ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

اولين ميزباني ياسمين زهرا

1390/6/3 16:31
نویسنده : خاله هدي
1,680 بازدید
اشتراک گذاری

 

به بهونه صدروزه شدنم، ديروز خونه ما مهموني بود و من براي اولين بار به همراه مامان و بابا ميزبان بودم. باباجونا، مامان جونا، خاله جونا، عمه جونا و عمو عليرضا افطار خونه ما بودن. مهموناي ويژه هم داشتيم كه البته نتونستن بيان: دوتا خاله جون مامانم و شوهراشون. دليلش اينه كه ديروز اكبرآقا، شوهر خاله بزرگ مامانم حالشون بد شده بود و توي بيمارستان بستري شدن.از اون طرف،خاله مرضيه مامانم هم فشار خونشون نامنظم شده بود و خلاصه يه ريزه اوضاع بهم ريخته بود و خاله ها و عموها نتونستن بيان خونمون. جاي همه خالي بود. انشااله خدا هم همه مريضا رو شفا بده!

برگرديم به مهموني:

ديروز مامان و بابا سنگ تموم گذاشته بودن. بشور و بساب! جدا،‌ سفره رنگي جدا. مامانم چون گرافيسته! خيلي براش تناسب رنگها، شكلها و ... مهمه. و از اونجايي كه كلاً مامانم كدبانوي فوق العاده اي هم هست همه چي بايد درجه يك باشه. مثلاً از صبح نشسته بود و دستمال سفره ها را به شكل ستاره دريايي درآورده بود. خب يكي نيست بگه خانم شما با اين همه كار و بچه كوچيك،‌ چرا اين همه به خودت زحمت ميدي. مهموناهم كه در ايكي ثانيه دستمالهارو آبگوشتي كردن رفت. درمورد بابام هم كه نگو يه پارچه آقا! لحظه به لحظه همراه مامانم بود و كمك مي كرد. اونم خيلي خوش سليقه و با لياقته (انتخاب مامانم يه دليلشه و ساير دلايل ديگه). از اخلاق من هم اگر مي پرسيد همين بس كه بدونيد ساعت حدوداي 7:30 تا فهميدم مي خوان سفره افطاري رو بچينن شروع كردم به جيغ زدن. جيغ مي زدم اساسي، نه خاله نه عمه نه مامان جون نه باباجون نه حتي مامانم نتونستن آرومم كنن. بابايي بنده خدا اومد هي تكونم داد هي بالا و پايينم كرد و من خوابيدم. گذاشتنم توي تابم. سفره چيده شد و اذان روهم گفتن. همه رفتن نماز بخونن. ساعت 8 كه ملت روزه دار اومدن سر سفره،  نيم ساعت استراحت من هم تموم شد و من دوباره زدم زير گريه. مامان بنده خدا منو برد كه آرومم كنه .اما نگران نباشيد من ايندفعه با خنده برگشتم و مامانم به سفره غذا رسيد و با ديگرون همراه شد.

جاي همگي كله پاچه خورا خالي! يه كله پاچه اي زديم تو رگ كه نگو! (مامان:‌ ني ني، درست صحبت كن!)، تريد (به قول خودمون تيليت) نگو چه تريدي (تيليتي)! هي خورديم و هي جاي همه بروبچ رو خالي كرديم. سفره افطاري ما تشكيل شده بود از:

1- غذاي اصلي:‌ كله پاچه با كليه ملزومات و متعلقات!

2- نون سنگك كنجد زده اعلي.

3- ترحلواي ساده و زعفروني شيرازي.

4- رنگينك.

5- حلواي كاسه اي زعفروني.

6- زولبيا و باميه.

6- انواع ترشي: بادمجان(جهرمي)- بنه- فلفل و ...

7- طالبي.

8- انجير تازه سفيد.

9- انگور.

10- سبزي ريحون و ليمو.

11- پپسي، نوشابه مركبات و ماء الشعير.

12- ژله در چند رنگ.

