ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

آش دندونی

1390/12/16 22:37
نویسنده : خاله هدي
1,747 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سه شنبه ١٦ اسفند ١٣٩٠ بالاخره آش دندونی یاسمین جونی رو در نه ماه و نوزده روزگی و ٢٩٤ روزگی خوشگله درست کردیم بعد از ١٦ روز از دراومدن دندونش در روز تولد محمد کوچول. البته اینو بگم که توی شیراز درست کردن آش دندونی رسم نیست و ما تا حالا نه دیده و نه شنیده بودیم که توی شیراز همچین آشی درست کنن اما وقتی فهمیدیم که این آش رو به نیت سلامتی و خوش خبری و ... درست میکنن ما هم گفتیم چه اشکالی داره هم فاله و هم تماشا. البته جشن و مشن و اینا دیگه فکر کنم باعث بدعت بد میشه توی شهر ما که این چیزا رسم نیست.

Baba

خلاصه چند روزی بود که برنامه درست کردن آش رو داشتیم،‌ حتی یکبار هم کل نخود و لوبیا و ... رو که از بس گذاشته بودیم خیس خورده بود و جوونه زده بود ریختیم دور. بفهمی نفهمی منتظر یه رویداد خوش و خبر خوش بودیم که از پریروز خدا لطف کرد و کبوترای خوش خبری دلمون رو شاد کردن. خدا رو شکر امروز هم خبر خوش بهمون دادن اونم اینکه بالاخره نی نی محمد رو از دستگاه آوردن بیرون و برای اولین بار با شیشه بهش شیر دادن . قسمت قشنگ ماجرا اینه که عصر امروز زمانی که مامانی و مامان ندا و  من دنبال کارای آش دندونی بودیم و داشت آماده میشد، خاله سارا رفتن بیمارستان (گفتن ساعت ٥.٥ عصر بیان). خاله سارا برای اولین بار نی نی خوشگلش رو توی آغوش گرفت و توی بغل خودش به نی نی با شیشه ٣٠ سی سی شیر خودش رو داد. خوشحال خوشحال و شاد شاد شدیم. خدایا متشکریم.

امروز حدود ٣.١٥ بعداز ظهر از سرکار رفتم دنبال دخمله و مامان ندا و اومدیم خونه خودمون. ماه شب چهارده ما، مثل خانما نشست توی ماشین اما اینبار دیگه از آقا شیره (عروسک) خاله هدی خبری نبود. فکر کنم نی نی همراش برده بیرون و انداخته توی کوچه! حیفش خیلی خوشگل بود حتی یه عکسم ازش نگرفتم. نمکدون وقتی رسیدیم دوباره کلی خوشحالی کرد. توی بغل مامانی نشست و به خاله سارا و عمو علیرضا و بعدش من که سر سفره ناهار میخوردیم نگاه میکرد و به ویژه برای خاله هدی عزیز کلی موش خوشگل میشد. کم کم بهش غذا دادم (غذای خودش) دوست داره سر سفره و با بقیه غذا بخوره ولی غذاش خیلی کمه ناناسی شاید سه چهار تا قاشق بزرگ نشه. همه اش می ترسیم لپای خوشگلش آب بشه. بعداز غذا مشغول پختن آش شدیم. البته مامانی ٩٠ درصد کارا رو کرده بودن. آشی که قرار بود من بپزم و کلی وعده و وعید داده بودم افتاد روی دوش مامانی.

حالا بیاین اینجا دو تا عکس ببینیم تا بعد دوباره براتون بحرفم:

 

این یکی از ظرفهای آش دندونیه که دندونش یه کم یه جوریه!

اینم یه دختر خانم با ادب که اصلاً کاری با ظرف آش نداره و مامانش فقط برای قشنگی دستاشو گرفته!

