ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 1 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

ديشب لَفتم دُكتل

ديشب وقت دكتر داشتم. يه مدت بود كه خيلي شبا ناآروم شده بودم و دلم درد مي كرد. بابايي زنگ زد مطب خانم دكتر و وقت معاينه منو چند روز جلوتر انداخت. اما من ناقلا تا فهميدم قراره بريم دكتر، از روز قبلش مثل بچه هاي خوب سروقت خوابيدم و غر و لند هم نكردم. خلاصه شدم يه ني ني كوشولوي مثبت!     خاله سارا ديروز يه دامن جين خوشگل برام خريده بود كه موقع رفتن به مطب خانم دكتر اونو پوشيدم. خيلي خيلي خوش تيپ شده بودم ولي تا خانوم دكتر اون دامنو ديد سريع از برم درآورد و گفت نيازي نيست اينقدر هم خوش تيپ باشي! خانم دكتر به لاك ناخنام هم ايراد گرفت و گفت حتماً بايد پاك بشه و جاش با آب شسته بشه. گفت لاك روي ناخن باعث تجمع ميكروب...
14 تير 1390

انواع خواب

گور باباي دنيا! اوي شُمو! تا من يه چرتي مي زنم آبگوشتو ِ بار بذار. كاهو ترشي يادت نره! چه آبگوشت كله اي بخوريم كله سحر!   چاكريم داش رضا زاده! خدا جونم خواهش مي كنم امشب دلم درد نگيره و بتونم يه عالمه شير بخورم.   ...
13 تير 1390

واي از دل درد!

  آي واي........ آقايون خانما! شمايي كه هي منو بالا و پايين مي كنيد! شمايي كه مي گيد دوستم داريد! به خدا دلم درد مي كنه . اگه دل خودتونم درد گرفت دوست داريد عين مشك دوغ تكونتون بدن؟ بعد هم كه ببخشيد بالا ميارم ميگن آخي پنيريه! خب شير توي مشك هم تكون بخوره كره اش جدا ميشه. اينارو كه من نبايد به شما ياد بدم . آي واي....... حالا وسط اين دل درد مامانم هم هي ميخواد از من عكس بگيره. منو خوابونده روي شكم خرسه و هي ميگه بخند ماماني، بخند عزيزم. ببخشيد ماماني بهتر از اين نمي تونم ژست بگيرم . دلم درد مي كنه! ...
12 تير 1390

بعد از مهمونی خونه عمو رضا!

  مامانی گفت امشب از رفتن به مهمونی عمو مهدی خبری نیس! از بس دیشب بعد از اومدن از خونه عمو رضا تا صبح گریه کردم!  خب، آدمیه دیگه . یه روز خوشه یه روزم خوش تره! بهرحال امشب از مهمونی خبری نیس! فعلاً می خوابم تا بعد که ببینم بابا و مامان چه تصمیم دیگه ای برای امشب می گیرن...     ...
12 تير 1390

كي خاله تعطيل ميشه؟

آ خه كي خاله هدي تعطيل ميشه و از سركار مياد خونه و منو بغل ميكنه؟  ميدونم دلش برام تنگ شده و هي نگاه ساعت مي كنه. ولي خوب اگه بابايي امروز نياد دنبال من و مامان،‌ خاله هم بياد خونه فايده اي نداره!  اما راستي امشب عمو مهدي (عموي مامانم) به مناسبت اومدن عمه هاي مامانم از تهران و مهمتر از اون سلامتي عمو رضا كه عمل موفقي داشته شام دعوتمون كرده! دعا كنيد ماماني راضي بشه بياد. (چون فكر مي كنه از بس همه منو بغل مي كنن بدنم درد ميگيره) اونوقت من ،هم خاله هدي، هم خاله سارا و مامان جون و بابايي رو دوباره ميبينم. از ديشب تا حالا كلي دلم هواشونو كرده! ميدونم اوناهم چشم به راهن! خدايا مامان امشب راضي بشه بياد مهموني عمو مهدي اينا! ...
12 تير 1390