ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

جشن روز مادر

1391/2/24 23:55
نویسنده : خاله هدي
1,684 بازدید
اشتراک گذاری

                                                        شکلکهای جالب و متنوع آروین

روز مانده به يكسالگي ياسمين زهرا

(ياسمين زهرا- جمعه 15 ارديبهشت هتل زيتون- مشهد)

 جمعه شب 22 ارديبهشت ماه همگي براي تبريك روز مادر شب مهمون مادرجون بوديم. محمد كوچول هم اولين مهموني عمرش رو در شب تولد حضرت زهرا رفت...

براي ديدن عكس و مطلب لطفا ورق بزنيد:

حدوداي 7.30 عصر بود كه بابااحسان من و مامان رو برد خونه ماماني اينا و خودش رفت آخرين مسابقه سپاسي رو مقابل صبا ببينه. البته دقيقه 13 نيمه اول بود كه ما رسيديم خونه خاله اينا و بابايي احتمالا آخر نيمه اول رسيد استاديوم.

گرسنه ام بودا ولي مامانم هركاري كرد چيزي نخوردم و اونم كلي دوباره غصه خورد. قرار شد با ماماني بريم ستاره تا مامانم كادويي كه ميخواست بخره. خاله هدي نشسته بود سيب ترش و گوجه سبز ميخورد و البته فوتبال نگاه ميكرد. قرار شد آماده بشه تا برگشتيم زودي بريم خونه مادرجون.

از ستاره كه برگشتيم حدود 9.10 شب بود و همه مسابقه هاي فوتبال تموم شده بود و فقط يه دقيقه تا پايان مسابقه سپاهان و مس سرچشمه و قهرماني سپاهان باقي مونده بود. خاله چسبيده بود به تلويزيون و ماماني هم درضمن اينكه زودي بايد بريم منو برد و پوشكمو زودي عوض كرد. سپاهان قهرمان شد و ماماني تلويزيون رو خاموش كرد تا خاله بجنبه. راستي خاله بين دو نيمه فوتبال برام سيب زميني سرخ كرده بود و آب جوشيده هم برام گذاشته بود كه من گشنه و تشنه نمونم.

توي راه خونه مادرجون، من و مامان ندا صندلي عقب نشستيم و من كلي بهم خوش گذشت. قشنگ يه ذره غذا خوردم و با خاله تتي موشو بازي كردم. بعدشم دستمو دراز كردم تا برم صندلي جلو و روي پاي خاله بشينم. آينه روي آفتاب گير رو باز كردم و خودمو ديدم توش و يه ماچ آبدار هم كردم. سه چهار بار توي مسير برگشتم و لپ خاله هدي رو ماچيدم. خاله مرد از خوشحالي و بوسم كرد اساسي.

توي مسير از دروازه كازرون كه ميگذشتيم بوي گند ماهي و ميگو مونده حالمونو بهم زد و منم همراه خاله و مامان و ماماني شروع كردم به پيف و پيف كردن البته با زبون خودم (مدل صداهاي بي تربيتي). مامان ندا با كلي ترفند بالاخره يه تل زد توي موهام كه كله ام چيزي توش باشه.

رسيديم دم در خونه مادرجون كه يهو ماشين بابا احسان رو ديديم و بابايي و بابا احسان از توش اومدن پايين. بابايي خوشحال از ديدن ما و من خوشحال رفتم بغلش تا باهم بريم داخل خونه.

