آخرین بار
سوم خرداد ٩٢ ساعت ١٢:٣٠ شب موقع برگشت از خونه باباهادی آخرین باری بود که شیر خوردی البته این تصمیم خودت بود چون من تصمیم داشتم تا ١٨ خرداد بهت شیر بدم اما انگار اونقدر پروژه از شیر گرفتنت رو طولانی کردم که خودت خسته شدی و تصمیم گرفتی زودتر از من دل بکنی!
دیشب دیگه توی ماشین طلب شیر نکردی و وقتی اومدی خونه یه بار گفتی شیر و من هم تصمیم داشتم بهت بدم بهت گفتم دخترم خانومه! یهو گفتی لالا پا!روی پاهام گذاشتمت ولی تصمیمت عوض شد و گفتی توی تختم رفتی اونجا و عروسکت رو بغل کردی یه ٢٠ دقیقه برات شعر خوندم و قصه گفتم و امام اول تا پنجم رو با هم تمرین کردیم و بعدش خوابیدی و دیگه شیر نخواستی.
خدارو شکر میکنم که تونستم دوسال و ٧ روز بهت شیر بدم و خدارو شکر که همونطور که میخواستم شد بدون گریه و غصه در طی ٣ ماه یواش و یواش شیرت رو کم کردم البته درسته از اسفندماه شروع کردم ولی این ٢٥ روز آخر رو جدی جدی در ترک بودی.
دلم برای حرم نفسهات و خنده های شیرینت موقع شیر خوردن خیلی تنگ میشه.
شیرم حلالت مادر
-الان به یاسمین میگم =چون دیگه خانوم شدی شیر کوچولو نمیخوری میخوام ببرمت برات اسباب بازی بخرم میگه:نه نمنون من دارم برا ممد بخر!هر چی میگم میدونم داری بازم برات میخرم میگه:نه من دیاد دارم !
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!