ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

يه دختر خوب

1390/7/19 9:20
نویسنده : خاله هدي
1,029 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای آخر چهارماهگی دارم خوشمزه و خوشمزه تر میشم. بخصوص برای اطرافیان درجه یکم یعنی مامان و بابام و خانواده هاشون. تقریباً مامان جونا،‌ باباجونا و خاله هام و عمه هامو خوب میشناسم. یعنی برام آشنا هستن و نسبت به اونها احساس غریبی نمی کنم و هی براشون میخندم و تو بغلشون دست به دست میشم. با یه نگاههای معنی داری زل می زنم تو چشماشون انگار یه دنیا حرف فیلسوفانه دارم که فعلا ترجیح میدم نزنم. عین یه دخمل خانم خوب میشینم تو بغلشون و با ناز می خندم. مثل مامانیم دوست دارم هی بهم بگن خوشگل خانم چه مماغ خوشگلی داری، چه لپای قشنگی داری، چقدر خوشگلی و من هی ذوق می کنم. کلاً برنامه زندگی همه رو مختل کردم.

دوشب پیش که داشتیم می رفتیم خونه مادرجون برای مراسم آرمه داری و لوله اندازون خاله سارا، من از اول راه تو بغل باباجونم نشستم و تا زمانی که گرسنه نبودم عین یه موش کوچولوی خوشمزه به خیابون و مردم نگاه می کردم. میدونم که این آرزوی همه سالهای زندگی باباجونم بود که یه روزی نوه کوچولوشو بنشونه توی بغلش و باهاش بره مهمونی و نی نی خوشگلشو به همه نشون بده. فکر کنم احساس خیلی خاصی باشه!

تو مهمونی هم یه کم اولش احساس غریبی کردم و با تعجب و دلواپسی دور و اطرافو می پاییدم. ولی خب تا زمانی که مامانی و بابایی مثل شیر بالای سرم ایستاده بودن کمتر غر زدم. تازه چقدر با دایی شمس الدین (پسر عموی مامانیم که قرارشده بهش بگم دایی) بازی کردم و مراقبم بود. فقط زمانی ناراحت می شدم که دست به دست میشدم و محکم لپامو می بوسیدن. خیلی دخمل خوبی بودما اما خب، موقع شام درست زمان خوابیدن من بود و من هم چون خسته بودم دست گذاشتم رو جیغ و داد و گریه. اینقدر سوزناک گریه می کردم که مامان و بابا شام رو درست نخوردن و برای آروم کردن من مهمونی رو ترک کردن. اشک میریختم گلوله گلوله عین آدم بزرگا. غیر از این نکته منفی! کلاً دختر خوبی بودم و هستم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان محیا
19 مهر 90 9:26
بنظرم مامان جون باید یه مراسم بند اندازون واسه این خوشگله بگیریرها.ببین من کی گفتم


موافقم
صددرصد به ليست مراسم بعدي اين مورد رو هم اضافه مي كنيم. تازه ني ني كم مو شده

مامان طاها
19 مهر 90 9:26
وااای وااای خاله قربونش بره چه نازو ملوس شده.
خدا حفظش کنه.
راستی یاسی جون زیارتتم قبول باشه.



مرسي خاله جون
مامان ارميا
19 مهر 90 11:21
امان از دست اين ني ني ها. نمي گذارن آدم درست غذاشو بخوره.عكسهاش مثل هميشه قشنگن. راستي آرمه داري و لوله اندازون چه مراسميه و براي كجاست؟


خاله جون آرمه داري و لوله اندازون مراسم شيرازياست كه براي خانمهاي باردار ميگيرن.كوفته سبزي، حليم بادنجان،‌كتلت و يا زرشك پلو با مرغ و... براي آرمه داريه و در لوله اندازون هم يه فولاد كه دورش طلاست گردن مامان ني ني ميندازن. البته يه گردنبند هم بايد انداخته بشه كه انشااله تو مجلس آرمه داري اصلي كه مامان جونم براي خاله ميگيره اينكارو انجام ميدن. كلا همه اين مراسم براي اينه كه شيرازياي قديمي هي دوست داشتن دور هم جمع بشن و بگن و بخندن. الان خيلي كمتر به اين چيزا مي پردازن
خاته سارا
19 مهر 90 12:36
یاسمین عششششششششششششقه
مامان ریحانا
19 مهر 90 13:15
ای جانم چقدر آبی بهت می آد یاسی جونی


منم مثل ريحانه جون هرچي بپوشم بهم مياد.
لیلا(مامان آروین)
19 مهر 90 14:32
عشقم تو همیشه دختر خوبی هستی دوستت دارم معدن نمک