ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

يه چندروزي با كاراي ياسمين زهرا

1390/10/12 0:52
نویسنده : خاله هدي
2,452 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونم عشق به دستگاه کنترل تلویزیون و...،‌ گوشی موبایل، گوشی تلفن از کجا اومده تو وجود این نی نی گولی ها! یاسمین زهرا هم مثل اغلب نی نی های دیگه (طبق گفته والدینشون) عشق این جور چیزاست. چند روز پیش، بعداز ظهر سه شنبه ٦ دیماه، نی نی گولوی ما دوباره خیلی خاله هدی رو تحویل گرفت. به نظر میرسه از کاری که شب قبلش کرده بود (چنگ زدن به لپ خاله) پشیمون شده بود و هی میخواست دل خاله رو به دست بیاره.پس تا خاله از سرکار اومد پرید تو بغلشو هی ذوق کرد و هی خندید. تازه همراه خاله غذاشو خورد و بازی کرد. بعدش نشست تو بغل خاله تا تلویزیون نگاه کنه.همون موقع ها بود که مامانی (مامان جون) زنگ زدن خونه خاله شون و خاله مامانی هم گفتن که پسر اون یکی دیگه خاله مامانی فوت کردن. مامانی ناراحت و افسرده گوشی تلفن رو روی مبل کنار دست خاله گذاشتن. یاسی خانم هم با صداهای مخصوص فهموندن که این گوشی رو بدین به من.خاله هم که حواسش به حرفای مامانی بود و شوک زده شده بود گوشی رو گذاشت روی گوش نی نی (درمواقع عادی امثال گوشی تلفن رو که معدن همه میکروبهاست از جلوی چشمش دور نگه میداریم). نی نی گوشی رو گرفته بود سمت تلویزیون و به نظر خودش داشت کانالهای اونو عوض میکرد و همراه هر تصویری نگاه به گوشی میکرد و بعدش نگاه تلویزیون میکرد و ذوق میکرد و می خندید. وقتی متوجه نگاه خاله شد، در یک حرکت انتحاری و در حال خوشحالی گوشی تلفن رو کرد تو دهنش! خاله هدی هراسون گوشی رو ازش گرفت... یاسمین مکث کرد... صدایی نداد... بعد چند ثانیه سرشو چسبوند به خاله و برگردوند طرف صورت خاله و با دست راستش چنگ انداخت به سر و صورت خاله و با جیغ خاله برگشت، مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده، کاش این لحظات رو میشد با دوربین ثبت کرد. خیلی جالب بود!!!!!!!!!!!! خاله هدی دوباره توی دست خودش گوشی رو گذاشت روی گوش نی نی. یاسی خوشگله دوباره شروع کرد به خندیدن. ولی بچه جنبه نداره فکر میکنه وقتی هر وقت خوشحاله باید یه چیزی بکنه تو لپش. پس دوباره گوشی رو گرفت تا لیس بزنه و باز خاله گوشی رو ازش گرفت. پس ساکت شد... سرشو چرخوند عقب به سمت صورت خاله و دوباره چنگ........................ خیلی خندیدیم.

 ادامه مطالب...

بعداز ظهر جمعه نهم دیماه هم وقتی تو بغل مامانی (مامان جون) بود، گوشی تلفن رو بعد از حرف زدن مامانی با خاله سارا گرفت. خوشحال شد و دوباره اونو کرد تو دهنش. مامانی هم گوشی رو ازش گرفتن. یاسمین دوباره مکث کرد... ساکت شد... همونطور که تو بغل مامانی بود...سرشو برد عقب و به سمت صورت مامانی چرخوند... و یهو جیغ مامانی دراومد.

شب هم تو بغل عمو علیرضا بود و می خندید و کیف میکرد و در همون حال پرید و دماغشو کند...

نی نی نازی عصر جمعه با مامانی وقتی بغل مامان ندا بود تتی موشو (دالی موشه) بازی می کرد و به هر سمتی که مامانی قایم میشد مي چرخيد تا پیداش کنه و ببیندش و همراش غش می کرد از خنده.

تازه وقتی ظهر جمعه داشت برنامه فیتیله دو رو نگاه میکرد مامانی متوجه شد که وقتی جلوی دید یاسمینو میگیره، یاسی خودشو خم میکنه به سمتی که بتونه تلویزیونو ببینه و بعد با دست مامانی رو میزد کنار تا راحت تر برنامه اشو ببینه. مامان ندا گفت که موقع دیدن کارتون بیبی انیشتین هم وقتی جلوش میام با دست میزندم کنار تازه غر هم میزنه.

