شيرين كاري جديد
ديروز بر خلاف قرار قبلي يه روز درميون،(از بس خاله اينا اصرار كردن) رفتيم خونه خاله هدي اينا. خودمو چشم نزنم، خيلي خوش اخلاق و بامزه بودم و بخصوص براي خاله هدي ابراز احساسات مي كردم. طوري كه وقتي داشت ناهار مي خورد و من تو بغل مامانم بودم، خودمو به سمتش مي كشوندم تا بغلم كنه! لحظه رمانتيكي بود! مامان جون، مامانم، خاله سارا و مخصوصاً خاله هدي تحت تاثير قرار گرفتن. بعد از اون اين كار رو براي مامانم تكرار كردم. مامانم هم تا تونست ذوق كرد و منو خورد! بعد از اون مامان جونم منو با اسباب بازي موزيكالم سرگرم كرد. خيلي جالب بود. تا آهنگي رو مي شنيدم شروع مي كردم به دست و پا زدن سريع و ذوق كردن و مدام يه نگاه به مامان جون و يه نگاه به اسباب بازيم مي كردم. عصر بابايي از سركار اومد دنبالمون و رفتيم خونه!
يه توضيح: اگه مي بينين من همش خاطرات خونه خاله هدي اينا رو براتون ميگم واسه اينه كه خاله هدي برام مي نويسه. (بي سوادي بد درديه! ) مگر نه من مامان جونا، بابا جونا، خاله ها و عمه هامو اندازه هم دوست دارم!
يه درخواست: عموها و خاله هاي مهربونم، لطفاً يه سري هم به وبلاگ دخمل خاله يا پسمل خاله نازم بزنين و نظر بدين. ني ني نازي منتظره! ممنونم. بوس
اينم عسكاي خوشگل من در سه ماه و نوزده روزگي
دوشنبه 1390/06/15