ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

شیطونک من

1392/4/23 14:39
نویسنده : خاله هدي
1,050 بازدید
اشتراک گذاری

واقعا شیطونی !گاهی وقتها که دیگه آخرشی نمیتونیم کنترلت کنیم از مبل و میز و ...هرجایی میری بالا همش بدو بدو میکنی،از همه بدتر ریخت و پاشهاته که تمومی نداره دلت میخواد هر غذایی که میخوری رو روی میز و مبل و زمین بریزی و بمالونی و من خیلی از بهم ریختگی خونه ناراحتم ، با وسایلت خیلی سرگرم نمیشی و همش آویزن من شدی ،خواب عصرت رو حذف کردی و من باید ٨-٩ ساعت تا زمانیکه بریم خونه باباجونات تنهایی سرگرمت کنم و این برام خیلی سخته چون اگه از یه بازی خوشت اومد ٢ ساعت باید مداوم ادامش بدیم و....ولی خداروشکر هم یه خورده حرف گوش کنی و هم محتاط بخاطر همینه که شیطنتهات بیشتر رنگ و بوی شیرینی برامون داره تا تلخی !خدا صبرم رو بیشتر کنه تا بتونم همپای تو از زندگی کردن و شادبودن لذت ببرم.

شیرین زبونیهات که دیگه نگومژه همین الان داری بهم میگی:از اینا برا محمد خریدی؟بهت میگم نه گفتی:آقییییییییییی محمد گناه دارهبغل.(آقی:آخی)

صبح از خواب بیدار شدی طبق معمول از دهنه کولر بوی فاضلاب اومد بهم گفتی:بییییییییی مامان اینجا پیپی نکن برو دتویی پیپی کنتعجببهش میگم مامان چی میگی ؟میگه :بییی بو بد میاد برو بدوزت عبض کن(بلوزت)بهش میگم مامانم بو از دهنه کولر میاد دقت کنآخ!

رفتیم پاساژ چسبیدی به مغازه های لوازم آرایشی به بابات گفتی:بابا نیگاه چقدر قتنگه برام لاک میخری؟به منم گفتی: ازاینا(رژ لب) برام میخری!گفتم :نه گفتی:بدورگ بشم میخری؟

به بابا هادی گفتی :بیا توپبال بازی بوکونیم(فوتبال)بعدش گفتی:بابا آدی بگیر ،باباهادی هم گفتن :بابا یاسمین تو هم بگیر که جواب دادی:بابای دندیین نیست رفته خونه بخوابه گتنته(گشنشه)!

حالا این قضیه رو دارم برا خاله هدی تعریف میکنم همزمان بهت گفتم یاسمین بابا احسان کجاست؟ گفتی:رفته تاختمون ج..ش بکنهتعجبخنده (ساختمون)!!!

بهم میگی:یخ تردم !ترا آب یخ دادی ؟(چرا)

وقتی عطسه میکنی میگی:باااااااااااااای ترما خوردم!(سرما)

بهم گفتی :کی دی(سی دی)دستها آپ دستها داون بذار !منظورت آرمز آپ و آرمز داون هست(arms up arms down).

از داستانهایی که از خودت در میاری برات بگم که خیلی جالبه مثلا:

من توچولو بودم پول بابا بداشتم(آب دهانت هم هی قورت میدی) نقاشی بخرم ،بعد پتر بد پولم بداشت دوزدید(پتر:پسر)!

محمد تختش خوابیده بعد(آب دهانش هم قورت میده) مامانش تکونش نمیداد من تکون میدادم بعد مامانش گفت:پتر جون پتر جون برو پیاز بخر تیب دمینی بخر بادانجون بخر!

مامان موچو(مورچهه به لهجه شیرازی) داره میاد دونبالم بیا بکشش منو میخوله ها!بهش میگم آخه مگه مورچه ترس داره میگه:آقه من توچولوام میترتم!(آقه:آخه)

توی خواب داره حرف میزنه:مامان محمد تربتت داره میخوره!نخور محمد !!!!(تربت:شربت)

امروز اومده میگه:مامان جیش کردم بیا بشورم تمیز بشم!

صدای محمد میزنه:پتر خاله

به دختر خاله:دوخالهسوال

ترزانه دوخاله بابا احتانه!(فرزانه دختر خاله بابا احسانه)

پریروز چند ساعت خونه بابا هادی بودیم محمد هم بود یعنی به تمام معنا روانی شدیمممممم از دستت همش با محمد در حال بزن بزن بودید تو هلش میدادی اونم موهای تورو میکند البته که محمد چون تازه راه افتاده به پای تو نمیرسه واااااااای به حالمون یکی دوماه دیگه! بعدش همدیگه رو بغل میکردید و میبوسیدیدکلافه!اونقدر شیطنت کردیییییییییییییی که تمام سر و صورتت قرمز شده بود از بس خوردی زمین و به درو دیوار و کله محمد و.....

بنده خدا بابا هادی اومدن چند ساعت استراحت کنن که نذاشتی چند نمونه از شیطونیهات:

حدود 5-6 بار که با روروئک(لولوئک)از روی دستای بابا وقتی خواب بودن رد شدی!

داشتی توی خواب گیلاس میکردی دهان بابا که به موقع رسیدم!

از ترس مگس عقب عقب اومدی و افتادی روی صورت بابا هادی!

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان محمدطاها
23 تیر 92 14:58
سلام

ماشاالله چه نازه دخمل شیرازی

همشهری ماست دیگه

اگه به ما سر زدید و دوست داشتید رمز بدم خدمتتون




مرسی از محبتتون.لطف کنید رمز بدید ممنون میشم.