بقیه اون پشته:

امروز کلی خبرای خوش بهمون داده بودن درباره محمد کوچول و همه داشتیم میخندیدم و با یاسمین ناناسی بازی می کردیم. خوشگله هر چقدر که عمو علیرضا رو تا الان تحویل میگرفت ولی عکس العمل خاصی نسبت به خاله سارا نداشت. توی بغلش می نشست و باهاش بازی می کرد ولی ذوقش نه! خاله سارا هم به خاله هدی حسودیش میشد و میگفت حالا بذار منم به محمد کوچول یاد میدم که برای مامان ندا زیاد ذوق نکنه. خانم خانما اما امروز برای دومین بار خاله سارا رو ماچ کرد. توی بغل خاله سارا یه جوری گیج و منگ میشه و انگار از حال میره. خاله هدی کاشف مثل همیشه یک تز جدید ارائه فرمودند که چون خاله سارا مامان شده و بوی شیر میده، یاسمین اینجوری حالی به حولی شده. یه فرضیه دیگه هم اینکه چون یاسمین مطمئن شده اومدن محمد کوچول نزدیکه داره این دم آخری بی رقیب بودن،‌ خودشو برای خاله لوس میکنه. خلاصه حالی داشتیم با این خانم.

خانم خانما یه مقداری (یک ساعت و نیم)‌ خوابیدن و بعدش یه کم اخمو شد. آخه امروز من دو تا عروسک خوشگل خریده بودم و چون لباسشون زری بودن ترسیدم بکنه توی دهنش و بهش ندادم. دخمله ناراحت شد و شروع کرد به نق زدن. بغلش کردم و بردمش توی اتاقم و یه عروسک بهش دادم باهام دوست شد! بعدشم دوباره نق و نوق می کرد با مامان ندا خوابوندیمش توی یه ملحفه و تاب تاب عباسی بازی کردیم خیلی خوشش اومد. دخمله توی بغل مامان ندا بود که خودشو کشوند توی بغلم و اشاره کرد که منو راه ببر. تا بغلش کردم گفت: دَدَ خیلی خوشگل حرف میزنه منم بهش گفتم انگار من راننده تاکسیم تا سوار شد مسیرشو گفت. راستی قبلش توی بغل مامان ندا که بود رفته بود توی نخ میوه های تزیینی که کنار آشپزخونه گذاشتیم،‌ یه ذره با خودش و اونا صحبت کرد و بعدش شروع کرد به دست زدن که ما افتادیم روی خنده.

یه چیز خیلی جالب بخصوص برای بابایی (باباجون)، یاسمین رو بردم توی اتاق مامانی اینا، داشت هی وول میخورد برای اینکه سرگرمش کنم گفتم یاسمین باباجون کو؟ باور کنین به خدا،‌ روشو کرد سمت عکس باباجون که با چند تا آقای دیگه عکس گرفته بودن و با انگشت نشون داد و یه چیزی به زبون خودش گفت. (عکسه روبروش نبود و سمت راستش قرار داشت) من جیغ کشیدم و مامانی و بعدش خاله سارا و مامان ندا اومدن برای اونا هم باباجون رو نشون داد. همون موقع مامانی شارژ روحی شد و تندی زنگ زد باباجون که اصفهان بودن و بعدش گوشی رو دادن یاسمین،‌ باباجون گفتن دَدَدَ و یاسمین یواش تکرار کرد و بعدش از صدای باباجون افتاد روی هِـ هِـ هِ خندیدن. ماشااله ماشااله دخمله خیلی باهوشه. اگه باور ندارین یه بچه هم سنش رو بیارین متوجه تفاوت میشین. فقط عین طوطی تکرار نمیکنه، متوجه میشه و درک میکنه. تازه مامان جون باباییش هم از دیشب دارن باهاش صلوات کار میکنن،‌ خوشگله وقتی امروز مامانش صلوات فرستاد آهنگشو نصفه و نیمه همراه مامانش خوند. ماهه خودمه،‌ ماه شب چهارده (البته اگه بعضی ها از حسادت و حقارت به گفته من ایراد نگیرن)

وای این چی چیه؟ به نظرم خیلی خوشمزه بید. دهنم آب افتاده بید!! (به چشمای طرف نگاه کنین چه جور برق میزنه!)

 دستشو برد توی آش و مقداری از پیاز داغ کنارشو برداشت و الان داره دنبالش روی میز میگرده!

آغاز یک حمله جدید به کاسه آش که با حرکت سریع مامانی خنثی میشه.

 مامانی (اون پشت) درحال مشغول کردن دخمله

 خاله هدی بدجنس، چرا به مامان ندا میگی دستمو بگیره و نمیذارین دست بکنم توی آش؟!

