ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

اومدن خاله مرضيه و عمو نادر و دو ماهگي من

ديروز من دوماهه شدم. ولي هيشكي بهم تبريك نگفت. حتي خاله هدي هم يه سري به وبلاگم نزد و مطلبي ننوشت.هرچند كه زبوني به اطرافيان قضيه رو گفت ولي خب من انتظاراي ديگه اي داشتم! البته پريروز كه عيد نیمه شعبان بود از مامان جونا و باباجونا عيدي نقدي گرفتم. بعدشم با مامان و بابا رفتيم اسباب بازي (كرم شب تاب چندكاره!) خريديم. حالا يه دفعه كسي فكر نكنه من براي كسي مهم نبودما! همه اينا يه دليل داشت، اونم اومدن خاله مرضيه مامانم و شوهرشون عمو نادر از آلمان. يه پنج سالي هست كه خاله ايران نيومده. براي همينم خونه مامان جونم اينا شلوغ پلوغ شده بود و همه ميومدن ديدن مهموناي آلمانيمون. منم كه طبق معمول برنامه خودمو داشتم. يه چند دقيقه اي ...
29 تير 1390

واكسن

امروز سه شنبه 1390/04/28 قراره با ماماني و بابايي بريم واكسن دو ماهگيمو بزنيم. اصلاً نمي ترسما! ولي برام دعا كنين كه تب نكنم و بدآروم نشم. آخه ميدونين ماماني گفته اگه سرحال نباشم منو خونه خاله هدي اينا نمي بره. چون ممكنه مهموناي مامان جونمو  يعني خاله مرضيه و عمو نادر رو اذيت كنم. خدايا من يه ني ني كوشولوي خوبم. كمكم كن كه بعد از زدن واكسن بدآروم نشم و تب نكنم. ماماني هم منو ببره پيش خاله جونا و مامان جون و بابا جونم. ممنونم خدا جونم.   ...
28 تير 1390

سومین عید نیمه شعبان

این سومین عید نیمه شعبانه که مامان و بابا باهمن. نیمه شعبان 1388، زیباترین نیمه شعبان همه عمرشونه. روز عشقولانه شون. روزی که نامشون به هم گره خورد و نامزد شدن. نیمه شعبان 1389، مامانی و بابایی با مامان جون، باباجون، خاله هدی، خاله سارا و عمو علیرضا توی مکه بودن و اولین سالگرد نامزدیشونو جشن گرفتن (البته  اونا آبانماه88 ازدواج کرده بودن).   و نیمه شعبان 1390، به دو خاطره جاوید و شیرین گذشته شون من هم اضافه شدم. یاسمین زهرای کوشولویی که فردا دوماهه می شه. خدایا ازت متشکرم که زیباترین روز زمین و زمان رو برای ما هم بهترین قرار دادی و این یعنی ما رو دوست داری، خیلی بیشتر از اون چیزی که در خاطر ک...
26 تير 1390

تاب برقي

  پنجشنبه شب ١٣٩٠/٠٤/٢٣ با مامانی و بابایی رفتیم برای من تاب برقی بخریم تا زمانی که من ناآروم میشم و گریه می کنم بذارنم توی این تاب و تکون تکون بخورم بلکه شاید خدا خواست و من یه ذره بخوابم... با اجازه تون وارد فروشگاه شدیم. وای چه لباسایی!!! از اونجاییکه مامانی و بابایی مثل خودم عشق خریدن‌، رفتیم سراغ لباسای خوشگل دخترونه! هرچند که مامان جون و باباجون به اندازه چهار پنج تا خواهر برادر بعدیم هم برام سیسمونی آماده کردن ولی این روح پلید کیوون مگه اجازه می ده. یه لباس خوشگل چین دار قرمز رو برداشتن و تنم کردن. خیلی خوشگل شدم.  خیلی خوب بید! خب، یه لحظه توقف! ما اومده بودیم تاب برقی بخریم! بچه بذار لباسو از تنت در بیارم.....
25 تير 1390

یاسیمین زهرای منتظر

  یاسمین زهرا در 58 روزگی پنجشنبه 1390/04/23                                              بر چهره پر ز نور مهدی صلوات            بر جان و دل صبور مهدی صلوات   تا امر فرج شود مهیا بفرست             بهر فرج و ظهور مهدی صلوات    ای منتظر غمگین مباش، قدری تحمل بیشتر ... &nbs...
24 تير 1390