بابا احسان هم سبد گلي كه بابايي براي مادرجون خريده بود دستش بود و همه باهم رفتيم تو. آقا سيروس شوهر دختر عمه عاطفه و اميرعلي و بعدش عمه عاطفه اولين كسايي بودن كه ديديم .عمو رضا هم بودن و نشسته بودن پاي تلويزيون و جشن قهرماني سپاهان رو نگاه ميكردن. من تا عمو رضا رو ديدم يهو بغض كردم و زدم زير گريه. عمو رضا خيلي مهربونه ولي من وقتي مي بينمش گريه ميكنم الكي الكي! يه چند دقيقه اول به بداخلاقي من سپري شد. زن عمو مرضيه و فاطمه و فراز و مائده از طبقه بالا اومدن. من و خاله و مامان ندا رفتيم توي اتاق مادرجون تا من يه كم اخلاقم درست بشه. خاله سارا ايناهم اومدن. محمد كوچول ديشب براي اولين بار اومده بود مهموني. ماشااله داداشي خيلي خوش تيپ شده بود و همه ذوقش كردن كلي. عاطفه جون و آقا سيروس و عمو رضا براي اولين بار بود كه مي ديدنش و بقيه براي دومين بار! كلي ماشااله قد كشيده و آقا شده.

همه توي سالن خونه مادرجون راه ميرفتن و دور بچه ها جمع مي شدن. يه تعداد دور من بودن، يه تعداد دور فراز و يه تعداد دور محمدي. بعد جاها عوض ميشد. من با خاله هدي و بابا احسان رفتم سروقت تافي هايي كه توي يه ظرف چيده بودن. و كلي باهاشون بازي كردم و سرگرم شدم. به بابايي و بابااحسان و خاله و هركس ديگه اي كه ميگفت شكلات بده، يه تافي ميدادم! كلي كيف داشت الكي الكي.

خاله هدي، ضمن بازي كم كم يكي دوتا كلوچه كوچولو گذاشت توي دهنم و من خوردم. كلوچه و مسقطي كه شيريني اصيل شيرازه خيلي خوشمزه است ولي سهم من فقط يه ذره كلوچه بدون مسقطي بود. بعدش به فرمايش مامانم خاله يه كم از غذامو بهم داد و منم خوردم. فقط خداروشكر كه ترجيح دادم سيب زميني بخورم چون ماهي توي پلو يه چندتايي تيغ و خار داشت كه مامانم يادش رفته بود بگيره و خاله هم اصلا نمي دونست اين ريزه ميزه ها ماهيه يا مرغ يا گوشت!

من، وقتي همه دورم بودن، نمك ريختم دوباره و صدا زدم ماماژوو و دنبال ماماني گشتم اونايي كه دورم بودن كلي ذوق كردن و من وقتي ماماني اومد پريدم بغلش و از دست ملت در رفتم.

سفره شام رو كه پهن كردن، عمو اينا هنوز داشتن جشن قهرماني سپاهان رو ميديدن كه خاله هدي دوباره تز در وكرد و گفت حتماً باشگاه فولاد سپاهان كلي پول داده به شبكه سه، مگرنه جشن قهرماني پرسپوليس و استقلال رو كه هيچوقت كامل نشون نمي دن و به بهونه اخبار و فيلم و .. سر و تهشو به هم ميارن. نمونه اش همين فينال اخير جام حذفي توي شيرازه كه استقلال قهرمان شد و حتي جام رو هم نشون ندادن چه برسه به آتيش بازي بعدش ... (ببخشيد بحث اشتباهي رفت جاي ديگه)

شام هم چلو خورشت سبزي، حليم بادنجان و به همراه سالاد و نون و پنير و سبزي و طالبي و حلوا بود. البته يه سيني مخصوص شكرپلو (شيرين پلو) و خورشت قيمه هم بود كه چشم بعضي ها دنبالش بود ابروولي براي بعضي هاي ديگه پخته شده بودقهقهه. اما بالاخره با تدابير خاله هدي و اشاره به ماماني و اونم اشاره به معصومه خانم، اون دو نفر ياد شده هم شكر پلو و خورشت قيمه خوردن. خدا روشكرچشمک

سر شام ياسمين دوباره بهونه ماماني رو گرفت و ماماژوو گفت. ماماني هم كه از اين همه شور و ذوق نوه اش به وجد اومده بود بلند شد و ياسمين گلي رو بغل كرد و نشوند توي كالسكه فراز و توي سالن دور ميزدن. زن عمو مرضيه هم نوه اش فراز رو دختر عمو فاطمه گرفت و گذاشت روي پاهاش و تكون ميداد. خاله سارا هم توي اتاق داشت به ني ني شير ميداد. جالب بود مامانا و مامان جونا درگير ني ني ها بودن.

