دومین زیارت حضرت شاهچراغ (ع)
دیشب بعد از اینکه مهمونامون رفتن، مامانی که دلش هوای مامان جونو کرده بود با بابایی تصمیم گرفتن برای تغییر هوا! منو ببرن زیارت حضرت شاهچراغ. جاتون خالی رفتیم تو حرم که زیارت کنیم. بنده طبق معمول برای اینکه همه رو ضایع کنم و حال مامان و بابا رو اساسی بگیرم زدم زیر گریه. میدونین از کدوم گریه ها؟ از اون گریه هایی که نه با تکون تکون آروم میشه نه با حرف حساب و مشت و لگد و نه با شیر و... . خب، دوباره مامان و بابا بدو بدو منو از داخل حرم برداشتن و بردن تو صحن که حداقل توی بغلشون موقع راه رفتن آروم بگیرم. بندگان خدا از موقعی که من به دنیا اومد نه خورد و خوراک درستی دارن نه خواب! و نه آرامش! خلاصه هی راه رفتن و من لنده و غنده دادم تا اینکه خوابم برد. پس برگشتیم خونه.
این عکسارو باز ویژه مامان جونم که الان کرمانه میذارم تا حالشو ببره!البته ببخشید با لباسای خونه و توی تاب برقی گرفتن ازم. از بس اذیت کردم نتونستن دور و برم رو مرتب کنن!
جمعه 1390/04/31
دعا کنید به همین زودیا با مامان و بابا و خانواده هاشون، دسته جمعی بریم مشهد زیارت حضرت امام رضا (ع) و بعدش کربلا ،نجف ، مکه و مدینه! راستی میدونستین مامانی اوایل بارداریش خواب دیده بود که توی خود خونه کعبه یه دختر کوچولو گیرش اومده. سال گذشته از 27 تیر تا 9 مرداد مامانی و بابایی با مامان جون و بابا جون و خاله هدی و سارا و عمو علیرضا رفته بودن حج. یکی دوماه بعد از اومدنشون از مکه، مامانی خبر اومدن منو به همه داد و من شدم فکر و ذکر و خواب و خوراک همه!