ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

آخرین بار

سوم خرداد ٩٢ ساعت ١٢:٣٠ شب موقع برگشت از خونه باباهادی آخرین باری بود که شیر خوردی البته این تصمیم خودت بود چون من تصمیم داشتم تا ١٨ خرداد بهت شیر بدم اما انگار اونقدر پروژه از شیر گرفتنت رو طولانی کردم که خودت خسته شدی و تصمیم گرفتی زودتر از من دل بکنی ! دیشب دیگه توی ماشین طلب شیر نکردی و وقتی اومدی خونه یه بار گفتی شیر و من هم تصمیم داشتم بهت بدم بهت گفتم دخترم خانومه! یهو گفتی لالا پا!روی پاهام گذاشتمت ولی تصمیمت عوض شد و گفتی توی تختم رفتی اونجا و عروسکت رو بغل کردی یه ٢٠ دقیقه برات شعر خوندم و قصه گفتم و امام اول تا پنجم رو با هم تمرین کردیم و بعدش خوابیدی و دیگه شیر نخواستی. خدارو شکر میکنم که تونستم دوسال و ٧ روز بهت شیر بدم و خ...
5 خرداد 1392

خاطرات یاسمین زهرا از کودکیهاش

مامان من  توچولو بودم پپلو بودم!(تپلو) مامان دیدی من توچولو بودم دتم مماگه آدانس اقیدم!(رفتم مغازه آدامس خریدم) مامان من توچولو بودم جوش میددم!(میددم:میزدم) مامان من توچولو بودم تیر میکوردم!(میخوردم میقوردم و یا میکوردم یه چیزی بین اینا) مامان من توچولو بودم برق دست ددم! مامان من توچولو بودم آب بازی میتردم! و..... این روزها بارها و بارها از خاطرات کوچیکیت برامون میگی فدات بشم که فکر کردی خیلی بزرگ شدی . و اینم یاسمین زهرای کوچولو پارسال توی همین لباس در تولد یکسالگیش(رشد رو دارید!به این میگن یه نینیه صرفه جو 80 درصد لباسهای پارسالش اندازشه ) -این پست توسط مامان ندا نوشته شده! - ریحانه جون تولدت مب...
1 خرداد 1392

تولد دو سالگی عدیدم

دیروز سومین بیست و هفتم اردیبهشت ماه شاد و خاطره انگیز رو پشت سر گذاشتیم. روزی به یاد موندنی و شیرین. دیروز خدا روشکر همه چیز عالی بود البته اگه باز کیک تولد رو نادیده بگیریم. طرح داده شده برای کیک با اون چیزی که جناب قناد سرهم بندی کرده بود خیلی متفاوت بود. در واقع اگه یه کیک آماده خریده بودیم شاید شکل و ظاهرش خیلی بهتر از کیکی بود که مثلا سفارش داده بودیم. چیزی نگم بهتره آخه می ترسم مامان و بابای ناناسی یاد کیک بیفتن و ناراحت بشن ولی من که تا کیک رو دیدم اساسی اعصابم ریخت بهم و جناب به اصطلاح قناد خیلی شانس آورد که من همراه مامان و بابای یاسمین زهرا نرفتم کیک رو بگیرم، چون اونوقت اگه خوش شانس بود باید فقط یکی دو هفته قرص اعصاب میخورد نامرد...
28 ارديبهشت 1392

امروز روز تولد دخترمه

 خاطرات دوسال پیش رو دارم مرور میکنم،اونهمه استرس همراه با یه شور و شوق  عجیب و هزار تا فکر و احساسی که نمیشه به زبون آورد و نمیشه نوشت! الان دوسال از اون روزها میگذره و جنینی که توی شکمم بود و هر از گاهی قلقلکم میداد امشب بعد از ٣ ساعت کشمکش روی پاهام خوابید.نوزادی که توان درخواست کوچکترین خواستش رو نداشت الان اونقدر بزرگ شده که بعد از نماز بهم میگه:مامان ابول باچه(قبول باشه).   هنوز عطر شیری تنش توی مشاممه ،باورم نمیشه نوزاد کوچولوی من اونقدر بزرگ شده که گاهی دستاشو میبره بالا و میگه:مامان اینجو عطر بزن. دوسال پیش وقتی یه نوزاد کوچولوی ٢٦٨٠ رو دادن بغلم آرزو میکردم که کاش زمان تندی بگذره ...
27 ارديبهشت 1392

برای دو سالگی تو

  نازدانه بهشتی ما، تولدت مبارک!     زیباترین لحظه های زندگی را با تو بودن تجربه می کنیم و این یعنی اوج بارش نعمت و رحمت خدا . خدا را خالصانه و خاضعانه به خاطر داشتن تو سپاسگزاریم و به پاس داشتن تو، زیباترین هدیه بهشتی،  هر لحظه و هر دم، خالق بی همتای آفرینش را شاکریم. خداوندا، در اوج خوشبختی و شکران نعمات بی منتهایت، از تو می خواهیم این رحمت بی منتهایت را، نثار همه مادران و پدران آرزومند و منتظر بگردانی... خداوندا، بی هیچ حرف و توضیح شکرت، شکرت همانند همیشه به اندازه هرلحظه و هر دم از ازل تا ابد... خدایا شکرت، شکرت خدا     سالم باشی و شادا...
27 ارديبهشت 1392