به ياد مادر
اگه بود حتماً خيلي دوستت مي داشت. خيلي بيشتر از هر كس ديگه اي. همونطوري كه خيلي مامان و خاله هاتو دوست مي داشت. هرجا مي رفت، هر كاري مي كرد، هر اتفاقي مي افتاد به فكر مامان جون، باباجون، مامان و خاله هات بود. مامان و خاله هات تو بغل اون بزرگ شدن. مامان و خاله هات روي زانوهاي او خوابهاي شيرينو تجربه كردن. قصه دختر ماه پيشوني، خاله سوسكه و هزار نيكي و عشق ورزي رو از اون ياد گرفتن.
تو اوج ترس و وحشت جنگ، زماني كه باباجون شيراز نبودن او و آقا(آقو) بودن كه ميومدن و مراقب مامان جون و دختراش بودن. شبهاي بمباران وقتي كه مامانت تو دل مامان جون بود و خاله هدي و خاله سارا از ترس دو طرف مامان جونو محكم گرفته بودن، او و آقا بودن كه مثل شير كنارشون مي نشستن و بهشون آرامش مي دادن. وقتي مامان جون و باباجون به مسافرت مي رفتن، مامان و خاله هات تنها پيش او آروم مي گرفتن. براي او حرف مي زدن و درد دل مي كردن...
.
.
تا اينكه يه روز ... صداي سوت قطار فرشته ها از دور دستها شنيده شد... دل مامان جون، باباجون و دختراشون لرزيد... قطار فرشته ها نزديك و نزديك تر شد....
فرشته زميني ما، مادر، آسماني شد.
تاريخ حركت: 17 شهريور 1377 ساعت:17 مقصد: بهشت برين جايگاه: اولياء و مقربان الهي
ياس بي خزانم، به يادش باش كه عشق بي پايانش هستي.
"فاتحه "