ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

بالاخره اومدم

1390/10/27 15:13
نویسنده : خاله هدي
1,647 بازدید
اشتراک گذاری

این نوشته یک عدد خاله هدی است ...

دوست جونی ها بالاخره اومدمممممممممممممممممممم...............

جای همگی خالی خالی... خیلی خوش گذشت... همه چی عالی بود... از موشهای صحرایی نجف که تو میدون تره بار (محل هتل اینجانبان) به دنبال هم میدویدند و گربه ها و سگهای گرسنه دنبال اونها گرفته تا بوی بسیار متعفن زباله ها و زمین های پراز چاله و چوله آب لجن گرفته جلوی هتل و کارتن خوابها و ... گشتهای بازرسی متعدد سر هر کوچه و شلوغی و فشار و ... همه چی عالی بود...

 (با اجازه مدیر محترم نی نی وبلاگ که دستور دادن غیر از عکس نی نی ها عکسهای دیگه ای توی وبلاگ نذاریم ولی اینبار تقاضا می کنم استثنا قایل بشن)

عکس بالا، نمای روبروی درب هتل الریاحی محل اسکان ما در نجف اشرف (هوای مفرح صبحگاهی همراه با نفس عمیق با طعم لجن متعفن و این صحنه- عجب حال عجیبی داشت)

ادامه مطالب را بخوانید...

دوسه متری سمت چپ هتل

دو سه متری سمت راست ورودی هتل- اینم عکس یه تخت روانه که هرکی دلش می خواست پول میداد و روش سوار میشد و تا هر جا که می خواست می بردنش. تا حرم حضرت علی (ع) فکر کنم ١٠٠٠ تومن می گرفتن. هی با مامانی گفتیم بیایم یه روزی سوار این تخت روان بشیم ولی نشد!

البته این عکسایی که بالا دیدین مربوط به روز دوشنبه نوزدهم دیماه حدود هفت صبحه که ما داشتیم راهی کربلا میشدیم.

حالا یه چندتا عکس جالب از سیم کشی های برق عراق براتون می ذارم. (ببخشید حالم خوب نیست نمی تونم پشت کامپیوتر بشینم برای همین با چندتا عکس سر و ته قضیه رو به هم میارم)

 

اینم یه تصویر از مراسم عزاداری در بین سیم کشی های برق روبروی هتل بغدادی محل اسکان ما در کربلا:

البته همه این عکسا برای اینکه جالب بود براتون گذاشتم ولی اصل سفر مهم بود که جاتون خالی خیلی خوش گذشت ولی حیف که برای دیدن امام حسین و حضرت ابوالفضل خیلی سختی کشیدیم و این زنای عرب تا تونستن این ایرانی های بیچاره رو زدن و له کردن. روز آخر من و مامانی به هر بدبختی بود توی یه صف طولانی خودمون رو به ضریح امام حسین (ع) رسوندیم. اما از بس به من فشار وارد شده بود به حالت ضعف شدید رسیدم و یکی دو ساعت روبروی ضریح امام حسین سرم روی پاهام بود و اصلا نتونستم حرکت کنم . بعدشم مامانی دید اگه بمونیم حتما غش میکنم گفت بلند شو بریم باید یه سفر دیگه بیایم و منو تلو تلو خوران برداشت و رفتیم هتل و از بس بی حال بودم از نه صبح تا یک ظهر خوابیدم. ولی خیلی به دلمه که نتونستم زیارت درست و حسابی کنم. حرم حضرت علی (ع) عالی بود. روحانی روحانی. خیلی بهم چسبید. کاظمین حرم امام موسی کاظم و امام جواد عالی عالی بود هرچند فقط یکساعت و ربع کل زیارتمون بود چون در حرمو می بستن و ما هم صبح باید برمیگشتیم ایران. سامرا حرم امام حسن عسکری و امام هادی واقعا بهمون چسبید ولی به خاطر مسائل امنیتی حدود یکساعت بیشتر نبودیم. خیلی جاها نرفتیم و روز پنجشنبه ٢٢ دی از ساعت هفت و نیم صبح تو اتوبوس بودیم تا نه شب که رسیدیم کاظمین. درحالت عادی یه ٤ ساعتی از کربلا تا سامرا راه هست و باید ناهار سامرا می بودیم درحالیکه ما ناهار رو ساعت هفت شب بعد از سامرا خوردیم. البته به خاطر مسائل امنیتی فقط عراق رو دور می زدیم  که مبادا این تروریستای از خدا بی خبر سراغمون بیان و ... البته همون روز من توی اتوبوس خواب بودم که یهو احساس کردم اتوبوس سریع کشید به سمت راست جاده و توی خاکی رفت و سریع یه آمبولانس با آژیر از کنار دستش حرکت کرد. بعد از چند دقیقه ما رو یه جا پیاده کردن (خونه یه عراقی) گفتن اینجا ناهار و نماز رو داشته باشین تا بعد. خانمهای توی اتوبوسهای دیگه اومدن و گفتن که چندتا ماشین آتش گرفته بود و اونوقت بود که فهمیدیم ما رو نگه داشتن تا خطر کاملا رفع بشه. البته ناهار نخورده و نماز نخونده دوباره تند تند سوارمون کردن و گفتن بدوید بریم.

