم لباس عروسشو فکر کنم مامان جون یاسمین گلی خیلی به لباس عروس علاقه دارن هاایشالله یه روز توی لباس سپید خونه خوشبختیاش ببیننش
♥ مامي ملودي جون ♥
29 اردیبهشت 92 11:50
عشقم تولدت مبارك من اون روز دسترسي به نت داشتم شرمندم بخدا و رو سياه
مامان طاها
29 اردیبهشت 92 15:17
تولد زیباترین و اهورایی ترین ارمغان زندگیتان مبارک.
مامان طاها
29 اردیبهشت 92 15:18
تولدت مبارک آبجی کوچولو. قدر مامان بابای گلتم بدون کلی برات زحمت کشیدن دستشون درد نکنه. ان شا الله همیشه سایشون رو سرت باشه.
مامان گلی
29 اردیبهشت 92 17:00
مثل همیشه عالی نوشتی مبارک باشه انشالله همیشه درکنارهمدیگر خوش باشین
عمو امیر
29 اردیبهشت 92 22:27
میخوای بری پیش مامان گلی اینامنو با خودت نمیبریییییییییقایمشم تو کیفتو بیام چطوره هانسلام ما رو حسابی برسونیدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد بیا کادو دارم براتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شیرین زبوننننننننننننننننننننن
عمه زهرا
30 اردیبهشت 92 0:53
قربون عروسکم برم با این عکسای خوشکلش ماشاالله، آره واقعا خیلی خوش گذشت دست مامان بابای یاسمین درد نکنه خیلی عالی بود.
میترا
30 اردیبهشت 92 12:05
ای جوووووووووونم عکس آخرش رو خیلی دوست دارم. فرشته نااااااااز. به به چه تولدی بوده. جای ما خالی غذا و فضا و ... عالی بوده. دست همگی درد نکنه.
مامان طاها
30 اردیبهشت 92 14:28
مامانی خصوصی
فرناز/ مامان ریحانه
30 اردیبهشت 92 20:51
2 سالگیت مبارک باشه یاسمین جون
asal
31 اردیبهشت 92 19:09
وبلاگ خیلی خیلی خوبی دارید اگه میشه بیاید تبادل لینک کنیم اینم ادر وبلاگ های من : این باهاش میتونید به گیلان سفر کنید www.asalweblo.niniweblog.com و اینم وب بعدی در مورد کاردستی با وسایل دوریختنی و .......... اینم ادرسش www.asaljj.niniweblog.com البته نظر بدیدا ندید بی معرفتید دوست تون دارم عسل 12 ساله .