یاسمین خوش سفر(خلاصه سفرنامه مشهدی یاسمین)
١٠ مهرماه ساعت ١٨ به مشهد پرواز داشتیم.
صبح روز یکشنبه مامان جون و خاله سارا اومدن تا یه کم پیش یاسمین باشن ،ظهر هم خونه مادر جون بودیم تا اونها هم یه دل سیر یاسمین رو ببینن.عصر که شد مامان جون دوباره پیش یاسی اومد اما این دفعه به همراه خاله هدی.
همه ناراحت از دوری و دلتنگی از یاسمین بودن و البته کلی هم زحمت کشیدن و مادرجون و خاله سارا و خاله هدی جیبهای یاسمین رو پر از پول کردن تا اونجا حسابی برا خودش خرید کنه و مامان جون هم مثل همیشه با سلیقه برا یاسی لباس گرم سه تیکه و کلاه آوردن تا گلم توی مشهد سرما نخوره!(البته همه برا من و بابای یاسمین هم سر راهی خوراکی آوردن).
توی هواپیما تا سوار شدیم یاسی زد زیر گریه ومن گفتم ای وااااااااااای من هنوز نیومده شروع شد اما تا شیرش دادم خوابید و توی فرودگاه مشهد از خواب بیدار شد.
تا رسیدیم فرودگاه لباسای تابستونه یاسی به زمستونه تغییر پیدا کرد. هتل بهارستان رو برای اقامت رزرو کرده بودیم هتل خوبی بود فقط یه ذره مسیرش تا حرم طولانی بود که البته همیشه تاکسی در دسترس بود و البته اگر میرسیدیم هتل هم سرویس برا حرم داشت.
تمام نمازهای ظهر و مغرب رو توی حرم بودیم و جای همگی سبز بود.
هوای مشهد شبهاش خیلی سرد میشد ،توی حرم که دیگه نگو؟؟؟؟؟؟؟
یاسمین رو حسابی میپوشوندیم و حتی توی صحنها پتو پیچش میکردیم و خانوم خانوما حسابی کیف میکرد و خوابش میبرد.
بقیه مطالب و عکسها در ادامه مطلب...
توی حرم رو به قبله دستای کوچولوش رو بردیم بالا و توی گوشش همه دعا را گفتیم تا یاسمین هم توی دلش تکرار کنه و خدا به خاطر قلب کوچولو و پاک یاسمین همه دعاهای خیر رو به اجابت برسونه.
دختر خوش سفری دارم اصلا اذیت نکرد شبها هم به موقع میخوابید فقط بعضی از کاراش ساعت دقیقی نداشت و همین دستو پامون رو توی هم کرده بود مخصوصا روز آخر که به خاطر همین کارش نزدیک بود از هواپیما جا بمونیم.
دختر خوشگل من خاطر خواه هم زیاد داشت از توی هتل و رستوران بگیر تا توی حرم ،همه دور و برش جمع میشدن و ذوقش میکردن یا اینکه هی به بغل دستیشون میزدن و میگفتن نگاه این دختره چقدر خوشگله.به من مدام میگفتن خانوم برا بچت اسفند دود کن ،صدقه بده ،حتی یکی گفت رفتی هتل براش تخم مرغ بشکون چشم نخوره!!!!!!!من که خیلی ذوق میکردم آخه بعدش میگفتن چقدر شبیهه مامانشه.
یه بار یک گروه بچه دبیرستانی اومدن دور و بر یاسمین و ذوقش میکردن یکیشون گفت میتونم بوسش کنم گفتم باشه یهو یکی یکی اومدن تو صف و آخرش ٨٠ تا بوسش کردن.
یاسمین هم که برا همه از اون خنده های دلبرانه میکرد.
خلاصه سفر بسیار خوبی بود و یاسمین ثابت کرد که دختر خوش سفریه.