وقتی میان خونه خاله هدی اینا و زنگ در خونه رو میزنن، توی آیفون تصویری یه نی نی خوشگل پیداس که داره هی می خنده و مامانی تا تصویر نی نی یاسی رو میبینه میگه الهی قربون خنده هاش برم. الهی قربون لپای تپلش برم... و همه با سر میریم تا در رو باز کنیم و نی نی رو بغل کنیم.

توی راه پله ها وقتی داره تو بغل مامان یا باباش میاد بالا می خنده و دست و پا میزنه.

وقتی هم که یکی از در میاد بخصوص اگه باباجون باشه اینقدر دست و پا میزنه و ذوق میکنه که دلت غش میره. بعد میره تو بغل بابایی و سرشو میذاره روی سینه اشو میخنده.

ناناسی عاشق بازیه،‌ از بس مامان ندا خوردتش و باهاش بازی کرده یه دقیقه نمی تونه ساکت باشه. اگه کسی بهش توجه نکنه با صدا طرفو جلب میکنه و میخواد تحویلش بگیره. یا سرفه یا جیغ یا دده ادا... خلاصه این بچه روي زمین نمی مونه كه بخواد چهار دست و پا رفتو تمرين كنه. وقتی تو بغل هر کدوممونه با دست دراز کردن درخواست میکنه بره بغل یه نفر دیگه. ولی این فقط برای ماهاست. یعنی مامان و بابا، مامان جونا، باباجونا و خاله ها و عمه هاش به علاوه عمو علیرضا. نسبت به بقیه احساس غریبی میکنه و سریع بغض میکنه و میزنه زیر گریه.

 

پنجشنبه شب که خاله الهام دختر دایی مامان ندا به همراه شوهرشون امین آقا و زن دایی نسرین و  آقا ایمان اومده بودن خونه خاله هدی اینا، یاسی خانم با خوشحالی یه نگاهی به آقا ایمان انداخت و رفت تو بغلش ولی یهو یادش اومد که باید غریبی کنه به قول ما شیرازیا لب ورچید و می خواست گریه رو شروع کنه ولی زودی برگشت سمت خاله هدی و دستاشو دراز کرد و رفت تو بغل خاله. (چه لحظه فراموش نشدني!)

جمعه شب عمو عليرضا كه بعداز خوندن نماز مغرب و عشا از مسجد بر ميگشت يه چندتا نون بربري تازه و خوشمزه خريد. جاي همگي خالي خاله سارا بساط نون و پنير و گردو و گوجه و چاي رو آورد و تا اومديم بخوريم ياسمين سيگنال فرستاد كه بابا منم نون ميخوام. از ترس اينكه نون نپره تو گلوش يه نون كامل بربري رو داديم خدمتشون. هي ذوق ميكرد و نون رو ليس ميزد. البته اون نون رو مامانش برد خونشون تا خودش و بابا احسان بخورن. مثل اينكه ياسي عشق نونه، چون سه شنبه گذشته هم كه ماماني با مامان ندا داشتن نون هايي رو كه خريده بودن براي گذاشتن توي فريزر آماده ميكردن، ياسمين با التماس درخواست نون كرد و وقتي خاله هدي يه ذره از نون رو زد سر زبون ياسمين ديگه ول كن نبود و گريه ميكرد كه بهش نون بديم. ولي مامان ندا ميگه فعلا نه! جوش شيرين توي نون براي ني ني مضره!

 

ديشب شنبه هم يه مقدار موز خورد و نشون داد كه داره به موز علاقمند ميشه. اداي غذا خوردنش مثل باباجون مامان نداست. وقتي ميخواد يه چيزي رو امتحان كنه اونو ميذاره توي دهن و تا زماني كه ميخوره يا مي نوشه درحاليكه اخمهاش درهمه فكر ميكنه خوشمزه است بد مزه است، بقيه اشو بخورم نخورم و... خيلي حركاتش و رفتاراش و يا بعضي اوقات قيافه اش مثل باباجونه. مدل خوابيدنش. دستاي خوشگل تپليش. پشت گردنش. امتحان كردن غذا. باد انداختن تو بينيش وقتي ميخواد حرف بزنه يا جيغ بزنه. خلاصه مثل باباجون يه تيكه جواهره. همين باعث ميشه كه خيلي بيشتر از بيشتر دوستش داشته باشيم.