وبلاگتون باز نمیشه برم فکر کنم خیلی صفحه اصلیتون سنگینه!
مامان دینا
23 تیر 92 15:36
ای جونم ماشالا چقد شیرین زبون شده دخملی.کلی خندیدم به قصه هاش.


مرسییییییی
مامان آیسو وآیسا
23 تیر 92 16:09
دخمل ناز وشیطوووووووووون وشیرین زبون
منصوره مامان زهره
23 تیر 92 19:20
ای جان چقدر تو شیرین زبونی خاله


مرسی
آبی آسمانی
24 تیر 92 1:10
سلام
ممنون از حضور شما
خدا این نازین گل دختر را حفظش کنه
ان شا الله
بازم قدم رنجه کنید و به وبلاگم آذین ببخشید


خواهش میکنم لطف دارید
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
24 تیر 92 10:00
جمعه موقع رفتن محمد، یاسمین داد زد: وایسا پتر قاله بوس نکردم! (وایسا پسر خاله بوست نکردم!)
بغلش کردم تا محمدو بوس کنه که محمد در یک حرکت انتحاری از تو بغل باباش پرید و یاسمین رو یه ماچ محکم کرد طوری که دخملک خجالت کشید و روش نشد محمدو بوس کنه ولی محمد برای بار دوم یه ماچ دیگه اش کرد
یاسمین روی زمین چهار دست و پا میره و هی میگه: پترقاله بیا، پتر قاله زودباش! بهش میگم اگه محمد پسرخاله است تو هم حتما کلاه قرمزی هستی. ناناسی هم با خوشحالی میگه:بله من کلا قمزیم

فدای کلاه قرمزی و پسرخاله برم وای بعدا هم که پسر عمه زا بیاد دردسر داریم!قابل توجه عمه زهرا!!!!

♥مامي ملودي جون ♥
24 تیر 92 10:50
ماماني اشكال نداره بزرگ ميشم برات جمع ميكنم . عادت به صندلي غذا نداره ؟ من خيلي راحتم ملودي اگه صثندليش نباشه لب به چيزي نميزنه


فدات خانومی دخترت آرومه یاسمین قبلا هم حدود 5 دقیقه مینشست توی صندلیش الان که بزرگتر شده اگه بشونمش صندلی رو چپه میکنه!دخترم شیطونه ماشاا...
♥ مامي ملودي جون ♥
24 تیر 92 10:50
اگه به صندلي غذا عادت كنه خيلي راحتي . بزرگ ميشم مامان خودم كمكت ميكنم


همین الانم دستمال به دست تمام مبلها رو تمیز میکنه!
فاطمه
24 تیر 92 13:16
سلام نماز و روزتون قبول باشه مامان یاسمین از عوض من صورت ماه یاسمین زهرا را ببوس دست شما هم درد نکنه که وبلاگ به این خوبی رو درست کردید که وقتی بزرگ شد عکساشو ببینه واقعا باسلیقه هستید مامان یاسمین زهرا که با این همه کار هر روز آپ هستید من که هر وقت میام میام وبلاگ شما چه لباسهای قشنگی براش خریدین همه رنگ هم براش میاد مخصوصا قرمز وبنفش ولیمویی من دوست دارم شما رو به شهر خودم دعوت کنم شما خونواده مذهبی هستید ما از آدمهای مذهبی خوشمون میاد ما شهر خوی هستیم یکی از شهرهای آذربایجان غربی من خیلی دلم می خواد یاسمین زهرا رو از نزدیک ببینم وببوسم من شیراز رو خیلی دوست دارم نیومدم ولی تعریفش رو شندیدم خیلی دوست دارم شما یه روزی مهمون ما باشید خوشحال میشم اگه بخواهید بیایید من شماره تلفنم رو براتون در پست دیگه براتون بزارم ممنون میشم جواب بدید




واااااااااااای ممنون از لطفتون چقدر ادمخوشحال میشه اینقدر محبت رو که میبینه ممنون عزیزم فدای شما .شما تشریف بیارید به شهر ما.ما که فعلا مشغله کاری اجازه مسافرت نمیده بهمون.مرسی که وبلاگ یاسمین رو دنبال میکنید افتخار میدید بهمون.مرسی از همه تعریفاتون


مامان محمدحسن کوچولو
24 تیر 92 13:52
چقد قرمز بهش میاد

ای جانم


مرسیییییی
مامان دخترا
24 تیر 92 16:35
خوب راست میگه بچه!
برو دستشویی خوب!
جلوی بچه جای این کارا نیست که!!!


خخخخخخخخ واقعا که!
مامان دخترا
24 تیر 92 16:36
من عاشق اون عشوه اومدنش با اون لباس قرمزم!


به قول یاسمین:نمنون عدیدم
مامان گلی
24 تیر 92 20:54
قربونت بشم چشم نخوری عزیزم چقدر این لباس بهت میاد ماه بودی ماهتر شدی عزیزم


ممنون مامان گلی جون
شقایق مامان آرشا
24 تیر 92 23:30
چقدر شیرین زبونی


مرسی خاله
میترا
25 تیر 92 11:32
خوب ماااادر جان چرا توی اتاق پی پی میکنی؟! خیلی زشته به خدا
یعنی من عاااااااااشق این داستان تعریف کردنت شدم. فدای تو. داشتم اون صحنه رو تجسم میکردم. میخواستم اینجا بودی فشاااااااااارت میدادم.


خخخخخخخ دوست داشتم اتاق خودمونه خخخخخخخ
مامان آنيسا سعيده
25 تیر 92 20:47
كاش فرصتي پيش بياد بيلين تبريز تا من اين جيگرو بخورم


شما تشریف بیارید شیراز
مامان حنانه زهرا
30 تیر 92 14:38
جوووووووووووووووووووووووووونم لباساش چقد خوشمله من جای شما بودم نمیذاشتم چیزی ازش بمونه