چه میکنه این نازنین زهرا....(قسمت اول)
میدونم خیلی وقته نتونستم اینجا سر بزنم خب منم دلایل منطقی خودمو دارم که چندتاشو میگم:
1.دوتا بچه داشتن و رسیدگی بهشون وقت زیادی میبره.
2. نازنین مظلومه و اذیت به خصوصی نداره که بخوام بنویسم
3.خاله هدی خاطرات یاسمین رو مینوشت که الان دیگه وقت نداره برا نازنین بنویسه و...
تا چهل روگی دلدرد داشت و من که منتظر بودم تا مثل یاسمین تا چهارماه شبها شاهد گریه و زاری نازنین باشم برخلاف تصورم شبها بیدار بود اما نه از دلدرد بلکه فقط به خاطر تنظیم نبودن ساعت خوابش.
روزها میحوابید اما شب بیدار بود و میخندید.
برای واکسن دوماهگی و چهار ماهگیش هردو بعد از فرو رفتن سرنگ یه گریه مظلومانه ای کرد و وقتی من بغلش کردم سرشو گذاشت روی شونم و آروم شدو فقط عصر همون روز حدود یکساعت از پادرد جیغ میکشید و مینالید و دوباره بعد از خواب آروم گرفت.
دوماهگیش وزنش به دوبرابر تولدش رسید و الان در پنج ماهگی 6900 شده یعنی سه برابر وزن تولد.الان یکهفتس وقتی تبلت یا اسباب بازی هاشو میبینه با صدای بلند داد میزنه که یعنی بهم بدینش مدام میگه آآآآآآآ،آآآآآآآآآآآآ وقتی تبلت رو بگیره دو دستی میکشه روش تا تصاویرش عوض شن البته نه مثل ماها تقریبا کتک میزنه تبلت رو، وقتی ه که اسباب بازیهاشو ببینه اونقدر تو سرو کلشون میزنه تا براش آهنگ بزنن.
نازنین پنج ماهه من چهل و دوروزگی غلت زداز روز تولد زبل بود ولی فقط پنج یا شش مرتبه غلت زد،خدارو شکر که فیلم گرفتم تا برا اثباتش نیاز به قسم خوردن نباشه و دیگه غلت نزد تا همین دوروز پیش.
توی این پنج ماه دوبار سفر رفته که اولیش با خونواده مامان ندا بوده اوایل شهریور و دومیش با خونواده بابا احسان اوایل مهر.توی سفر اول که اصلا هیچ دردسری نداشت و من اصلا نفهمیدم که نازنین همرامه فقط شیر میخورد و یه کم بیدار بود و میخوابید.
ادامه دارد...
25 مهر 95