آخرین بار
سوم خرداد ٩٢ ساعت ١٢:٣٠ شب موقع برگشت از خونه باباهادی آخرین باری بود که شیر خوردی البته این تصمیم خودت بود چون من تصمیم داشتم تا ١٨ خرداد بهت شیر بدم اما انگار اونقدر پروژه از شیر گرفتنت رو طولانی کردم که خودت خسته شدی و تصمیم گرفتی زودتر از من دل بکنی ! دیشب دیگه توی ماشین طلب شیر نکردی و وقتی اومدی خونه یه بار گفتی شیر و من هم تصمیم داشتم بهت بدم بهت گفتم دخترم خانومه! یهو گفتی لالا پا!روی پاهام گذاشتمت ولی تصمیمت عوض شد و گفتی توی تختم رفتی اونجا و عروسکت رو بغل کردی یه ٢٠ دقیقه برات شعر خوندم و قصه گفتم و امام اول تا پنجم رو با هم تمرین کردیم و بعدش خوابیدی و دیگه شیر نخواستی. خدارو شکر میکنم که تونستم دوسال و ٧ روز بهت شیر بدم و خ...