دخمل ساکت و دست بسته ما!

كيفيت عكسا خيلي خوب نيست. آخه مامان ندا دوربينشو نياورده بود و اين دوربين منم تنظيمش ريخته بود بهم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

خاله جون...
16 اسفند 90 23:02
ماشالله به دختر باهوشتون!!! سینای ما هم از حدود چهار پنج ماهگی بود به صحبتای پشت تلفن عکس العمل نشون میداد و الانم که جوابشون میده با زبون خودش البته اگه پشت تلفن باباش باشه یا یکی از خونواده ما بغض میکنه که چرا صداشون هست ولی خودشون نیستن من خودشونو میخوامبهانه میفته خلاصه برای محمدم خیلی خوشحال شدم همینطور واسه مامانی محمد
نایسل
16 اسفند 90 23:49
آش دندونی ات مبارک عزیززز دلم واسه پرنده هام گذاشتی؟ چه مامان خوبی خوش به حالش
عمه زهرا
17 اسفند 90 0:30
قربئن عروسك خوشكلم بشم استعداد درخشان عمه ماشاالله جيگر
مامان یاسمین زهرا
17 اسفند 90 2:33
خاله هدی من کلی عکس ازش گرفتم اومدم تا برات پیام بذارم تا فردا صبر کنک عکسها بدستت برسه اما دیدم زرنگ شدی متن و عکس و همه چی رو وبلاگه

نه زحمت نكش مامان ندا. همين بسه! بايد در مورد نظر مامان ريحانه با هم صحبت كنيم. درست ميگه خاله.
مامان طاها
17 اسفند 90 8:20
خاله قربونت بره چقدر ناز و ملوس شدی دسته مامانیت و خالهات و مادر بزرگتم درد نکنه که زحمت کشیدن و این آش خوشمزه رو برات پختن.
ان شا الله همه ی دندونات بی درد سر و آرومه آروم در بیاد.


ملسي خاله جونم مهربونم
دکمه
17 اسفند 90 9:39
یه ربع به این جمله که دختر با ادبیه و کاری با ظرف آش نداره خندیدم!


می گم نمی گی ما ویار داریم دلمون آش میخواد؟!

ایشالا به سلامتی! مبارکش باشه!

خدا منو بكشه ولي نه نكشه،‌خانم شما داري مامان ميشي بعدش انشااله براي ني ني خوشگلت آش مي پزي اونوقت ما دلمون ميكشه. اين به اون در!
مامان ارمیا
17 اسفند 90 10:14
به به چه آشی. نوش جان. مبارکش باشه. راستی پیشاپیش سال جدید مبارک. خوش بگذره.


ممنونم قربان شما. عيد شما هم پيش پيش كلي مبارك باشه
یاسمن
17 اسفند 90 11:09
منم آش میییییییییییییخواااااااااااامقربون دندونت یاسی

خاله آشا تموم شد دير گفتين
مامان مریم (مامان بهنود)
17 اسفند 90 12:22
خیلی ناز و دوست داشتنیه
خدا برات نگهش داره


ممنون خاله مهربونم
نایسل
17 اسفند 90 13:22
مرسی عزیزمم دلم ایشالا تولد قند کوچولووو شما
مامان گلي
17 اسفند 90 14:03
مبارك باشه عزيزم انشالله همه دندوناي نازت براحته جونه بزنهمبارك باشه اولين آغوش گرفت محمد آقا
میترا
17 اسفند 90 15:19
به به چه آشی. یاد جشن دندونی کیمیا افتادم. چقدر زود گذشت. جیگر این دختر رو بخورم من


مرسي خاله
مریم 1007 - مامان سپنتا
17 اسفند 90 16:44
یاسی نازم مبازک باشه مرواریدهای کوچولوت


مرسي خاله
مامان ریحانا
17 اسفند 90 16:46
ای جونم می فهمم منظورتو عزیزم مگه به دخملی باهوشمون شک داری جواب خبر خوشتون ندادیا
مامانی طهورا
17 اسفند 90 16:54
به به به!!!! چه آشی شده آش دندونی دخملیمون مبارکش باشه ایشااله از طرف من از اون لپای خوشمزش یه بوس گنده بکنین
خبرسلامتی محمد کوچولو هم خیلی خوشحالم کرد
همیشه شاد باشین


