موز
بدلیل گلودرد خانوادگی ٢ عدد موز ناقابل داشتیم که نمیتونستیم هیچ کدوممون بخوریمشون!
من هم در بیحواسی کامل به احسان گفتم داری میری پایین این دوتا موز رو ببر مامانجون برا فاطمه شیر موز درست کنه!
وقتی احسان داشت میرفت یاسمین یک اشک و آهی راه انداخته بود که بیا و ببین ماهم فکر کردیم میخواد همراه احسان بره هی بهش میگفتیم بابا داره میره سر ساختمون و تو نمیتونی بری ،خلاصه احسان رفت و ناله های یاسمین شروع شد که بابا احتان موز بیار من موز میقام.....
زنگ زدم به احسان گفتم ببین این چی میگه :یاسمین هم با گریه و ناله میگفت: بابا بیا بابا بیا!
وقتی تلفن قطع شد گریه یاسمین هم تموم شد بهم گفت:بابا داره میاد
زنگ زدم به احسان گفتم چیکار میکنی اونم گفت اشکال نداره بذار بیام ببینم چی میگه...
بابا احسان که اومد دوباره یاسمین با گریه گفت: من موز میقام موز بیار برام، این اشک و ناله ها باعث شد احسان بره و دو عدد موز رو با کمال شرمندگی پس بگیره.
یاسمین هم خیالش راحت شد که دست دادایی به موزا نمیرسه بیخیال از موزها اومد گرفت خوابید بدون اینکه حتی نیم نگاهی به موزها بندازه!!!!
وقتی داره به باباش پشت تلفن میگه بیا..
اینجا هم داره به من میگه: بابا داره میاد
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!