هورايه قضيه كاملا جالب براي ما لو رفتن قضيه عمو مهدي مامانم كه نمونه كامل يه مرد سالار واقعيه توسط عمو حسينه. عمو مهدي كلا با هرنوع حركتي كه توش احساس كنه به مرد بودنش لطمه ميخوره مخالفه و ساير مردها رو هم منع ميكنه. مثلا سفره پهن كردن و انداختن كه حداقلشه يا بچه داري... داستانها داريم با ايشون و آموزشهاي بدترش كه البته با مقاومت ما خانمها روبرو ميشه و آخرش همه حرف خودشونو ميزنن... البته رفتارش طوري نيست كه به كسي بربخوره چون همه عمو مهدي رو ميشناسن و ميدونن كلا چه جوريه... خنده ام ميگيره ادامه ندم بهتره... خلاصه عمو حسين ميگفت كه نصفه شبا عمو مهدي براي اينكه فراز گريه نكنه ميذاردش توي ماشين و دور شهر ميگردونهقهقههقهقهه باورمون نمي شد ولي بله دوره مردسالاري و پدرسالاري به سراومده و عهد، عهد نوه سالاري و بچه سالاريه ديگهقهقهه عمو مهدي پرچمها رو بيار پايين كه ديگه حناي شما هم رنگي ندارهقهقهه

بعداز شام دور ني ني ها همه جمع شدن و من ياسمين خانم رفتم نشستم توي ساك دستي محمدي و بابام تابم ميداد. محمدي روي پاي ماماني با چشماني چپ شده خوابش برده بود و خاله هدي كلي ازش خنديد و عكس گرفت. فراز كوچولو هم روي پاي زن عمو بود ولي نه مي تونست بخوابه نه بيدار باشه. آخه ني ني كوليك شديد داره.

با بدبختي و زحمت زياد مامان و خاله هدي يه عكس چهار نفره از من و اميرعلي و فراز و محمدي گرفتن. قبل از رفتن، مادرجون هدايا رو باز كردن و كيك رو بريدن كه البته كيك به دليل كمبود وقت توسط زن عمو مرضيه توي اشپزخونه بريده شد و تقسيم شد و هركسي سهميه اش رو برد خونه.

اما راستي قسمت اصلي ماجرا، خاله هدي هديه ماماني رو كه همگي باهم خريده بوديم داد به من تا درحضور بقيه بدم ماماني. البته بابايي نصف پول هديه رو متقبل شده بودن و بقيه اش رو هم خاله سارا اينا و ما و خاله هدي.

اين اولين كادويي بود كه به عنوان نماينده خانواده به يه نفر دادم. يه گوشي سامسونگ گلكسي عالي كه پنجشنبه مامان و بابام و من رفتيم دنبالش و خريديم و ماماني كلي سوپرايز شد.

 در این شب امير علي 4 سال و پنج ماه و يكروزه ، من ياسمين زهرا، يازده ماه و بيست و شش روزه، محمدي دو ماه و22 روزه و فراز دو ماه و 14 روزه بود.

- دوربین مامان ندا هم یه جورایی اوخ شده اونم الان که تولدمه حالا بايد با دوربين خاله هدي يه جوري بسازيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان گلی
24 اردیبهشت 91 22:57
انشاله همیشه خوش وشاد باشین زیرسایه بزرگترای خانواده


ممنونم شما هم همينطور
میترا
25 اردیبهشت 91 1:06
به به چه مهمونیِ خوبی... فامیل جمع بودن... ماشاالله به این نی نی های خوشگل