ممنونم خاله جونم. هميشه شاد و سالم باشين و دعامون كنين
خاله جون...
17 اسفند 90 19:25
سلام...
چه خبر از محمد کوچولومون؟؟؟
خوبه که ایشالله...
واااااااای دلم لک زده واسه دیدنش
ایشالله به زودی زود بپره بغلتون!!!
ایشالله فردا نتونید برید خونه مادرجون دیدن فراز کوچولو بعد هرکس گفت چرا نیومدید بگید آخه نی نی کوچولومون تشریف اوردن خونه میخوایم بترکونیم...وااااااای...
یاسمینم تو هم خوشحالی داداشی داره میاد مگه نه؟؟؟

انشااله. آره ياسمين داره اين روزا خيلي خود شيريني ميكنه آخه فهميده داداشي داره مياد
کودکانه های من
17 اسفند 90 23:22
خاله هدی ماشالله خیلی قشنگ طنز پردازی میکنید
من که سالی یه بار به زور میخندمبا طنزهایی که شما به کار میبرید واقعا میخندم
ایندفعه این بوس ها استثنأ ماله خاله هدی جونه


واقعا؟؟ شما ماهي خاله و خيلي لطف دارين به من البته الان خيلي دلم گرفته- چون يكي نظر خصوصي داده و هرچي خواسته به ما گفته كه شما رفتين از وبلاگ فلاني تقليد كردين و ... ولي از اونجاييكه خدا هميشه هوامو داره دقت كردم و ديدم كه دوتا آش دندونيه توي يه تاريخ 16/12 عكساش زده شده و زماني كه من پيام تبريك براشون گفتم و مطلب ياسمين رو نوشتم دقيقا همزمانه. اين يعني نه ما وقتي داشتيم كه بريم مثل اونا آش بپزيم و تزيين كنيم يا حتي لباس ني ني رو شكل ني ني اونا بخريم و بكنيم تنش. ديگه دارم به اين فكر ميفتم كه يا مطلب ننويسم يا اينكه رمز دارش كنم. تا هركسي كه از راه رسيد الكي حرف نزنه. آخه اينجا بيشتر سه چهار هزارتا ني ني وبلاگ دارن هرچي ميگيم كه منظورمون يك نفر نيست كه. اعصابم خرد خرده خاله. كاش اين ترنج خانم به اندازه يه تخمه هندونه IQ داشت و مي فهميد من چي نوشتم و چي گفتم. ميدونم حالا فردا هم ميخواد دوباره بيانيه بده و ... من اعصاب اين چيزا رو ندارم. روحيه ام مثل اونا براي دعوا نيست آخه همچين آدمايي خودشون مشكل دارن و همه جا حتي روي وبلاگ هم دنبال طرف جنگن. خاله ميخوام ديگه مطلب ننويسم
عموامير
18 اسفند 90 0:31
مباركههههههههههههههههههههههههه........دستاشو ول كن مادر ياسيييييي
دندون نو مباركككككككككككككك و همچنين90000 مبارككككككككك......والا ميدونيد اگه اين رقم هم باشه من يكي تعجب نميكنم99999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999اخه خيلي تپلي خانومي دوست داشتني


ممنونم عمو جون. شما خيلي خوبيد
مامان پارسا
18 اسفند 90 9:10
به به آش دندونی تمام نق ونوق بچه ها برای دندون در آوردن به یک طرف این قسمتش به یک طرف
نوش جونتون
ببوس دخمل ناناسی باهوش رو


راست ميگي واله. ممنونم خاله
کودکانه های من
18 اسفند 90 21:56
نه خاله هدی جونم مطلب بنویس
ولی رمز بذار واسش(البته اگه به منم میدی)
اگه مطلب نذاری من تهنا میشم،دلم برا یاسی میتنگه بعد افسرده میشم
دوست داری من این شلکی بشم خاله


نه خاله. باشه اگر رمز بذارم حتما برات ميفرستم . شما نگران نباش
محدثه
19 اسفند 90 23:45
مبارک باشه جیگر تزیین آش خیلی قشنگه فکر کنم کار خاله هدی شیطونه

نه خاله كار مامان نداست