خانم كپل تحت ترك!
قرار براين شده كه مامان و باباي ياسمين زهرا، ياسي زر زر رو يك روز درميان ببرن خونه مامان جونا و بابا جوناش. يعني يك روز اين ور و يك روز هم اونور. هرچند كه اصرار طرفين باعث ميشه كه اكثر روزها مجبور بشن هر دوجا رو برن. بندگان خدا شب كه از دست ياسمين خانم خواب ندارن و روزهاهم كه بايد بدو بدو بيان اين ور يا برن اونور. بنده خدا باباي ياسمين كه اوضاعش بدتره! سركار هم بايد بره تا 5 ، 6 عصر گاهي هم 7. بعدشم بدو بدو... .خلاصه در راستاي هدفمند كردن رفت و آمدهاي اين خانواده محترم، همانطور كه قبلاً عرض شد، شنبه خانم ياسمين و خانواده منزل خاله هدي اينا بودن و يكشنبه منزل عمه جونش اينا ( به دليل سهولت در نوشتار و درك منظور از اين پس به جاي منزل اين مامان جون، منزل خاله هدي اينا و به جاي منزل اون مامان جون،منزل عمه جون اينا استفاده مي شود) داشتم مي گفتم پس ياسمين خانم يك روز، توجه داشته باشين فقط يك روز خونه خاله هدي اينا نرفته بود. ديشب كه ايشون تشريف فرما شدن انگار نه انگار كه موجودات مقابل خودشونو قبلاً ديدن (خاله هدي اينا)، همچين لب ورچيدن و دست گذاشتن رو جيغ و داد و فرياد و ... سرتونو درد نيارم اوضاعي به راه انداخت كه نگو و نپرس. خاله هدي افسرده، مامان جون و باباجون نگران و دلتنگ، آيا واقعاً ياسمين زهرا احساس غريبي مي كنه؟ ني ني كوشولو، شمو كه تا دو شب پيش براي خاله اينا از خنده غش مي كردي. حالا چي شده؟
طبق توضيحات مامان و باباي ياسمين زهرا جون، ايشون چون تحت عمليات ترك اعتياد مي باشند (بچه خودتون معتاده اولاً، ثانياً ني ني ما ساعت خوابش مناسب نيست و عادت داره دم صبح مي خوابه تا بعداز ظهر) بنابراين يه مقدار برنامه زندگيشون ريخته بهم. روزها مدام چرت مي زنن!!! به غير از خونه خودشون، در جاي ديگه اي احساس آرامش ندارن! درست شير ميل نمي فرماين!غير از مامان و بابا، نسبت به ساير اطرافيان نزديك (خاله هدي اينا و عمه جونشون اينا) هم احساس غريبي مي كنن!
خلاصه با اين توضيحات همگي متوجه شدن كه بله، ني ني گُلو (golou) تحت فشاره و براي بازسازي خودش از نو، همگي بايد بهش كمك كنن.
تو مي توني ني ني خوشگله! تو مي توني! ما با تو اييم! خاله هدي اينا مشغول ابراز احساسات و اظهارات نوانديشانه بودن كه ني ني خانم بيدار شدن.
باورتون ميشه!!!!!!!!!!!! ني ني نانازي داشت به مامان جون مي خنديد! از اون خنده هاي دل و جيگر بر. خاله هدي ترسون و لرزون رفت جلو. خدايا! ني ني تپلي خاله رو شناخت و خنديد. ياسي زر زر، باباجونشو هم شناخت و باباجون تا تونست اونو خورد!!! خاله سارا و عمو عليرضا (مامان و باباي نخودچي) هم كه رسيدن، ني ني شروع كرد به خوشحالي.
ديشب ني ني اينا، زودتر رفتن تا به عمه جونش اينا هم سربزنن. آخه مثل اينكه شب قبلش همين بساط رو خونه اونها هم به پا كرده بود.
نكته آخر اينكه: ني ني ياسي ياد گرفته پاهاشو ميگيره. حالا همه تو اين فكريم كه چه خوشمزه ميشه وقتي كه شصت پاشو بكنه تو دهنش و با ملچ و ملوچ اونو بمكه!!
ني ني حمومي!
ني ني شنگول!
ني ني مستاصل: من خوابم مياد به خدا!
بعد ميگن چرا ني ني بد اخلاق ميشه!
ني ني فكري از سمت چپ!
ني ني ماشااله!
ياسمين زهرا در سه ماه و هجده روزگي
دوشنبه 1390/06/14