ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

جشن تولد نیم سالگی

1390/8/27 17:14
نویسنده : خاله هدي
2,758 بازدید
اشتراک گذاری

من یاسمین زهرا کوچولو، امروز ٢٧ آبانماه سال ١٣٩٠ در ساعت ١٥/١٦ نیم ساله میشم. به همین مناسبت مامانی و بابایی مهربونم دیشب یه جشن کوچولوی خانوادگی توی خونمون گرفتن و مامان جونا، باباجونا، خاله ها و عمه هام هم مهموناش بودن.

اول از همه، صندلی غذامو افتتاح کردیم. چون خانم دکترم اجازه دادن که از صبح روز شش ماهگی یه قاشق فرنی بخورم و به جمع غذاخورها وارد بشم. مبارکه! دیگه با حسرت نگاه قاشق غذای اطرافیان نمی کنم. تازه من غذای مخصوص خودم، صندلی و میز غذای مخصوص خودمو دارم! حالا بقیه بایدبیان و با حسرت نگاه من کننخنده

مگه قرار نیست چیزی سرو بشه؟ منو الکی نشوندیم پشت میز؟ فقط میخواین عکس بگیرین؟ناراحت

قبل از شام یه مقداری نشستم روی مبل و به ابراز احساسات خانواده جواب دادمعینک

اینجا داشتم به حرفهای باباجون مامانی گوش می کردمماچ

اینجا هم داشتم به حرفهای باباجون بابایی گوش می کردمماچ

اینم از سفره شاممون. مامانی مهربون و بابایی عزیزم خیلی زحمت کشیدن. دستپخت مامانی که واقعا با این سن و سالش معرکه است. اینو همه میگن. از همه مهمتر اینه که مامان جون و باباجون باباییم که مامانی عروسشونه ازش تعریف می کنن. بابایی هم مورد تعریف خانواده مامانیه، آخه اونم پا به پای مامانی کار می کنه. سفره دیشب محصول کار مشترکشون بود:

سوپ شیر و مرغ، زرشک پلو با کباب مرغ، کباب گوشت و خورشت قیمه که همگی رو مامانی درست کرده بود و ماست خیار با گردو و ژله رو که بابایی زحمتشو کشیده بود به همراه مخلفات معمول سفره مثل نوشابه، دوغ و ماء الشعیر . یه سفره صمیمی با خوراکهای خوشمزه!مژه

 

ساعت حدود نه شب بود که کم کم کلاه بوقی رفت سرم، یعنی بفرمایید جشن تولدهورا قبل از اون چون یه ریزه سردم شده بود مامانی رفت و یه شنل قرمز رو که خاله سارا برای سیسمونیم بافته بود آورد و کرد تنم ولی خب چون یه ذره بزرگ بود، روی تنم هی می چرخید و به قول شیرازیا پر می خوردنگران

روحیه خوب، عجب برنامه ای، موسیقی تولدت مبارک و همه دستخیال باطل

چقدر اینا عکس می گیرن. دارم خسته میشمخمیازه

مامان ساعت چنده؟ چرا اینقدر داره طولانی میشه؟

به نظرتون چیکار کنم همه اینا دست از سرم بردارن؟

آخه آدمی ظرفیتش یه مقداره! دیگه تحمل ندارم...ناراحت

استارت برای جیغ و فریادگریه

بعداز جیغ و داد من، همه بدو بدو اومدن که آرومم کنن. بالاخره توی بغل مامانی غر زدنام کمتر شد. یه مقدار هم توی روروکم نشستم که گفتن باید بیای و با خانواده عکس بگیری. با نق و نوق نشستم توی بغل مامانی، همه از هر طرف برام دست و پا تکون می دادن تا بنده یه کمی بخندم و گریه نکنم. به زحمت همه اومدن و تک نفره با من و مامانی و کیکم عکس گرفتن. اما اینبار برخلاف همه دفعاتی که دو تا خانواده مامانی و بابایی باهم عکس دسته جمعی می گرفتن به دلیل خوش اخلاقی بنده این کار رو نکردن.

