ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

خاله خوب شده؟

1390/7/11 14:06
نویسنده : خاله هدي
5,192 بازدید
اشتراک گذاری

يا من اسمه دواء و ذكره شفاء

اوضاع جسماني خاله هدي يه چند روزي خيلي بد شده بود. بخصوص از پنجشنبه شب بعد از اينكه از خونه ما رفتن. راستي يادم رفت بگم. پنجشنبه مامان و بابا، براي خاله سارا سفره آرمه داري (مخصوص خانماي باردار) انداختن. اونم تو روز دختر كه من كلي كادو گيرم اومد. البته مهموني خيلي خصوصي بود. خاله سارا،‌ عمو عليرضا (پدر و مادر لوبياي سحرآميز) به همراه مامان جون، باباجون و خاله هدي و خودمون. تو شيراز رسمه كه تو سفره آرمه داري حتماً‌ كوفته سبزي، حليم بادمجون، كتلت و ... بدن. اما از اونجاييكه خاله سارا خيلي دوست نداشت مامانم زحمت كشيدن لازانيا و مرغ انگشتي(پاچينو) درست كردن. جاتون خالي! بعد از شام و پذيرايي هاي بعد از اون، همگي رفتيم خونه باباجون باباييم طبقه پايين تا خانواده مادريم با خانواده پدريم ديداري داشته باشن و درضمن از حاج خانم مادر بزرگ بابام كه شكر خدا به سلامتي از بستر بيماري بلند شدن عيادت كنن...

خلاصه، يادم رفت بقيه ماجراي خاله هدي رو بگم. پنجشنبه شب بعد از تمام شدن مهموني،‌ خاله هدي كه يه مدت بود توي پا و كمر (به غير از دست و گردن كه قبلا درد داشت) درد اساسي داشت،‌ دردش شديد تر شد. طوري كه نه مي تونست بشينه،‌ نه بخوابه و نه راه بره. بنده خدا براي اولين بار از درد گريه مي كرد. ديكلوفناك، بروفن هيچكدوم تاثيري نداشت. جمعه ظهر هم كه ما خونشون بوديم،‌ دردش كمتر نشد و بلكه بيشتر هم شد. مامان جونم براي اينكه يه جورايي اين بنده خدا رو آروم كنه رفتن و يك كيسه آب گرم آوردن. خاله قرص خورده بود و به زحمت يه جوري چشماشو گذاشته بود روهم كه يه دفعه ديد داره مي سوزه. بله كيسه آب گرم پاره شد و خاله سوخت. به همين راحتي!

عصر داشتيم مي رفتيم خونمون كه مامان جون منو برد تو اتاق تا خاله رو ببينم. خاله داشت گريه مي كرد و من بهش مي خنديدم. خاله تا خنده منو ديد شروع كرد به خنديدن و گفت دردم يادم رفت.

شنبه اوضاع خاله بدتر شد. عمو عليرضا تو بيمارستانشون يه وقت سريع براي خاله هدي گرفتن و خاله و مامان جون رفتن بيمارستان چمران تا ببينن چي ميشه. دكتر تا خاله رو ديد گفت احتمالاً ديسك داشته باشي و براي تعيين نوع خفيف يا پيشرفته اون گفت بايد اورژانسي ام آر آي كني. خدا خير عمو عليرضا بده،‌ آخه وقتهاي ام آر آي طولاني مدته ولي ايشون زحمت كشيدن و كمتر از 24 ساعت براي خاله وقت گرفتن.

اما عصر شنبه براي خاله هدي يه حال ديگه اي داشت. ما چون يكشنبه عصر قرار بود بريم مشهد، مامانيم منو آورد خونه مامان جون تا يه حمام درست و حسابي برم و تميز تميز بشم. خاله هدي همچنان درگير درد و ناراحتيش بود. من تو بغل باباجون روبروي خاله نشسته بودم. خاله بي هوا شروع كرد به صحبت كردن با من. كه ياسي فردا رفتي پيش امام رضا(ع) يادت نره براي خاله دعا كني. برو دعا كن خاله خوب بشه. يادت نره ها. خاله تو چشماش اشك بود و با التماس ازم مي خواست براش دعا كنم. منم زل زده بودم بهش و بدون پلك زدن نگاش مي كردم. خاله يهو ديد من بدجور زل زدم بهش. به مامانم گفت نگاه كن دارم باهاش حرف مي زنم ولي انگار يه عاقل اندر سفيه نگام مي كنه و پلك هم نمي زنه. خلاصه مدتي نگاش كردم و ... .

ما رفتيم خونه.

