ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یاسی خوش اخلاق

خودمو چشم نزنم دیشب که رفتیم پیش باباجون و خاله هدی، خیلی خوش اخلاق بودم. هی خندیدم و صدا درآوردم. جای مامان جونم خالی، هی ذوق کردم و باباجون قربون صدقه ام رفت. راستی میدونستین باباجونم اولین قربون صدقه کردنش برای من بوده؟! روزشو یادم نیس (تقصیر خاله هدی است که تاریخشو ثبت نکرده) اونروز باباجون تا منو دید بلند گفت الهی برات بمیرم! که یکدفعه همه تعجب کردن. خاله هدی گفت بابا حداقل یه قربون صدقه ای کنین که خطر جانی نداشته باشه.  من رو آور خاله نکردم ولی هم میدونن اصل اصطلاح قربون رفتن یا قربونت بشم و ... اینا، همشون معنایی تو مایه های همون که باباجونم گفت داره. دیروز با مامان جونم هم تلفنی صحبت کردم. از بس قربون صدقه ام کرد، نتونس...
3 مرداد 1390

یاسی دو ماه و پنج روزه

  عسکای من شنبه شب 1390/05/01، وقتی که کلی گیچ خواب بودم!   اینم عسکای من در همون شب، وقتی که از خواب بیدار شدم و آقو بقو می کردم. حتی وقتی بابایی لپای گل منگلیم رو فشار می داد داشتم حرف می زدم!   بابایی یاسی، درسته لپای یاسی مال خودته ولی یه ذره هم برای ما بذار، ثواب داره به خدا! ...
3 مرداد 1390

دومین زیارت حضرت شاهچراغ (ع)

دیشب بعد از اینکه مهمونامون رفتن، مامانی که دلش هوای مامان جونو کرده بود با بابایی تصمیم گرفتن برای تغییر هوا! منو ببرن زیارت حضرت شاهچراغ. جاتون خالی رفتیم تو حرم که زیارت کنیم. بنده طبق معمول برای اینکه همه رو ضایع کنم و حال مامان و بابا رو اساسی بگیرم زدم زیر گریه. میدونین از کدوم گریه ها؟ از اون گریه هایی که نه با تکون تکون آروم میشه نه با حرف حساب و مشت و لگد و نه با شیر و... . خب، دوباره مامان و بابا بدو بدو منو از داخل حرم برداشتن و بردن تو صحن که حداقل توی بغلشون موقع راه رفتن آروم بگیرم. بندگان خدا از موقعی که من به دنیا اومد نه خورد و خوراک درستی دارن نه خواب! و نه آرامش! خلاصه هی راه رفتن و من لنده و غنده دادم تا اینکه خوابم برد...
1 مرداد 1390

مامان جونم رفته کرمان عروسی

  دیروز از ظهر خونه مامان جونم بودیم. خاله مرضیه و عمو نادر و خاله سارا و عمو علیرضا هم بودن.تا عصر اونجا بودیم ولی چون قرار بود دختر عمه بابایی بیان خونمون رفتیم خونه خودمون و نتونستم خیلی خوب مامان جونمو قبل از سفر ببینم. دیشب مامان جونم با خواهرا و برادراشون رفتن کرمان عروسی هدیه دختر دایی مامانم. دایی علی مامانم که بابای هدیه است برخلاف بقیه دایی ها که شیراز زندگی می کنن کرمانه. ما همگی دعوت بودیما ولی بابایی و مامانی به خاطر من ترجیح دادن نریم چون گفتن ممکنه عروسی رو با گریه هام بهم بریزم. خاله هدی و خاله سارا و عمو علیرضا هم که مرخصی نداشتن. باباجونم هم چون باید فردا برن تهران فدراسیون فوتبال و هم به دلایل دیگه ای نمی شد که بر...
1 مرداد 1390

بخورید و بیاشامید اما زیاده روی نکنید!

  عکسای امروز پنجشنبه 1390/04/30 دو ماه و سه روزگی یاسی زر زرخوشگل و خوشمزه و باهوش خاله رو براتون می ذارم تا شما هم مثل ما دلتون براش غش بره. لپای گل منگلی یاسی زر زر خاله رو می تونید بخورید و بیاشامید ولی یادتون باشه زیاده روی نکنید تا به همتون برسه! یاسی خوشگله قبل از حمام   یاسی زر زر خاله بعد از حمام نه! هیشکی حق نداره از لپای یاسی زر زر من بخوره. مال خودمه! این یاسی زر زر من بیده! ...
30 تير 1390

تَتی موشو

  یاسی شیطون و بلا بعد از حمام خیلی سرحاله و خودش با خودش تتی موشو بازی می کنه و بعضی موقع ها غافلگیر هم می شه! هیس! ساکت! صدا ندین! یاسی زر زر خوابش برده! ...
30 تير 1390

خدارو شكر خوب شدم

  یاسمین زهرا در دوماه و دو روزگی چهارشنبه ١٣٩٠/٠٤/٢٩ خدا رو شکر حالم خوب شده. از همه اونایی که برای من دعا کردن ممنونم. واسکن که تلس نداله فقط یه کمی دَلد داله     ...
30 تير 1390

بعد از واكسن

ديلوز اوخم كردن. رفتيم با ماماني و بابايي يه چرخي بزنيم كه نگو اينا براي من نقشه كشيدن. ساعت دوازده و نيم ظهر تو اوج گرما رفتيم درمانگاه سپهر، ماماني همراهمون طبقه بالا نيومد. من و بابايي رفتيم بالا. خوشحال بودم و مي خنديدم. بابايي هم ذوقم مي كرد. خيلي داشت بهم خوش مي گذشت كه ديدم يه خانمي با يه ابزاري اومد بالا سرم. دوباره براي بابايي خنديدم و اونم خنديد. اما يهو.... اون خانمه اوخم كرد. نه يه بار بلكه دوبار دو تا رونه خوشگل تپلمو اوخ كرد.وحشت كردم از بابايي انتظار نداشتم كه منو تو دام اون خانمه رها كنه. دلم گرفته بود. ولم كه نكردن. يه قطره بد مزه تلخ هم ريختم تو حلقم. هرچي صداي ماماني زدم نيومد منو نجات بده. از بس بدم اومده بود قطره رو تف...
29 تير 1390