ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

قصه

1392/5/19 12:33
نویسنده : خاله هدي
969 بازدید
اشتراک گذاری

کیکی بود کیکی نبود...

یه دندیین بود (یاسمین)ادیت میکرد(اذیت)تیطونی میکرد(شیطونی)مامانش نالاحت تد(شد)،جیش کرد مامانش کوتحال تد(خوشحال)تعجب!

تلفظ کلمه شد بین ت و ش و یه نمه چخنده

-امروز صبح با شنیدن این قصه یاسمین زهرا از خواب بیدار شدمبغل.

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان اسما
19 مرداد 92 2:43
الهي قربون اين دخترشيطون بشم خيلي خوردنيه هزارماشالا من ازوقتي كه بارداربودم وبلاگ ياسمين خوشگلمونگاه ميكردم هميشه ارزو داشتم همچين دخمل داشته باشم خداحفظش كنه عيدتون مبارك


ممنون از محبتت خانوم گل
مامان گلی
19 مرداد 92 10:19
کیکی کیکی نبود یه مامان گلیبود گلی دلش برای دندیین تنگ تده بود
باخونده این حرفها دلش ضعف میرفت برای تدیین


مرسی مامان گلی جون
شقایق مامان آرشا
19 مرداد 92 10:33
بخورمت شیرین زبونم


ممنون خاله
♥مامی ملودی جون ♥
19 مرداد 92 13:03
الهی چقدر ناز بود . چقدر کیف کردی ندا جون بخدا


آره خیلی خوشمزه میشه ادم دلش میخواد بچلونتش
تاتياناوعموششششش
19 مرداد 92 14:36
كاريششششششششش نميشههههههه كرد از بس اين دخمليييييي قندو عسلللللل هستتتتتتت ديگهههههههههه


مرسی عمو
45564
19 مرداد 92 20:10
سلام اینو بخونید: البته من ننوشتما یکی برام فرستاده ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/ (این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید.
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
20 مرداد 92 7:27
ووووووووووااااااااااااااااااااااااییییییییییییی من مردم


نهههههههههه نمیر ما کارت داریم
میترا
20 مرداد 92 9:09
جون جون جون. خوب مامانش چرا با قلب ملت بازی می کنی؟؟ ما دلمون کوچولو شده برای این عسل خانم. مامانهای بیچاره با چه چیزهایی خوشحال میشن


مرسی عزیزم از بس با محبتی.خخخخخخ
مريم مامان آرمان
20 مرداد 92 12:07
ندا چه كيفي ميكني با اين حرف زدن ياسي.آدم ميخواد درسته قورتش بده.




حسابییییییییییی
مامان قندعسل
20 مرداد 92 15:01
چقدر لذتبخشه.حسابی کیف میکنیا.عزیزم رمزو دوباره برات گذاشتم


ممنون عزیزم
خاله هدی 2
20 مرداد 92 19:45
عزیز دلمممممم
مامان آیسو وآیسا
20 مرداد 92 20:57
ای جوووووونم شیرین زبون نااااااازززززززززززززیییییییییییییییییییی
عموامير
21 مرداد 92 13:16
سلام دنديين همين الان يه اتفاق جالب برام افتاد تو گوگل بود نوشتم ياسمين زهرا بعد عكس چندماهگي تو اومدمنم با تعجب نگاه ميكردم
و ميگفتم چقدر شبيه ياسمين زهراي خودمون هست بازم دقت كردم ديدم بابا خودتي البته از چشمات شناختمت حالا فكر نكني كه اين عموييييي بي هوش و حواس هستااااانه نيستم ولي حواسم پيش درسم بودبه همين خاطر تو رو نشناختم اول..كجاييييييييييييييي
بازم قصه بگووووووووووووووووووووو

راستي چرا پسرخاله محمد نمياد وبلاگش


عمو من خیلی معروفم.مامانش وقت نمیکنه آپ کنه
مانی محیا
21 مرداد 92 15:00
الهی... سلام دوستم. دلم حسابی تنگ شده بود. سر فرصت میام خوندن
مامان خورشيد
21 مرداد 92 15:21
عزيزم قربونه اون قصه تعريف كردن خوشگلت بشم من
خانومي خصوصي


مرسی گلم
مامان دخملی
22 مرداد 92 0:57
سلام عزیزم
مرسی به ما سر میزنی
دختر گلی رو یه ماچ محکم از طرف من بکنید بی زحمت


ممنون چشم
مامان محمدحسن کوچولو
22 مرداد 92 8:49
دوربینتون درست شد؟؟

مامانی یاسمین زهرا جون شما در زمینه از پوشک گرفتن تو چه مرحله این؟ همکاری می کنه گل دختر؟ من که دارم کچل میشم اکثرا وقتی کار از ار گذشته میگه!


عزیزم من دو ماه پیش شروع کردم دو سه روز خوبود تا اینکه دیگه راضی نشد بره دستشویی الان 8 روزه شروع کردم و خدارو شکر راضیم حسابی.شاید امادگی نداره ببندش دوماه دیگه شروع کن. توی یک پست توضیح میدم بعدا
مامان صدف
22 مرداد 92 10:27
روزت چه عالی شروع شد.


خیلییییییییییییی
عموامير
22 مرداد 92 10:54
ما دلمون براي محمد خان تنگ تنگ شدههههههههه

البته براي ياسمين ناناز هم همينطوراااا


منم دلم برا محمد تنگ شده
مامان ریحان
23 مرداد 92 20:53
سلام
عیدتون با کلی تاخیر مبارک نماز و روزه هاتونم قبول
آفرین به یاسمین قصه گو مامانش خیلی ذوق کردیااااااااااااا خدا از چشم بد حفظش کنه


ممنون خانومی به همچنین. ممنون
امیر مهدی وعمی
24 مرداد 92 0:42
لفطا دندیینو از جانب من حسابی بچلونید
تپل مپل هلوی پوست کنده بود ....


مرسیییییی
عموامير
24 مرداد 92 10:12

اخه ببين قيافشوووووووووووو دل ادم قي قاچ ميره براشششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش


مرسی عمو
بهاره مامان ونداد
24 مرداد 92 16:43
عجب داستان سوژهای بود


خخخخخخ واقعا