182.5 روزگي ياسمين زهرا (نصف 365 روز) و جشن لوله اندازون خاله سارا
جاي همگي تون خالي. عيد خيلي خوبي داشتيم. در روز عيد غدير بنده رسماً نصف 365 روز يك سال رو پشت سر گذاشتم. حالا هي نپرسين قضيه اون نيم در 182/5 روز چيه. چون دوباره خاله هدي چرتكه اش رو در مياره و با هزار و يك دليل اثبات ميكنه كه اون نيمه چه معني داره. فقط با زبون خودم براتون مي گم كه چون من بعدازظهر به دنيا اومدم، خاله هدي اون رو يه نيم روز حساب كرده تا بتونه درست روز عيد غدير رو روز 182/5 روزگي من اعلام كنه!
(سن من در عيد غدير 90) 182.5 = 2 / 365 (تعداد روزهاي سال)
عكس من در حال محاسبه تعداد روزهاي پشت سر گذاشته عمر با بركتم
شب عيد غدير يه برنامه توپ هم داشتيم. اونم مراسم لوله اندازون و سفره آرمه داري خاله سارا. قبلاً توي يكي از پستها (مطالب نوشته شده) براتون گفتم كه اين مراسم يكي از رسوم قديمي شيرازيه و براي خانمهاي باردار گرفته ميشه. مامان جون مهربون و خوبم زحمت كشيدن و در شب عيد غدير اين مجلس رو براي خاله سارا گرفتن. خاله سارا الان 5 ماهه بارداره و من انشااله شب عيد يه همبازي كوچولو موچولو گيرم مياد. حدود 40 نفر مهمون داشتيم كه البته به غير از دوتا نوه كوچولوي خاله مامانيم يعني آروين و رادوين بقيه مونث بودن. حدود 20 نفر هم مهمون آقا داشتيم كه توي منزل خودشون منتظر كوفته سبزي، حليم بادنجان و كتلت و حلواي كاسه اي اين مراسم بودن.
مراسم با اومدن فاميلاي عمو عليرضا (باباي ني ني) رسماً شروع شد. ولي خب، اين وسط يه چيزي نظم برنامه ها رو به هم مي زد. اونم يه نوع خوردني خوشمزه كه هوش و حواس ملت رو برده بود. يه خوردني تپل مپل به نام ياسمين زهرا. من تا وارد شدم همه هجوم آوردن. آخه ميدونين، يه لباس خوشگل پرنسسي كرده بودم تنم. اين لباس داستان داره. سال گذشته قبل از اينكه به دنيا بيام، مامان جون و باباجون به همراه خاله هدي، براي تكميل سيسموني من رفتن دبي. يه عالمه لباس و لوازم و وسايل خوشگل و عالي برام آوردن. توي همه اينا خاله هدي عاشق اين لباسه، آخه اينو خودش با هزار عشق و علاقه خريده (البته با پول باباجون) و از روز اول منتظر بود كه من رو توي اين لباس ببينه!
اينجا ماماني تازه لباس رو تنم كرده و من مات و مبهوت دارم خاله هدي و خاله سارا رو نگاه ميكنم! آخه تا منو ديدن دارن هي بالا و پايين مي پرن!
بعله!داشتم ميگفتم. تمام حضار (فاميلاي خودمون) دور من جمع شده بودن و هي ماشااله ماشااله مي كردن. منم خيلي خوش اخلاق شده بودم. مي خنديدم و شادي مي كردم. اصلاً احساس غريبي نمي كردم با اينكه خيلي صدا ميومد و بهرحال چهره هاي تازه مي ديدم.
مامان جونم از مادرجون (مادربزرگ ماماني) خواستن كه يه مولودي يا بهتره بگيم يه مدحي در مورد عيد غدير بخونن. منم رفتم و توي بغل مادرجون نشستم. خانمها همراه مولودي دست ميزدن و يا علي، يا علي مي گفتن. يه آهنگ قشنگي داشت. منم سر شوق اومدم و توي بغل مادر جون هي بالا و پايين مي شدم و ذوق مي كردم. طوري كه همه نگاه من مي كردن و از ذوق من خوشحال مي شدن. خاله هدي بنده خدا، كه طبق معمول وظيفه فيلم برداري رو برعهده داشت يادش رفته بود كه مراسم خاله ساراست و زوم كرده بود روي من و زمانهايي هم كه با تلنگر مامان جون و خاله سارا از جاهاي ديگه فيلم مي گرفت، سرش به سمت من بود.
بعد از مادرجون، اون مامان جون ديگه ام يعني مامان باباييم، مدحي رو درمورد حضرت علي(ع) خوندن. و بعد دوباره مادرجون در مورد عيد غدير و شرايط و خطابه اون صحبت كردن. منم فقط بالا و پايين مي شدم.
ادامه مطالب...
بعد از مداحي، مراسم لوله اندازون برقرار شد. مادرجون دوباره دعا خوندن و يه لوله طلا كه درونش يه فلز هست به همراه يه گردنبند با سنگ عقيق از طرف مامان جون خيلي خوبم گردن خاله سارا انداختند و بعدش يه عالمه لباس براي دوران بارداري و زايمان و شيردهي كه مامان جونم براي خاله سارا خريده بود نشون داده شد.
اينجا از بس خنديدم و خوردنم ديگه ناي بلند شدن ندارم!
اين موقع ها بود كه من ديگه رفتم و لباس پرنسسيم رو درآوردم و يه لباس راحت تر پوشيدم تا بدنم بيشتر قرمز نشه.
سفره آرمه داري رو چيدن: كوفته سبزي شيرازي، حليم بادنجان، كتلت و حلواي كاسه اي غذاي اصلي سفره بود به همراه ترشي، ژله (كه بابا احسان من زحمت كشيده بودن)، سبزي، خرما، نوشابه، دوغ و ...
البته مهمونا قبلش هم با ميوه، شيريني، چاي و شكلات پذيرايي شده بودن. خلاصه بعد از جمع كردن سفره، مهمونا غريب تر رفتن و من هم كم كم صدام داشت درميومد. دخمل خوبي بودما ولي بدن درد گرفته بودم و دلم هواي باباييم رو كرده بود! پس من و ماماني با مامان جون و عمه فاطي سريع تر رفتيم تا من يه دفعه جيغ و فرياد نكنم!
مامان جون خيلي خيلي مهربونم، از اينكه اين همه زحمت كشيدن ازتون متشكرم. پارسال همچين برنامه اي رو توي بهمن ماه براي ماماني من برگزار كردين و بعدش هم براي سيسموني. خيلي خيلي ازتون متشكرم كه هميشه براي من و ماماني و بابايي و بقيه زحمت ميكشين ازتون ممنونیم.
دختر حسابي مگه شام گيرت نيومده كه اينجوري پاهاتو مي خوري؟ مهمون داريم زشته!