 

بعد از افطار همه نشستن پای اخبار ٢٠:٣٠ شبکه دو. بلافاصله بعد از اون چون باباجونم می خواستن برای مراسم احیاء برن مسجد (باباجون هر سی شب ماه رمضون میرن احیاء) چندتایی عکس دسته جمعی انداختیم. توی خونه ما هروقت برنامه ای هست و خانواده بابایی و مامانی هستن، به عنوان یادگاری عکس دسته جمعی می گیرن. اولین تولد بابا، افطاری سال گذشته و جشن اولین سالگرد ازدواج مامان و بابا. عکس امسال یه تفاوت بارز داشت. اونم اینکه به این عکس یک نفر اضافه شده بود. یه تپل خوشمزه به نام یاسمین زهرا صد روزه!

موقع رفتن باباجون دوباره من زدم زیر گریه.... مامانم بردم تو اتاقم و بهم شیر داد و پوشکمو عوض کرد. خوش اخلاق شدم و همه اومدن بالای سرم. خاله هدی عروسکامو گذاشت دور و برم  تا مامانی و خاله سارا ازم عکس بگیرن. عمه زهرا هم فقط از اون قربون صدقه های ویژه می رفت و عمه فاطمه هم با من حرف می زد و هم حواسش بود دست و پای عروسکا رو نکنم توی لپم.

مامان جون و باباجون بابایی و عمه هام زحمت کشیده بودن به مناسب صد روزگیم یه ست لباس زمستونه خوشگل برام آورده بودن.

خاله هدی و مامان جون و باباجون مامانم هم به عنوان هدیه صد روزگی من، مبلغ ١٥٠ هزار تومان به بابایی دادن تا به شکرانه سلامتی من و به اسم من به بچه های سومالی کمک کنه.

در آخر هم خاله هدی یه پاکتی که دستش بود و از اول مهمونی هی این ور و اون می بردشو آورد و از مامان ندا و خاله سارا خواست که بین راست و چپ یکی رو انتخاب کنن. بعد هم دو تا لپ لپ جوجه ای بزرگ از تو پاکت درآورد و به اونا داد. داستان از این قراره که پارسال وقتی همین جمع دور هم بودن بابایی من برای مامانم یه لپ لپ خریده بوده و وقتی بازش می کنن می بینن توش یه کلاه و شال گردن بچه گانه است. همگی ذوق کردن و گفتن انشااله سال دیگه یا پدرام یا پسته! کنار این سفره نشسته!(مامانم همیشه برای شوخی می گفت اگه روزی پسر دار بشم اسمشو میذارم پدرام و اگه دختر گیرم بیاد میذارم پسته و همه هم براشون جا افتاده بود)

قضیه اون لپ لپ خاله هدی را گیچ کرده بود، بنابراین برای یادآوری اون خاطره جالب و این تعبیر جالبترش یعنی من! رفته بود و لپ لپ خریده بود. یکی به نیت مامان و یکی خاله سارا. جالبه بدونین تقریباً همه چی توی لپ لپا مثل هم بود. دو تا نقاب اسپایدرمن که نقاب خاله آبی بود و نقاب مامان قرمز. دو تا جورچین (پازل). دو تا خوردنی کوچولو. تفاوت توی دوتا اسباب بازیش بود. برای مامان یه ماشین مسابقه باطری خور و با آدم کوچولو گذاشته بودن و برای خاله سارا یه بع بعی سفید! تعبير ماشين مامان اينه كه به همين زوديها، ماشينشو از كمپاني تحويل مي گيره. بره اون هم از نوع سفيدش مسلماً بركته و درحقيقت انشااله فرزند صالحه!!!! (معبر:‌ خاله هدي بنت هادي)

پايان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آترینا
3 شهریور 90 19:34
نی نی خشمل خیلی خاله مهربونی داری
farnaz
4 شهریور 90 21:59
خاله فدات بشه دخمل باحیا جووووووووووونم.


شرمنده می کنین خاله جونم
مامان زینب
5 شهریور 90 11:23
قبول باشه
راستی با نی نی ها تبادل لینک داریما


لينكتون كردم.از شما هم قبول باشه. التماس دعا
مامان پارسا
6 شهریور 90 3:16
میزبان به این خوشمزگی رو ول کردن دارن چی میخورن مهموناااااااا؟ اکه من مهمونت بودم که اول خودتو میخوردم جیگررررررررررررر
مامان پریا
12 شهریور 90 16:50
ایول مامان هنرمند