واي يادم رفت از عدس پلو خوردن ياسي بگم. پنجشنبه مامان ندا گفت كه براي ياسمين عدس پلو پختم. خاله هدي دوباره اظهار فضل فرمودن كه بابا ني ني مشكل هضم پيدا ميكنه و.... مامان ندا ادامه داد توي پلوي پوفي ياسمين فقط يه دونه عدس انداختم تا بچم قوت بگيره!!!!!!!!!!

امروز یکشنبه ١١ دیماه، البته نی نی یاسی خیلی بی قرار بود. مامانی میگفت که از بس مامان ندا از دست یاسی خانم عاصی شده بوده دعواشم کرده ولی نی نی توی غر زدن فکر کرده اینم یه بازی دیگه است و کلی خندیده. ولی خاله هدی از سرکار اومد دید که خانم خانما داره گریه میکنه. مامانی پوشکشو عوض کرد و دادش بغل خاله هدی. خاله هم توی خونه یه دوری باهاش زد. جلوی آینه ت خودشو دید مثل همیشه با صدای بلند خندید بعدشم با خاله رفتن توی بالکن سراغ گلهای مامانی. با دیدن گل فکر کنم شبو که گلهای صورتی داره یاسی خانم دوباره خندیدن و ذوق کردن ولی کلا رو فرم نبود و نق میزد. بعدشم وقتی خاله داشت ناهار میخورد شروع کرد به بهم زدن لثه هاش مثل پیرمردها. خاله هم دلش سوخت و یه چندتا قاشقی غذا (غذای خود یاسی) رو داد بهش ولی باز بعدش دوباره گریه کرد. مامانی و مامان ندا شروع کردن به ننی (ننو) کردنش تا بخوابه. ..یاسمین خانم دیشب تا صبح گریه میکرده و نذاشته مامان ندا و بابا احسان بخوابن و باباییش مجبور شده خسته و کوفته صبح بره سرکار. یعنی داره دندون در میاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این چندمین پستیه که وقتی یاسی بیقراری میکنه توش مینویسم احتمالا میخواد دندون دربیاره! ولی حالا واقعا این بچه کی دندون دار میشه!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

خاله جون...
12 دی 90 0:59
ای وااااااای!!!!!!ای جانممممممم من هنوز در حالت غش به سر میبرم از صدای ددددد گفتن یاسمین.. چقدر صداش نازک و دخترونس! من فکر میکردم باید صداش کلفت باشه ماشالله خیلی عکسا و مخصوصا فیلم بانمک بود سینا دددد نمیگه بیشتر کلمه اگگگگ گووووو گییییییی رو با صدای جیغ به کار میبره... وقتی خیلی خوشحاله و ذوق زیادی داره جیغ میزنه..اونم واسه باباجونش که بابای من باشه ازین جیغا از سر ذوق زیاد میزنه تا به سرفه میفته البته صدای بببببب ببببب رو هم کم کم داره میگه
مامان ریحانا
12 دی 90 2:24
وای چه پست طولانی خانم یکم یواش تر نفسم بند اومد تا تمومش کردم
از دست این وروجک ها

آخه خاله جونم داره ميره مسافرت ميترسه خيلي چيزا ناگفته باقي بمونه
فرناز/مامان ريحانه
12 دی 90 4:10
خيلى عالى بود. خاله چه عجله اى دارى براى دندون دار شدن، همون بهتر كه دير دربياره،آخه لپاى خوشگلش آب ميشه مثل ريحانه من
لیلا مامان آروین
12 دی 90 7:54
قربون تو عسلم برم که داری بزرگ میشی
عکس هات هم خیلی نازه مخصوصاً این عکس آخریت فوقالعاده است معدن نمک

براي خاله خوبم
محدثه
12 دی 90 10:07
تو عشق منی ها میخورمت ها
زهرا
12 دی 90 11:42
ای جوووون دلممممم....
یاسی رو چه جوری ننو میکنید؟؟؟؟؟


میندازیمش تو پتو دو طرفشو میگیریم تابش میدیم.
مامان الینا
12 دی 90 16:22
خاله جونم فدات که مثل ماه می مونی اسمت روباید عسل میزاشتن آخه مثل عسل شیرینی وبه دل میشینی
میترا
13 دی 90 0:46
امان از دست این بچه های عصر تکنولوژی...
شکرانه
13 دی 90 13:09
ماشاءالله..... یه شیطنت مرموزی تو نگاه این دخمل کوچولو هست که آدم دلش ضعف میره براش بخدا
نگین مامان رادین
13 دی 90 16:07
الاهی فدای شیرین کاریات چه قدر تو ماه و دوست داشتنی هستی با این کارات هم که دل همرو می بری.
hamid
12 بهمن 91 21:47
خیلی خوشکله.داغشونبینی!