خاله احساس كرد حالش خوب شده. نه دردي داشت و نه هيچگونه ناراحتي. روحيه اش عوض شده بود. يكي دو ساعت بعد،‌ مامان جون زنگ زد خونمون و گفت خاله خوب شده. خاله هدي گفت خوب خوب شدم و الان روي دو زانوم نشستم. خاله دنبال علت بود. اصلاً نمي دونست چه اتفاقي افتاده. فقط گفت بدنم خيلي گرم شد و بعدش خوب شدم. نشسته بود و فكر مي كرد تا اينكه به ياد من افتاد. اشك توي چشماش اومد. سريع به مامانم اس ام اس داد كه ياسي قبل از رفتن به مشهد از امام رضا (ع) برام شفا گرفته. اين اعتقاد خاله هدي ست. خاله گفت ياسي دل پاكه وقتي اشكامو ديد واسطه شد. خاله خيلي دلش مي خواست همراه ما بياد مشهد و درواقع دلش اونجا بود. اما به خاطر كارش و يه سري مسائل ديگه نمي تونست بياد.بعدشم كه كمر و پاش اينجور شده بود ميگفت امام رضا(ع) مي دونسته و ... خاله دلش شكسته بود و واقعاً مستاصل شده بود. خاله ميگه آستانه تحمل دردم بالاست كلاً خانواده مادريم يعني مامان جون،‌ خاله هام و مامانم سعي مي كنن درد رو پنهان كنن و زياد بروز ندن و باهاش كنار بيان ولي خاله هدي مي گفت ديگه طاقتم طاق شده. سه روز پر از درد و احتمال دكتر براي ديسك كمر وگردن...

خاله ديروز رفت تا كمر و گردنشو ام آر آي كنه ولي قبلش سالم و سلامت اومد خونه ما تا قبل از رفتن به فرودگاه و پرواز به سوي امام رضا (ع) ما رو دوباره ببينه. خاله منو بغل كرد بدون هيچ درد و ناراحتي. پاش ديگه از درد نمي لنگيد. خاله خوب شده بود. موقع رفتن من داشتم گريه لوسي مي كردم. توي بغل عمه فاطمه بودم. خاله نگاه كرد تو چشمام و گفت ياسي دعا يادت نره و من توي گريه هام نگاش كردم و خنديدم از اون خنده هاي دلبر و با معني. يعني چشم خاله جون نائب الزياره ام.

الان خاله خوبه خوبه. رفته سركار و اصلاً باورش نميشه كه در عرض دو سه ساعت باوراش عوض شده باشه. زماني كه سقف دنيا روي سرش خراب شده بود و فكر مي كرد ديگه همه چي تموم شد. الان خوبه خوبه حتي زماني كه داشت ام آر آي مي كرد توي دستگاه با خدا صحبت مي كرد و مي گفت مگه ياسي از امام رضا(ع) شفامو نگرفته؟

جواب ام آر آي هرچي باشه، خاله اعتقاد داره حس خوب سلامتي رو به دست آورده. مهم اينه كه الان خوبه بقيه اش مصلحت خداست. خدايا شكرت!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان وانیا
11 مهر 90 15:17
آخی مگه خاله هدی چند سالشه که دیسک کمر داره ؟ انشالله در هر صورت به طور کامل سلامت باشنبا پست تولد وانیا آپم بیاین


هنوز دكتر كامل نگفته كه ديسك كمره. بايد منتظر جواب ام آر آي بود. متاسفانه تغذيه نادرست و پشت ميز نشيني طولاني و عدم تحرك مثبت (ورزش)و استرس پايان نامه و ...خاله رو (مثل خيلي انسانهاي بي توجه ديگه) به اين روز كشونده. سنش هم بماند خودش داستاني داره
مامان زینب
11 مهر 90 17:52
هر چی خیر باشه
زود خوب میشه


ممنون از محبت و دعاي خيرتون
مامان پارسا
12 مهر 90 0:54
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
قربون دل مهربون اقامون برم که وقتی با دل شکسته بری پیشش دست رد به سینت نمیزنه راه دورونزدیک هم نداره شما که دیگه پارتیت هم به پاکی دریا و زلالی بارون بوده
انشالا که جواب ام آر آی هم جز خبر سلامتی و تندرستی خبردیگه ای بهمراه نداشته باشه خاله هدی
هروقت از یاسی جون تو مشهد خبری گرفتی یادت نره از طرف من هم خیلی التماس دعا بگو


چشم حتماً. خداروشكر پارتي گردن كلفتي فرستادم خدمت امام رضا(ع). ممنون از محبتتون
مامان شینا
12 مهر 90 1:57
فدای دل پاکت عسیسم


مامان آترینا
12 مهر 90 7:03
وای خاله جون خدا نکنه چی شد من که حسابی ناراحت شدم خاله جون خیلی مراقب خودت باش


ممنونم مامان آترينا جون. دعا كنيد خاله زود زود خوب خوب شه.مرسي
مامان طاها
20 مهر 92 13:41
چی.................. درست فهمیدم؟؟؟؟؟؟ خاله سارا داره یه وروجک دیگه میاره؟؟