داستان های زیادی دارم که جالبه ولی فکر نکنم اینجا جای مناسبی باشه برای بیانش. فقط اینو بگم که من یه انگشتر خوشگل نقره که نگینش در نجف بود از روبروی حرم حضرت علی (ع) خریدم و هرجا رفتم تبرکش کردم. (برای مامان ندا، خاله سارا و مامانی هم خریدم) اما نمی دونم چه جوری و کجا گم شد. آخه من اصولا چیزی گم نمی کنم! برای همین اینو بهونه کردم و به امام حسین گفتم که شما از من گرویی گرفتین تا بازم بیام و بهتون سر بزنم. آخه خیلی دلم توی حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل گرفت و تازه فهمیدم که هزار و سیصد و اندی سال پیش، امام حسین و یارانشون چه ها کشیدن! تازه اینایی که ما باهاشون سروکار داشتیم نسل روشنفکر و پیشرفته اونا هستن که برای زیارت امام حسین و نه جنگ اومدن. می زدن و مینداختن و می رفتن. جالبه حرمت مهمون رو هم ندارن. البته جای تعجب هم نداره. وقتی اجدادشون امام حسین و یارانشون رو دعوت می کنن و بین راه با لب تشنه به بدترین وضع همه رو شهید میکنن دیگه حرفی نباید زد!

اونجاست که غربت حضرت علی،‌امام حسین، امامین عسگرین، امام کاظم و امام جواد و حضرت ابوالفضل و ... شاهدیم. هرچند که حرمها از آدمهای به اصطلاح عاشق پر شده ولی عشق کجا و معشوق کجا! همش حرفه! (من که کلا این عراقی ها رو قبول ندارم، سرزمین نفرین شده ای که هنوز بوی خون میده)

یا حسین (ع)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان یاسمین زهرا
27 دی 90 17:15
دفعه بعد من و یاسی رو هم ببرید
ميترا
27 دی 90 18:58
سلام خاله هدي زيارت قبول انشالله هرچه رودتر خوب بشي مثل قبل ا سفرت بياي برامون ازياسمين بگي وارخاطرات خوب سفرت بنويسيمامان گلي
میترا
28 دی 90 0:57
واااااااااااای, چه وحشتناک اونجا. من که هیچ وقت نمیرم عراق. چون از عراقی ها متنفرم. امیدوارم بهت خوش گذشته باشه

عراق به نظرم سرزمين نفرين شده است. غبار غم و اندوه همه جا گرفته شده. من فقط به خاطر ديدار و زيارت با اجدادم دوباره به اونجا ميرم مگرنه آدمهاش...
شکرانه
28 دی 90 10:31
قبول باشه انشاءالله خاله هدی
با خوندن چند خط آخری واقعا دلم لرزید برای مظلومیت ائمه در سرزمین عراق
التماس دعا

ممنونم. واقعا ائمه مظلومند در اين سرزمين نفرين شده
مامان الینا
28 دی 90 11:54
سلام زیارت قبول وای چرا این شکلیه واقعا وحشتناکه