ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

182.5 روزگي ياسمين زهرا (نصف 365 روز) و جشن لوله اندازون خاله سارا

1390/8/25 12:29
نویسنده : خاله هدي
3,142 بازدید
اشتراک گذاری

 

جاي همگي تون خالي. عيد خيلي خوبي داشتيم. در روز عيد غدير بنده رسماً نصف 365 روز يك سال رو پشت سر گذاشتم. حالا هي نپرسين قضيه اون نيم در 182/5 روز چيه. چون دوباره خاله هدي چرتكه اش رو در مياره و با هزار و يك دليل اثبات ميكنه كه اون نيمه چه معني داره. فقط با زبون خودم براتون مي گم كه چون من بعدازظهر به دنيا اومدم، خاله هدي اون رو يه نيم روز حساب كرده تا بتونه درست روز عيد غدير رو روز 182/5 روزگي من اعلام كنه!

 (سن من در عيد غدير 90)    182.5 = 2 / 365     (تعداد روزهاي سال)

عكس من در حال محاسبه تعداد روزهاي پشت سر گذاشته عمر با بركتمآخ

شب عيد غدير يه برنامه توپ هم داشتيم. اونم مراسم لوله اندازون و سفره آرمه داري خاله سارا. قبلاً توي يكي از پستها (مطالب نوشته شده) براتون گفتم كه اين مراسم يكي از رسوم قديمي شيرازيه و براي خانمهاي باردار گرفته ميشه. مامان جون مهربون و خوبم زحمت كشيدن و در شب عيد غدير اين مجلس رو براي خاله سارا گرفتن. خاله سارا الان 5 ماهه بارداره و من انشااله شب عيد يه همبازي كوچولو موچولو گيرم مياد. حدود 40 نفر مهمون داشتيم كه البته به غير از دوتا نوه كوچولوي خاله مامانيم يعني آروين و رادوين بقيه مونث بودن. حدود 20 نفر هم مهمون آقا داشتيم كه توي منزل خودشون منتظر كوفته سبزي، حليم بادنجان و كتلت و حلواي كاسه اي اين مراسم بودن.

مراسم با اومدن فاميلاي عمو عليرضا (باباي ني ني) رسماً شروع شد. ولي خب، اين وسط يه چيزي نظم برنامه ها رو به هم مي زد. اونم يه نوع خوردني خوشمزه كه هوش و حواس ملت رو برده بود. يه خوردني تپل مپل به نام ياسمين زهرا. من تا وارد شدم همه هجوم آوردن. آخه ميدونين، يه لباس خوشگل پرنسسي كرده بودم تنم. اين لباس داستان داره. سال گذشته قبل از اينكه به دنيا بيام، مامان جون و باباجون به همراه خاله هدي، براي تكميل سيسموني من رفتن دبي. يه عالمه لباس و لوازم و وسايل خوشگل و عالي برام آوردن. توي همه اينا خاله هدي عاشق اين لباسه، آخه اينو خودش با هزار عشق و علاقه خريده (البته با پول باباجون) و از روز اول منتظر بود كه من رو توي اين لباس ببينه!خیال باطل

اينجا ماماني تازه لباس رو تنم كرده و من مات و مبهوت دارم خاله هدي و خاله سارا رو نگاه ميكنم! آخه تا منو ديدن دارن هي بالا و پايين مي پرن!

بعله!‌داشتم ميگفتم. تمام حضار (فاميلاي خودمون) دور من جمع شده بودن و هي ماشااله ماشااله مي كردن. منم خيلي خوش اخلاق شده بودم. مي خنديدم و شادي مي كردم. اصلاً احساس غريبي نمي كردم با اينكه خيلي صدا ميومد و بهرحال چهره هاي تازه مي ديدم.

مامان جونم از مادرجون (مادربزرگ ماماني) خواستن كه يه مولودي يا بهتره بگيم يه مدحي در مورد عيد غدير بخونن. منم رفتم و توي بغل مادرجون نشستم. خانمها همراه مولودي دست ميزدن و يا علي، يا علي مي گفتن. يه آهنگ قشنگي داشت. منم سر شوق اومدم و توي بغل مادر جون هي بالا و پايين مي شدم و ذوق مي كردم. طوري كه همه نگاه من مي كردن و از ذوق من خوشحال مي شدن. خاله هدي بنده خدا، كه طبق معمول وظيفه فيلم برداري رو برعهده داشت يادش رفته بود كه مراسم خاله ساراست و زوم كرده بود روي من و زمانهايي هم كه با تلنگر مامان جون و خاله سارا از جاهاي ديگه فيلم مي گرفت، سرش به سمت من بود. 

بعد از مادرجون، اون مامان جون ديگه ام يعني مامان باباييم، مدحي رو درمورد حضرت علي(ع) خوندن. و بعد دوباره مادرجون در مورد عيد غدير و شرايط و خطابه اون صحبت كردن. منم فقط بالا و پايين مي شدم.

ادامه مطالب...