همه زحمت کشیده بودن و کادوهای خوشگل خوشگل برام آورده بودن. مامان جون و باباجون بابایی برام یه کاپشن کلاه دار خوشگل آوردن. مامان جون و باباجون مامانی هم برام یه شنل صورتی با کلاهش رو خریده بودن به همراه یه سویت شرت و شلوار سبز رنگ برای ماه محرمم که به قول شیرازیا بهش محرمی می گن. خاله هدی و خاله سارا، هدیه ام رو توی عید غدیر نقداٌ پرداخت کردن. عمه زهرا یک سارافون لی خوشگل هدیه دادن و عمه فاطی هم دو تا شلوار. کلا خیلی خوش به حالم شد.نیشخند

موقع باز کردن کادوها، من تو بغل باباجونم نشسته بودم و بااجازه مامانی داشتم یه سیب رو لیس می زدم که یه دفعه مثل اینکه چیزی رفته باشه تو گلوم شروع کردم به اوغ زدن. همه دستپاچه شدن و مامان جونا اومدن بالای سرم که اگه چیزی تو گلوم هست خارجش کنن ولی همش ادا بود. مامانیم از ترس اینکه مبادا چیزیم شده باشه وقتی دید حالم خوبه زد زیر گریه. صحنه سوزناکی بود. مامانم خیلی ترسیده بود ولی خب، مثل اینکه این قضیه برای من هیچ اهمیتی نداشت چون بعدش هی ذوق می کردم و دست و پا تکون می دادم. حال همه اساسی گرفته شده بود. ولی خدا روشکر چیزی نبود.من یه کم ادا درآوردم تا ببینم مامانی چقدر منو دوست داره!خنده

 انشااله جشن تولد یکسالگیمهورا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

میترا
28 آبان 90 2:17
نیم سالگیت مبارک شیرین عسل

ممنون خاله جون
خاله سارا
28 آبان 90 11:42
ای جونم ایشالله تولد120 سالگیت
مامان ارميا
28 آبان 90 12:19
قربونت برم خوش تيپ. مبارك باشه عسلم.


براي خاله خوبم
مریم
28 آبان 90 19:45
مبارک گلم من همون مریم قبلیم این یه وب گروهی اگه دوست داشتی بیا تابهت رمز بدم نویسنده شی خیلی خیلی خوشحال میشم
نگین مامان رادین
29 آبان 90 1:16
نیم سالگیت مبارک عروسک ایشاالله 120 ساله شی. راستی توپول خانوم شما واکسن زدی یا از این به بعد قراره بری وجیز بشی
عمه زهرا
30 آبان 90 17:45
قربون صورت خوشكلت برم عروسك عمه انشاالله 120 ساله بشي
مامان عسل
1 آذر 90 8:32
اي جونم شش ماهگيت مبارک ايشالا تولد 120 سالگيت رو جشن بگيري لباست هم خيلي با مزه هست مثل خودت


ممنونم خاله
مامان آنيسا
3 آذر 90 11:18
فدات شم تو چقدر نازي انشالله 120ساله بشي

ممنونم خاله جون مهربون
مامان سارینا
12 آذر 90 1:30
خیلی خیلی نی نی بامزه ای دارید.
ایشالاه خدا حفظش کنه.
ببخشید یه سوال از مامان یاسمین زهرا دارم:
من برای دخترم سارینا خیلی دنبال مبل یا صندلی فانتزی بودم ولی پیدا نکردم.
تا الان دیدم که دختر گلتون تولد نیم سالگی اش روی یه مبل بچه گانه نشسته و خیلی خوشم اومد می تونید به من بگید که از کجا تهیه اش کردید.عنوان اصلی اش مبل کودک یا صندلی کودک؟
خیلی دنبال یه چنین چیزی بودم.
اگه کمکم کنید خیلی ممنون می شم.

این هم یه عالمه بوس از طرف من و سارینا برای یاسمین زهرا


ممنون از ابراز محبت و لطفتون. درمورد سوالي كه پرسيدين بايد خدمتتون بگم كه اون مبل كودكه و معمولا توي بعضي از مبل فروشي ها و يا بعضي از جاهاييكه لوازم تخت و كمد كودك رو مي فروشن مي تونيد پيدا كنيد. البته يه نكته ديگه اينكه ما شيراز زندگي مي كنيم مگر نه آدرس جايي كه مبل رو داره ميدادم تا از اونجا تهيه كنيد.
(البته اينا اظهارنظرهاي خاله ياسي بود اگه چيزي جامونده مامان ياسي بياد تكميل كنه)