بعد از مداحي، مراسم لوله اندازون برقرار شد. مادرجون دوباره دعا خوندن و يه لوله طلا كه درونش يه فلز هست به همراه يه گردنبند با سنگ عقيق از طرف مامان جون خيلي خوبم گردن خاله سارا انداختند و بعدش يه عالمه لباس براي دوران بارداري و زايمان و شيردهي كه مامان جونم براي خاله سارا خريده بود نشون داده شد.

اينجا از بس خنديدم و خوردنم ديگه ناي بلند شدن ندارم!

اين موقع ها بود كه من ديگه رفتم و لباس پرنسسيم رو درآوردم و يه لباس راحت تر پوشيدم تا بدنم بيشتر قرمز نشه.

سفره آرمه داري رو چيدن: كوفته سبزي شيرازي، حليم بادنجان،‌ كتلت و حلواي كاسه اي غذاي اصلي سفره بود به همراه ترشي، ژله (كه بابا احسان من زحمت كشيده بودن)، سبزي، خرما، نوشابه، دوغ و ...

 البته مهمونا قبلش هم با ميوه، شيريني، چاي و شكلات پذيرايي شده بودن. خلاصه بعد از جمع كردن سفره،‌ مهمونا غريب تر رفتن و من هم كم كم صدام داشت درميومد. دخمل خوبي بودما ولي بدن درد گرفته بودم و دلم هواي باباييم رو كرده بود! پس من و ماماني با مامان جون و عمه فاطي سريع تر رفتيم تا من يه دفعه جيغ و فرياد نكنم!

مامان جون خيلي خيلي مهربونم، از اينكه اين همه زحمت كشيدن ازتون متشكرم. پارسال همچين برنامه اي رو توي بهمن ماه براي ماماني من برگزار كردين و بعدش هم براي سيسموني. خيلي خيلي ازتون متشكرم كه هميشه براي من و ماماني و بابايي و بقيه زحمت ميكشين ازتون ممنونیم.قلبماچ

 

 

 دختر حسابي مگه شام گيرت نيومده كه اينجوري پاهاتو مي خوري؟ مهمون داريم زشته!عصبانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان خورشيد
25 آبان 90 11:39
الهي تولد 43800 روزگيت رو بگيري. واقعا خوردنيه اين نيني شما

ممنونم خاله جون
مامان ریحانا
25 آبان 90 12:16
سلام چه یاسی قشنگی چه لباس قشنگی آی لاو یو یاسی ایشالا همیشه به شادی حالا چرا لوله اندازون ؟


ممنون خاله جون. ميگن لوله اندازون چون يكي از اون گردنبند هايي كه توي گردن مامان ني ني ميندازن شكل لوله است و در واقع يه لوله طلاست كه داخلش يه فلز ديگه است. شيرازياي قديم اعتقاد دارن (به زبان امروزي) اين فلز اثرات مثبتي روي مادر و جنين داره و انرژي هاي منفي رو از بين ميبره.انشااله وقت بشه بعدا كاملاً براتون توضيح ميدم.
خاله سارا
25 آبان 90 13:29
وووای الهی قربونت برم دلم غش رفت ضعف کردم تازه غذا خورده بودما.نفسم عمرم چشمم ننه ننه م بابای بابام.
هدیه جوووووووووووون
25 آبان 90 16:42
سلام زنگ بزن 115 غش رفتم با این عکسات ماشالاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تو رو خدا اسپند و صدقه یادتون نره
مامان آترین
25 آبان 90 23:17
ماشااله یاسمین خیلی ماه شدی خیلی لباست خوشکله به مامانی بگو صدقه یادش نره
مامانی شیما وحدیث
26 آبان 90 2:21
وای خدای من چه دختر نازو خوردنی اینجاهست وما نمیدونستیم . من ازطرف یاسمین زهرای خوشکل به مامانی میگم که هرروز واسم اسپند دودکن .باشه مامانی
مامان پرهام
26 آبان 90 9:33
اي جونممممممممممممممم چه نازي فرشته كوچولو بوس
مریم 1007 - مامان سپنتا
26 آبان 90 13:23
مثل عروس شدی یاسی نازم ، ان شالله عروس بشی عسلم
مامان طاها
26 آبان 90 13:52
خاله قربون اون لباس و کفش نازت بره. ماشاالله
نگین مامان رادین
26 آبان 90 18:14
وای چه دخمل نازی چه لباس نازی دست خاله جون وبابایی ومامانی جونت درد نکنه،با لباست چه خوردنی شدی
ميترا
27 آبان 90 0:08
اي جااااااااان پرنسس كوچولوي ناز. خوردني. گازت بگيرم
مامان آریان جون
27 آبان 90 1:21
به به چه دختر نازی خدا حفظش کنه.مامانی براش اسپند دود کن.عین فرشته ها شده خوشحال میشیم به ما سر بزنید
مامان شینا
27 آبان 90 1:41
خیلی خوردنی شدی
مامان آریام
27 آبان 90 17:09
وای خوشگل خاله عروس من میشی؟؟

بايد با مامان و بابام صحبت كنين خاله جون
مامان محیا
28 آبان 90 13:37
کاش این ملوسک نزدیکم بود میدونستم چکارش کنم......خوش بحالت خاله هدی